تولد زیر نور مهتاب
بهار سال ۶۳، دو سه ماه بعد از عملیات خیبر کوچههای محله فروشان دست به دست هم داده بودند. مریم تازهعروس باردار یکی از همین خانهها چندماهی میشد مردش راهی جبهه شده بود. محمدتقی مسئول نیروی انسانی لشکر نجف اشرف بود. آب حوض حیاط زیر نور مهتاب برق میزد. مادرشوهرش کاسه توت تازه را دست او داد و گفت: «خیالت راحت، ماه رجب تموم نشده، هم بارتو زمین میذاری هم شوهرت برمیگرده». مریم شب سوم اردیبهشت سال ۶۳ را در بیمارستان عسکریه اصفهان به سر برد.خدا پسری پیشانیبلند و مهتابگونه را در دامانش گذاشت. سید محله که مردی خوشباطن و پاکعقیده بود اذان و اقامه را طوری خواند که اهالی کوچه پس کوچههای محله آن را شنیدند. نامش را میثم گذاشت. سید رو به کودک تازه متولد شده کرد و گفت: «آقا میثم نامدار باشی و نامت حسینی باشه».
بازگشت از جبهه، آغاز راهی نو
سال آخر جنگ وقتی قطعنامه امضا شد، بیشتررزمندگان لشکرنجف به شهر ودیارشان برگشتند.محمدتقی هم به خانهاش برگشت.میثم کلاس اول دبستان را در مدرسه شاهد سپری کرد. استخوان ترکاند و رشد کرد تا جایی که در موکبهای عزاداری امام حسین(ع) کنار میاندار هیأت میایستاد و ذکر «یاحسین» را بلندتر از همه فریاد میزد. همان سالها پدر برایش موتور خرید. میثم نه برای خیابانگردی و گردش بلکه برای رفتن به مراسمات و برپایی موکب از آن استفاده میکرد.
میثم، میاندار عزای حسینی
خمینیشهر ۳۰۰ هیأت عزاداری و تکیه و موکب دارد. رسم مشکیپوشان شب اول دهه محرم شروع میشود و تمام دو ماه محرم و صفر شعله آتش دیگ غذای نذری خاموش نمیشود. مردمان این شهر عقیده دارند غذای نذری را باید اگر شده از زیر تیغ شمشیر گرفت و سر سفره برد.
لباس سبز پاسداری
دیپلم گرفتن و امتحان دادن برای ورودی دانشگاه افسری امام حسین تهران برای پسر فعال خانه کار سختی نبود. قبول شدن در دانشگاه افسری هم برایش کاری نداشت. میثم از زیر سایه درخت سرو دانشگاه امام حسین رد شد و زیر لب «بسمالله الرحمن الرحیم» گفت. لباس سبز پاسداری بر قامتش خوب نشست. خواندن جزوههای نظامی، یاد گرفتن جنگهای کلاسیک و مدرن و گرایش بهسمت جهان ارتباطات، میثم را به یک نیروی نظامی مبدل کرد. انگشت اشارهاش، هم با ماشه اسلحه آشنا بود و هم با دکمه کیبورد رایانه. ذهنیتش همراه رسانه و ارتباطات رشد میکرد.
ردپای فرهنگ در خاک جنگ
دست میثم در کارهای فرهنگی سپاه صاحبالزمان اصفهان بند شد. برگزاری اردوی جهادی راهیان نور را بهعهده گرفت. اتوبوس اتوبوس، دختر و پسر جوان را به مناطق جنگی میفرستاد. هماهنگی با راویان مناطق، تنظیم زمان و از همه مهمتر به سلامت رساندن کاروان را دقیق انجام میداد. رد پای میثم همه جا بود. همان سالها با جوانان محله در منطقه جنگی دارخوین کنار مزار شهدا، هیأت خادمالشهدای خمینیشهر را پایهگذاری کرد.
از پیادهروی اربعین تا نینوا
میثم در همین بحبوبه در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته جامعهشناسی قبول شد و پا در عرصه تحصیل گذاشت. در کنار آن مسئولیت هیأت و کاروان راهیان نور را هم بهعهده داشت. رشته تحصیلیاش با زندگی اجتماعی آدمها سروکار داشت.
میثم مدیر کاروان بود. بوی آشنای پیادهروی اربعین آمد؛ موکبهایی پر از دویدن، عرق ریختن، سینهزنی و روضهخوانی. عمود به عمود برنامه داشت. هیأت خادمالشهدا زبانزد جوانان بود. هر موکب یک تکه سخنرانی و هر موکب یک ذره استراحت داشت. برپایی آیین عزاداری خط مشیاش بود. انگشت شست پای میثم تاول زد. نشست کفشش را درآورد و صورتش چین خورد. روی تاول پایش پماد مالید. عطش امانش را بریده بود. لنگلنگان رفت یک لیوان آب خورد و بطری آب خنک را روی صورتش پاشید. نور خورشید روی صورتش افتاد. در همین پیادهرویها تا آستانه حرم امام حسین رفت و گفت: «اصل ما اینجاست. ما اهل سرزمین نینوا هستیم».
سفر به سرزمین بلوچها
لباس سبزجامگان نظام، کار و فعالیت او را به زاهدان کشاند. مأموریت در مناطق محروم مرزی او را به سرزمین شنهای روان و آفتاب تابان برد. همسفره و همکاسه شدن با مردمان سختکوش بلوچ برای افطار، موجب وحدت میشد. صبح خیلی زود قبل از اینکه سر و کله خورشید در آسمان پیدا شود، سراغ شکوفههای درختان لیمو، انبه و نارنگی بلوچستان میرفت و بعد به مراکز اجتماعی سرکشی میکرد. مبارزه با قاچاق مواد مخدر دو سال او را آنجا نگهداشت. گاهی همراه مردمان بلوچ از بین کپرها و خانههای خشتی و گلی میگذشت و راهی امامزادهای میشد و مانند مردمان بلوچ به درختان نظر کرده نیاز میبست. اصلا این باورها و داستانها ایران را متحد و پابرجا کردهاند.
دکتر میثم؛ معمار خانوادههای مهر
میثم دکترایش را در رشته جامعهشناسی گرفت و استاد دانشگاه دولتآباد اصفهان و دانشگاه تهران شد. حالا باید گفت دکتر میثم رضوانپور پایهگذار مراکز مشاوره خانواده مهر در سطح کشور شد. اولین مرکز را درخمینیشهر نزدیک فلکه نماز برپا کرده. دغدغهاش برای حمایت از خانوادههای ضعیف و کمبضاعت بود. درراستای توسعه فرهنگی و اجتماعی رشد جمعیت، ۱۱۰ مرکز را در همان سال اول در سراسر کشور راهاندازی کرد. در هر شهرستان باید مکان مناسب، مدیر قابل، مسئول فنی و مشاوران دلسوز را میگمارد. سالهای بعد تعداد مراکز مشاوره را به عدد ۳۴۰ رساند.
نشان افتخار بر شانههای سردار
درجه دو شمشیر، دو خوشه گندم و آرم الله پرچم ایران روی شانههای پهن سرتیپ میثم رضوانپور خوب نشسته بود. روزی که به دیدار سردار محمد باقری یا همان محمد افشردی برادر نابغه جنگ رفت با گرمی دستان او را فشرد. وقتی نشان افتخار را از دست سردار گرفت، بلند گفت: «بهقول شهید حسن باقری باید به خود جرأت داد». یک روز همراه سردار سلامی خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدند. سردار با حوصله تلاشهای حوزه معاونت بسیج را با آن لهجه شیرین اصفهانی برای ایشان توضیح داد.
آخرین نبرد در آسمان تهران
شامگاه ۲۳خرداد ۱۴۰۴ سردار سلامی در حمله شبانه اسرائیل شهید شد. میثم چند روز کامل در سکوت بهسر برد. همسر و پنج بچه قد و نیمقدش را راهی خمینیشهر کرد. تمام ۱۲روز جنگ را در معاونت بسیج مستضعفان ماند. از این جلسه به آن جلسه رفت و از این سر شهر به آن سر شهر دوید. دومین روز تابستان ۱۴۰۴خورشید از لابهلای غرش مداوم پدافند دمید. جنگنده اف ۱۵ اسرائیل در آسمان تهران چرخید و پدافند در حال شلیک بود. صدای الله اکبر اذان از منارههای مسجد بهگوش میرسید.
«یاحسین» تکذکر ابدی
میاندار هیأت، داخل ساختمان معاونت بسیج پشت میز کارش بود. جنگنده نزدیک شد و اولین موشک را به ساختمان شلیک کرد. دومین و سومین موشک بعد از چند ثانیه ساختمان را فرو ریخت. میثم همراه ۴۸نفر دیگر از فرزندان ایران زیر آوار انفجارها ماندند و شربت شهادت نوشیدند. دود غلیظ و سیاه انفجار به هوا رفت و اگر خوب گوش میدادیم صدای تکذکر «یاحسین» میاندار هیأت را میشنیدیم.