نگاهی جامعه شناسانه به فیلم «دیوانه از قفس پرید»

پرواز برفراز آشیانه فاخته که در ایران به‌نام دیوانه از قفس پرید معروف است، فیلمی آمریکایی در ژانر درام و روان‌شناسانه به‌کارگردانی میلوش فورمن و بازی جک نیکلسون است که در سال ۱۹۷۵ میلادی براساس رمانی به همین نام نوشته کن‌کیسی ساخته شده است.
پرواز برفراز آشیانه فاخته که در ایران به‌نام دیوانه از قفس پرید معروف است، فیلمی آمریکایی در ژانر درام و روان‌شناسانه به‌کارگردانی میلوش فورمن و بازی جک نیکلسون است که در سال ۱۹۷۵ میلادی براساس رمانی به همین نام نوشته کن‌کیسی ساخته شده است.
کد خبر: ۱۵۳۳۶۹۹
نویسنده نگار زهرایی
فورمن پس از این فیلم، دو فیلم مطرح «آمادئوس» و «مردم علیه لری فلینت» را ساخت که جوایز زیادی به‌همراه آوردند. 

فیلم‌برداری در ژانویه ۱۹۷۵ آغاز شد و سه ماه به طول انجامید. تهیه‌کنندگان تصمیم گرفتند فیلم را در بیمارستان ایالتی اورگان، یعنی در یک بیمارستان روانی واقعی فیلم‌برداری کنند، اگرچه ساختمان‌های اصلی که در فیلم دیده می‌شوند تخریب شده‌اند ولی هنوز این بیمارستان در حال فعالیت است. 

دیوانه از قفس پرید ۱۹ نوامبر سال ۱۹۷۵ اکران شد. این فیلم موفق به دریافت اسکار در تمام پنج رده اصلی جوایز (مشهور به بیگ‌فایو) و نه نامزدی، در چهل و هشتمین دوره جوایز اسکار شد. برنده جوایز:

بهترین فیلم
بهترین کارگردانی
بهترین بازیگر نقش اول مرد
بهترین بازیگر نقش اول زن 
بهترین فیلم‌نامه اقتباسی

فیلم داستان رندل مک‌مورفی (جک نیکلسون) را روایت می‌کند که به‌جرم داشتن رابطه جنسی با دختری پانزده‌ساله (که در ایالات متحده جرم سنگینی محسوب می‌شود) دستگیر می‌شود. از آنجایی که احتمال می‌رود وی برای اجتناب از اعمال شاقه (کار سخت در دوران محکومیت)، تمارض به داشتن بیماری روانی می‌کند؛ وی به‌حکم دادگاه برای بررسی وضعیت روانی‌اش به تیمارستان ایالتی فرستاده می‌شود. 

اما مک‌مورفی در تیمارستان، با مقررات سخت آنجا که توسط زن سرپرستار (پرستار راچد با بازی لوئیز فلچر) اعمال می‌شود، مخالفت می‌کند و حتی یکبار به‌همراه سایر بیماران اقدام به فرار می‌کنند، اما دوباره به بیمارستان روانی برگردانده می‌شوند. این مخالفت‌ها باعث دشمنی سرپرستار با وی می‌گردد و پس از جدالی بین مک‌مورفی و برخی از دوستانش با سرپرستار، جدال‌کنندگان را به بخشی می‌فرستند که به آنها شوک الکتریکی وارد می‌شود. بعد از وارد کردن شوک الکتریکی به سر او وی در تصمیمش برای فرار مجدد مصمم‌تر می‌شود.

در سکانس‌های پایانی داستان طی اتفاقاتی، یکی از بیماران خودکشی کرده و به‌خاطر نقش سرپرستار در خودکشی وی، مک مورفی به قصد خفه‌کردن و کشتن سر‌پرستار به وی حمله می‌کند، اما با دخالت یکی از کارمندان مرد تیمارستان، سرپرستار در ثانیه‌های پایانی از مرگ نجات پیدا می‌کند. در نتیجه این اقدام، وی را با برداشتن تکه‌ای از مغزش به موجودی تبدیل می‌کنند که دیگر خودش نیست و زندگی نباتی پیدا کرده است. در پایان مشخص می‌شود فرد وعده داده شده داستان (دیوانه‌ای که از تیمارستان روانی فرار می‌کند) مک‌مورفی نبوده بلکه رئیس برومدِن که از مک‌مورفی الهام گرفته، تصمیم می‌گیرد از بیمارستان فرار کند و آزادی خود و دوست خود را به‌دست‌آورد. 

راجر ایبرت درباره این فیلم می‌گوید: «فورمن داشت یک تمثیل را موعظه می‌کرد؛ به‌نظر می‌رسید حضار کاملا با آن موافق بودند و من این را کمی افسرده‌کننده یافتم: بیان نکات ارزشمند در مورد مبارزه با تشکیلات، در مورد امتناع از تسلیم‌شدن در برابر سیستم، بسیار آسان‌تر از مشاهده نحوه رفتار افراد واقعی در محیطی مانند آسایشگاه روانی است. 
مک‌مورفی نیروی زندگی و اراده برای پیروزی است که در میان جامعه‌ای از شکست‌خوردگان قرار دارد. 
 
به‌عقیده من فیلم نمونه‌ای از آن چیزی است که میشل فوکو «نهاد انضباطی» می‌نامد. 

نهاد انضباطی مفهومی است که میشل فوکو، فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی، مطرح کرده که هدفش نه فقط کنترل افراد، بلکه شکل‌دادن به رفتار، ذهن، حرکات بدن، هویت و حتی خواسته‌های آنهاست و افراد را از طریق نظارت و هنجارسازی، به سوژه‌های مطیع تبدیل می‌کند. 

قدرت در این نهاد‌ها نرم و مداوم است؛ نه خونین و خشن بلکه بسیار مؤثر است. 

این نهاد‌ها با ابزار‌هایی مثل نظارت مداوم، تنظیم دقیق زمان و فضا، ارزیابی و آزمون‌های مستمر، تنبیه‌های ظریف و هنجاربخشی کار می‌کنند که تمام این نمونه‌ها بطور مشخص در فیلم نمود پیدا کرده است؛ پرستار راچد ناظر مداوم بیماران و نماد تمام‌عیار قدرت است؛ قدرتی آرام، نامرئی و عقلانی، اما عمیقا سرکوبگر. بیمارستان روانی مکانی برای درمان نیست، بلکه به‌عنوان فضایی برای نظم‌بخشی و رام‌کردن افراد عمل می‌کند. جلسات گروه درمانی بیشتر ابزار اعتراف‌گیری، شرمسار‌کردن و کنترل روانی هستند تا درمان. 

مک‌مورفی بیمار روانی نیست؛ او فقط با هنجار‌های اجتماعی ناسازگار است، اما سیستم او را بیمار تعریف می‌کند تا بتواند او را کنترل کند. عدالت، اخلاق یا سیاست، جای خود را به پزشکی می‌دهد که در نهایت سرنوشت او را تعیین می‌کند (شوک‌درمانی و لوبوتومی). 

طبق نظریه «برچسب‌زنی» ساول بکر جامعه‌شناس آمریکایی، انحراف از قانون ذاتی نیست و به‌جای آن، بر تمایل اکثریت به چسباندن برچسب منفی به اقلیت، یا کسانی متمرکز می‌شود که آنها را منحرف از هنجار‌های معمول تلقی می‌کند. 

طبق این نظریه، انحراف نتیجه برچسبی است که جامعه بر رفتار فرد می‌زند. به مک‌مورفی ابتدا برچسب «مجرم» می‌خورد و سپس بیمار و خطرناک معرفی می‌شود. بسیاری از بیماران نیز در اثر این برچسب‌ها خود را بیمار می‌پندارند. بیمارستان روانی از طریق این برچسب‌ها، هویت افراد را تعریف و تثبیت می‌کند. 

فیلم جدال همیشگی میان ساختار و کنش‌گری فردی را به تصویر می‌کشد. مک‌مورفی نماینده آزادی است و پرستار راچد نماد استبداد. بیماران یا جامعه بین این دو قطب‌گیر افتاده‌اند و هویت‌شان براساس نیروی غالب شکل می‌گیرد که در نهایت، پیروزی ساختار بر فرد نقدی تلخ از شکست انسان در برابر نهادهاست. 
 
در پایان. 
پرواز بر فراز آشیانه فاخته، روایت یک بیمار روانی نیست؛ بلکه روایت یک جامعه است: 

جامعه‌ای که به‌بهانه نظم و سلامت، افراد را رام می‌کند، انحراف را سرکوب می‌کند تا هنجار‌ها و ثبات خود را حفظ کند. جامعه‌ای که قدرت در آن نامرئی، نرم و تکنیکی است و آزادی فردی، شکننده و حتی خطرناک.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها