یک کپی‌کاری ناشیانه

یک قصه قدیمی انگلیسی نقل شده مشهور به «ویلی احمق» (Silly Willy )به این شرح که ویلی و مادرش در کلبه‌ای در جنگل زندگی می‌کردند. مادر به ویلی گفت برو در جنگل جست‌وجو کن و چیزهایی پیدا کن و بیاور تا ما در اینجا استفاده کنیم. ویلی در اولین جست‌وجوهایش، چوبی بلند یافت و به کلبه نزد مادرش آورد، چوب آن‌قدر بلند بود که به‌سختی از در کلبه داخل شد.
یک قصه قدیمی انگلیسی نقل شده مشهور به «ویلی احمق» (Silly Willy )به این شرح که ویلی و مادرش در کلبه‌ای در جنگل زندگی می‌کردند. مادر به ویلی گفت برو در جنگل جست‌وجو کن و چیزهایی پیدا کن و بیاور تا ما در اینجا استفاده کنیم. ویلی در اولین جست‌وجوهایش، چوبی بلند یافت و به کلبه نزد مادرش آورد، چوب آن‌قدر بلند بود که به‌سختی از در کلبه داخل شد.
کد خبر: ۱۵۲۸۸۳۲
نویسنده سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما
 
مادر به ویلی گفت که اگر از این چیزها پیدا کردی، اول آن را بشکن و خرد کن و بعد بیاور تا استفاده کنیم. در جست‌وجوی دوم، ویلی کوزه‌ای پیدا کرد و براساس گفته مادرش، آن را شکست و خرد کرد و تکه‌هایش را به کلبه برد!
مادر گفت نه ویلی! اگر از این چیزها یافتی، آن را در آب رودخانه بشوی و بیاور. این بار ویلی خرگوشی یافت و او را در آب رودخانه شست و برای مادرش برد...!
و این داستان ادامه دارد... داستانی که بسیار شبیه دریافت و فهم و کپی‌های ساده لوحانه و ناشیانه جماعت شبه‌روشنفکر ما خصوصا در این سینماست و نمونه‌اش در چیزی به نام «غریزه» که این روزها بر پرده سینماهاست، کاملا دیده می‌شود!
   
تناقض‌های شبه‌روشنفکری
متاسفانه در این سال‌ها، شبه‌روشنفکری ما دچار تناقضات متعددی شده که حقیقتا در حل و کاستن آنها، درمانده است. زمانی در سال‌های دور تکلیفش تا اندازه‌ای روشن بود و مثلا پدیده‌ای موسوم به «فیلمفارسی» را اساسا برنمی‌تابید و آن را مبتذل و سطحی می‌خواند! اما از آن روزی که خود آن فیلمفارسی‌سازان روی به ساخت آثار شبه‌روشنفکری آوردند (اگر چه پیش از آن هم سوپرشبه‌روشنفکرانی مانند احمد شاملو برای فیلمفارسی‌سازان فیلمنامه نوشته و بازی و کارگردانی هم می‌کردند!) این تناقض شروع شد و خصوصا در این سال‌های اخیر که اساسا آن اسطوره‌های فیلمفارسی را پدران سینمایی خود به حساب آورده و مدام در مقابل‌شان کرنش می‌کنند، تناقض یاد شده به یک بیماری علاج‌ناپذیر بدل شده است!
(اگرچه به باور برخی، اساسا پدیده فیلمفارسی محصول تناقض‌هایی بود در اوایل دهه ۴۰ که سعی داشت بین شمال و جنوب شهر، یا مظاهر غربی و فرهنگ ایرانی یا به قولی میان قهوه فرانسه و گل گاوزبان مصالحه به‌وجود آورد؛ مصالحه‌ای که مانند ساختار همان فیلمفارسی‌ها، به نوعی سر و شکل شترگاوپلنگی داشت!)
این تناقض‌ها گریبان غریزه را هم به‌سختی گرفته، چنانچه در یک‌سوم و بلکه نیمه اولش، سازنده گرفتار افه‌های شبه‌روشنفکری و آثاری همچون«مالنا» (جوزپه تورناتوره) و «لولیتا» (آدریان لین) است و ناگهان از نیمه دوم، رگ فیلمفارسی‌اش بالا زده و ماجرا به حیطه آثاری همچون «اوستاکریم نوکرتیم»(محمود کوشان ــ ۱۳۵۲) و «لوطی»(خسرو پرویزی ــ ۱۳۵۱) درمی‌غلتد!
درگیری تناقضات فوق نه تنها موجب دوپاره شدن کامل اثر شده بلکه باعث شده به‌دلیل طرح مسائل بی‌ربط، نیمه اول مثل بازی‌های به اصطلاح سرخوشانه دو نوجوان قصه و ادعای علاقه آنها به سینما و فیلم، اساسا ساز دیگری بزند! 
در واقع بی‌ربطی دو شخصیت یاد شده در این اثر با «سینما» و «فیلم»، دقیقا مانند عدم ارتباط خود این اثر یعنی غریزه با مقوله سینما و فیلم به نظر می‌رسد! و همین‌طور سرخوشی‌های گل‌درشت و شعاری‌شان و همه آن ۵۰ - ۴۰ دقیقه ابتدایی که اصلا انگار یک قضیه دیگری است و کاملا بی‌ربط به آنچه در نیمه دوم می‌بینیم!
   
