پیش از این فیلمی به نام «از غروب تا طلوع» From Dusk Till Dawn در سال ۱۹۹۶ توسط رابرت رودریگز و با فیلمنامهای از کوئنتین تارانتینو، از یک فضای گنگستری و گروگانگیری در یک کافه بینراه به جدال با خونآشامها رسیده بود اما تقریبا میتوان گفت همه آن ماجراهای خونآشام شدن و درگیریهایش با نگاهی فانتزی و بعضا طنزآمیز و کمیک با همان لحن تارانتینو -حتی در جدیترین فیلمهایش - رابه تصویرکشیده بود و تغییر ناگهانی دو فضا کاملا باورپذیر مینمود.
اما در فیلم گناهکاران اساسا نه در آن ۴۵دقیقه نخست و نه در۹۰ دقیقه بعد، نشانی از زمینهچینی داستان خونآشامی بعد از آن حالوهوای موسیقایی سیاهپوستی به چشم نمیخوردوپس از آن نیزحتی نمایی ازفانتزی وطنز وکمدی نشان داده نمیشود!
یعنی ورود ناگهانی و بیمقدمه یک قصه خونآشامی در آن فضای متفاوت، به کلی بیربط به نظر رسیده و پس از آن هم طی روایتهای بعدی ناچسب به نمایش درمیآید! ضمن اینکه فیلمساز خیلی مقید بوده انگار باید همه قواعد نوشته و نانوشته جامعه خونآشامها را رعایت کند! اعم از گریز از صلیب و سیر و نقره و بدون دعوت داخلنشدن که بسیار بر آن تاکید میشود!
چنین پرداخت عجولانه و آماتوری، آنهم از فیلمسازی مانند رایان کلوگر چندان قابل انتظار نبود که علاوه بر آثار سوپر هیرویی «پلنگ سیاه»، حداقل یک دنباله قابل توجه درباره راکی به نام «کرید» و البته قسمت دوم آن هم داشته است.
دنیای خون آشامان برای رهایی از بردگی؟!
ماجرای فیلم گناهکاران از یک فلاشبک شروع میشود. دو برادر به نامهای اسموک و استک (با بازی مایکل بیجردن در هر دو نقش) در کلارکسدیل میسیسیپی پس از چند سال زندگی در شیکاگو و کار برای باندهای گنگستری، حال قصد دارند کافهای برای تجمع و تفریح سیاهپوستان دائر کنند. آنها مکانی را از یک سفیدپوست به نام هاگوود (که بعدا متوجه میشویم از فرقه کوکلوس کلانها بوده) خریده و با دعوت پسر عموی نوجوانشان، سامی و یک نوازنده پیانو به نام اسلیم و همسر سابق اسموک راتی برای آشپزی، همچین دو رگهای به نام مری برای آواز و سیاهپوست دیگری به نام کورنبرد برای نگهبانی، آن را به کافهای به نام «جوک جوینت» تبدیل و مراسم و جشن مفصلی برپا میکنند.
اما در این بین ناگهان یک خونآشام ایرلندی به نام رمیک که دو نفر کوکلوس کلان متعصب را هم همراه خود خونآشام کرده به هوای آوازهای بلوز سامی راهی جوک جوینت شده و با نفوذ، به تدریج اهالی آنجا را به خون آشام بدل میکنند به جز اسموک و سامی!
نکته جالب اینجاست که رمیک پیش از خون آشام کردن افراد، به تفصیل برایشان شرح میدهد که برای سیاهپوستان و حتی طبقات فرودست، هیچ جا آزادی و عدالت وجود ندارد (همان موضوعی که خود اسموک و استک شخصا در شیکاگوی مدعی برابری نژادی تجربه کردند) رمیک افشا میکند که هاگوود کوکلوس کلان به قصد آتش زدن و کشتار سیاهپوستان، آن مکان را به آنها فروخته و عنقریب است که صبح با اعوان و انصارش سراغشان بیاید.
و مخلص کلام اینکه میگوید هیچ رهایی برای سیاهپوستان و دیگر نژادهای پست متصور نیست مگر اینکه به صورت خون آشام درآمده و به رهایی واقعی برسند! و نکته جالبتر اینکه همه این حرفها از دهان یک ایرلندی خارج میشود که بنا به آواز دسته جمعیاش با سایر سیاهپوستان خون آشام شده، خود قربانی نژادپرستی و بهرهکشی آنگلوساکسونهاست و حالا در این زندگی خونآشامی توانسته از همه آن دردها و رنجها خلاص گردد.
بازهم تحریف و جعل تاریخ در هالیوود
این درحالی است که براساس تاریخ مکتوب و اسناد معتبر، اساسا فرقه پیوریتن از اروپا به خصوص ایرلند با یک ایده آخرالزمانی برای بازگشت مسیح موعود راهی قاره نو شدند تا قوم یهود را به سرزمین فلسطین کوچ داده، اسرائیل بزرگ را برپا سازند و جنگ آخرالزمان یا آرماگدون را راه اندازند.
پیوریتنها، آمریکا را سرزمین موعود خوانده و قتل عام سرخپوستان را یک اقدام ایدئولوژیک و پاکسازی کنعانیان محسوب کردند. شاید از همین روست که تنها مقابلهکنندگان با رمیک در فیلم، سرخپوستان چاکتا هستند!
همین پیوریتنها بودند که بعد از نسلکشی سرخپوستان و بومیان، دست به تجارت برده از آفریقا زدند و بزرگترین جنایت را در حق سیاهپوستان انجام دادند که بنابر روایات مستند تاریخ تا ۲۰۰ میلیون قربانی گرفت و کوکلوس کلانها از همین فرقه پیوریتنها بیرون آمدند! یعنی درواقع نژادپرستی ایدئولوژیک پیوریتنها عامل اصلی قتل عام سرخپوستان و به بردگی کشاندن سیاهپوستان بود.
اما حالا در فیلم «گناهکاران»، گویی کوگلر و همکارانش از همهجا بیخبر بودند یا کتمان کردند یا درواقع این خواسته برادران وارنر بوده که چنین روایت تحریفگرایانهای به خورد مخاطب داده شود. درواقع پیوریتنهای سفیدپوست ایرلندی در این فیلم، منجی و رهاییبخش سیاهپوستانی میشوند که هیچگاه از ظلم و ستم و نژادپرستی حتی در شمال ضد بردهداری خلاصی نداشتند و حالا با پناه بردن به دنیای خونآشامان، هم به دور از هرگونه نژادپرستی و بردهداری و کوکلوسکلانیسم زندگی ابدی پیدا کرده،هم با دنیای موسیقی ورقص وآواز خوش میگذرانندوهم دیگرهیچ رنج وسختیای رامتحمل نمیشوند!
طبق معمول در این میان فقط کلیسا و کشیشها هستند که نقش منفی دارند و از همان ابتدا ساز و آواز را کفر و بیدینی میخوانند! در حالی که همان ساز ساختهشده از نقره است که سامی را از دست رمیک نجات داده و او را نابود میکند؛ سازی که باعث میشود او به موزیسین بزرگ و معروفی بدل گردد.
بازهم فشار و تحمیل و تعجیل کار فیلمساز را ابتر کرده
اگرچه کوگلر همین ساز و آواز را هم نمیتواند به شکل تعیینکننده و دراماتیک وارد بازی خونآشامی فیلم کند و با اینکه اعم از خونآشام و غیرخونآشام در این فیلم، آواز خوانده و میرقصند ولی این رقص و آواز در تغییر و تحولاتشان هیچ نقشی ندارد! در حالی که میتوانست جای این قضیه موسیقی، مثلا تئاتر و نمایش یا نقاشی و مجسمهسازی یا هنرها و فنهای دیگری برای شخصیتهای فیلم، درنظر گرفته شود و تغییری هم در اصل داستان رخ ندهد!
اما در آثار ماندگار تاریخ سینما، اگر موسیقی یا آواز یا هر هنر دیگری برای کاراکترهای اصلی درنظر گرفتهشده، حتما در سرنوشت و لحظات تعیینکننده درام به کمک آنها رفته است؛ نگاه کنید به «آوای موسیقی» (رابرت وایز – ۱۹۶۵) که اساسا کار گروهی موسیقی خانواده فنتراپ، باعث خلاصی و فرار آنها از دست نازیها شد یا ترانه معروف دوریس دی در فیلم «مردی که زیاد میدانست» (آلفرد هیچکاک-۱۹۵۶) موجب آگاهی پسربچه ربودهشده او گردید یا حتی در دنیای انیمیشنها، در «ماداگاسکار»تخصص رقصیدن شیر درمقابله با رقبایش در سرزمین مادری به کمکش رفت و در آسپینآفی از کارتون «پاندای کونگفوکار» همین تخصص به کمک مار در نبرد با دشمنانش آمد. اما رایان کوگلر موفق نمیشود در فیلم «گناهکاران» چنین ارتباطی برقرار نماید. شاید بازهم همان عجله معروف آثار تولیدی این دو سه سال اخیر؟! احتمالا دغدغه کوگلر این بوده که به هر حال قضیهای از تاریخ همنژادیهایش را به تصویر بکشد که برادران وارنر از این فرصت استفاده کرده و جعلیات خود را در قالب یک ماجرای نچسب خونآشامی به فیلم قالب کردهاند.
اما شاید در تاریخ سینما، روایت زندگی خونآشامی تا این حد جذاب و دلچسب و مثبت طراحی نشده بود، فقط طرفه آنکه در تصاویر و ساختار فیلم، کار در نیامده است!