شخصیت‌هایی مانند پوکویان‌!  
مثلا کاراکتر دختر در نیمه اول گویی شخص دیگری است که اساسا نه قربانی تعرض شده و نه دغدغه و افسردگی آن ماجرا را دارد، در حالی که گفته شده او به‌خاطر آن قضیه خودکشی کرده. او در نیمه اول کار‌ آن‌قدر سرخوش و مشنگ می‌زند که گویا همین الان از شهربازی به آنجا رسیده.  اماهمین دختر، در نیمه دوم مثل «پوکویان» (در تلویزیون ما: «میو میو عوض میشه») ناگهان از این رو به آن رو می‌شود و پوست می‌اندازد و به یک کاراکتر افسرده و سرخورده تبدیل می‌گردد. یا حتی پسر نوجوان که معلوم نیست چگونه با این دختر صنمی‌ پیدا کرده و شلنگ تخته می‌اندازد، بالاخره در نیمه دوم مثل موش لای تله پدرش گیر می‌افتد!‌ این موضوع درباره مادر دختر و خواهر و پدر پسر نیز صدق می‌کند. 
درواقع می‌توان از نیمه اول کار، اثر دیگری درآورد یا آن را کاملا جدا کرد و دور انداخت طوری که هیچ آسیبی به کلیت ماجرا وارد نشود. از نیمه دوم و دقایق ۴۰ یا۵۰ تازه ماجرای اصلی یعنی درگیر شدن لوطی داستان (امین حیایی) با بارداری دختر رفیق سابقش شروع می‌شود و حالا نوبت اوست که به اصطلاح گرد و خاک راه بیندازد.  لوطی اساسا معلوم نیست‌ کیست و چیست و از کجا آمده و چه ماجرا‌هایی داشته و چه می‌خواهد و کجا می‌رود. درست برعکس لوطی فیلمفارسی‌هایی که بعضا نام بردیم و حداقل رزومه‌ای برای تیپ‌سازی داشتند ولی این لوطی نصف و نیمه و بی‌شناسنامه، اصلا گویی از یک ناکجاآبادی آمده و برخی لحظات طولانی هم غیبش می‌زند و گویا عشق شکست خورده‌ای داشته و زنی را صیغه کرده و حالا به‌خاطر زن دوست قدیمی‌اش - ‌که معلوم نیست چه بوده و که بوده و چه می‌کرده و چه ارتباطی با هم داشته‌اند - قرار است لوطی‌گری خود را تمام کند. 
   
«فیلم»‌ و ‌«سینما‌» نیست
طبیعی است اثری را که تا چند دقیقه پایانی، همه چیز آن با دیالوگ توضیح داده می‌شود اساسا نمی‌توان ‌‌فیلم‌‌ و ‌‌سینما‌ قلمداد کرد.  این فیلم تازه از دقایق ۴۰ یا۵۰ شروع می‌شود و به‌نوعی می‌توان دقایق تلف شده ‌اول آن را کلا دور انداخت. بنابراین می‌توان گفت هیچ‌یک از کاراکترها (از دختر و پسر نوجوان گرفته تا مادر دختر و خواهر پسر و بالاخره خود مرد) در نیامده و به‌نوعی همگی پا در هوا هستند. 
گفته شده «غریزه» از تصاویر خوش‌آب ورنگ وکادرهای تصویری قابل توجهی برخورداراست وبرای صحنه‌پردازی‌های آن زحمت زیادی کشیده شده. بر فرض ‌که این موضوع‌ صحت داشته باشد. همه این‌ها اگر در خدمت ‌فیلم‌ و ‌سینما‌ نباشند، مانند خورشتی هستند که به اصطلاح آبش یک‌طرف و دانه‌اش طرف دیگر غوطه می‌خورد! 
آیا صرف برداشتن و کنار هم گذاشتن یکسری تصاویر زیبا ولی بی‌ربط، سینماست؟ آیا شعر گفتن و شعار دادن و افه‌های داش‌مشتی گرفتن و بی‌خود و بی‌جهت عرق خوردن - که در این اثر سرهر سفره و طاقچه‌ای به چشم می‌خورد - و حرکات بی‌ربط و بی‌خاصیت را دنبال هم قرار دادن‌ به معنای ‌فیلم‌ است؟ پس درام و شخصیت‌پردازی و توالی ماجرا و پرده‌های فیلمنامه و فراز و نشیب و... و اصلا «تفنگ چخوف» چه می‌شود؟! 
یعنی می‌شود به چهار تا عکس قشنگ و یک مشت حرف‌ بی‌سر و ته و دو سه عشوه و لوندی شصت من یک غاز کافه‌ای ‌سینما‌ گفت؟!‌ 
   
ابتذال «فیلمفارسی» کجا بود؟
خب، این دقیقا کپی دست‌چندم از همان فیلمفارسی‌های معروفی است که به سطحی‌نگری و ساده‌اندیشی و در یک کلام ابتذال شهره شدند. ابتذال فیلمفارسی در مثلا حرکات ناموزون فلان رقاص بدهیبت و زدوخوردهای جاهلی و عربده‌های گوشخراش و آوازهای وقت و بی‌وقت و عدم توانایی بازیگران (که بعضا حتی یک دیالوگ را نمی‌توانستند حفظ و بیان کنند!) نبود، بلکه در بیجا استفاده‌کردن از این عناصر شکل می‌گرفت. 
واقعیت این است در بسیاری از آثار به‌خصوص فیلم‌های موزیکال مهم تاریخ سینما، رقص و آواز وجود داشته و درگیری و کتک‌کاری و به قول معروف بزن‌بزن هم در خیلی از فیلم‌های برجسته همین تاریخ در یادها مانده است اما در پدیده «فیلمفارسی»، نابجا بهره‌گرفتن از این عناصر محل مناقشه بود. به قول مرحوم طغرل افشار (منتقد دهه ۳۰ این سینما که به طرز مشکوکی هم کشته شد): «... (دراغلب فیلم‌های فارسی) هنوز چند صحنه از شروع فیلم نمی‌گذرد که ناگهان با صحنه یک کاباره روبه‌رو می‌شویم که رقاصه‌ای مشغول رقص عربی است ... .معلوم نیست روی چه اساس هنری یا سینمایی ... وجود رقص عربی را تقریبا اجباری کرده‌اند؟! هنگامی که برای تماشای یک فیلم کاملا درام رفته‌اید و انتظار دارید با نکات و جریانات کاملا جدی از وقایع دردناک زندگی روبه‌رو شوید، ناگهان در اواسط فیلم، بدون مقدمه خود را با یک صحنه رقص عربی که معمولا در کاباره‌ها اجرا می‌شود مواجه می‌بینید... .» یا محمدعلی فردین، یکی از سمبل‌های فیلمفارسی، خود درگفت‌وگویی باعباس بهارلو درباره فرمول‌های فیلمفارسی گفته:«... آن‌موقع همه مامی‌دانستیم که فیلم‌های فارسی یک فرمول مشخص دارند: چهارتا آهنگ، دوتا زدوخورد ویک کاباره... .» و یا درباره سطحی‌نگری و عوامفریبی پدیده فیلمفارسی، نقل‌ قول جالبی از هویدا، نخست‌وزیر معدوم رژیم شاه وجودداردکه درسال۱۳۴۷درروزنامه آیندگان به چاپ رسید.هویدا درباره فیلمفارسی گفته: «... بشخصه ایرادی بر فیلمفارسی دارم ... . در این فیلم‌ها ما همیشه در کافه‌ها صحنه‌های زدوخورد می‌بینیم، ولی پلیس چنین گزارشی نمی‌دهد. این زدوخوردها را در کدام کشور فیلمبرداری می‌کنید؟!»
   
فقط حرف و شعار و بیانیه 
این همان اتفاقی است که به نوعی دیگر در غریزه افتاده و آن را از حیطه فیلم و سینما دور ساخته است. عشق جعلی به سینما و یا عشق نوجوانانه بی‌سرانجام (مقایسه کنید با همین موضوعات در فیلمی مانند «سینما پارادیزو»)، الکی‌خوشی‌های مضحک، لوطی‌گری‌های خلق‌الساعه (اگر با همان فیلمفارسی‌ها هم مقایسه کنید، غریزه وا خواهد داد!)، تا حدی که انگار برخی جاها سازندگان اثر فراموش کرده‌اند افراد قصه، پیش از آن چه کاراکتری داشته‌اند و حتی یک زمان طولانی، اصلا وجود مرد یعنی پدر پسر نوجوان از یاد می‌رود! در صحنه‌ای از فیلم «در مکانی خلوت» ساخته نیکلاس ری، هامفری بوگارت نقش یک فیلمنامه‌نویس عصبی را بازی می‌کند. زنی که قرار است با او ازدواج کند یکی از فیلمنامه‌های او را خوانده و می‌گوید چقدر صحنه‌های عاشقانه این فیلمنامه تاثیرگذار بود. بوگارت در پاسخ می‌گوید چون در آن صحنه‌های عاشقانه اصلا سخنی از «عشق» به میان نمی‌آید!  اما متاسفانه در سینمای ما، حرف‌زدن و شعار دادن و بیانیه صادرکردن (آنچنان‌که در انتهای غریزه هم صورت می‌گیرد!) و نمایشنامه‌خوانی و پادکست بیشتر از زبان سینما و تصویر رایج است و همه احساسات و علایق و درونیات به‌جای تمهیدات تصویری و فرم زیبایی‌شناسانه، در اطاله کلام و پرحرفی و زیاده‌گویی، تجلی می‌یابد! 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها