بیوک میرزایی و نقش آقای تیموری:

«سایه همسایه» سکوی پرتابم شد

بیوک میرزایی، بازیگر و گوینده ایران را با سفرهای کاری‌اش دیده است

هیچ ‌جا غریبه ‌نیستم

من بچه جنوب غرب تهران، محله پل ‌امامزاده‌معصوم، هستم. چون در قدیم رودخانه‌ای آنجا قرار داشت و پلی روی آن نصب کردند به این اسم مشهور شده بود. دو یا سه کیلومتر بالاتر از آن امامزاده حسن و سه راه آذری قرار دارد که من بزرگ‌شده این منطقه هستم. به همین دلیل با این منطقه و جاده ساوه و رباط کریم و باغستان و شهریار و اندیشه و کرج و... کاملا آشنایم و با فرهنگسراها و شهرداری‌های آنها در ارتباطم.
کد خبر: ۵۵۲۲۸۰

ولی پدران من مهاجر بودند و به آنها شاهسون می‌گفتند. آنها طایفه‌ای بودند به نام قوتلار به معنای گرگ‌ها. افراد اسب سوار و جنگجو و مهاجر و دامداری بودند که در ییلاق و قشلاق‌هایشان در دشت مغان جابه‌جا می‌شدند. در مهاجرت آنها از آذربایجان به مغان، فارس آباد و مشکین‌شهر آمدند و اطراق کردند. در اصل، با انقلاب شوروی آنها را اخراج کردند و در دشت مغان و مشکین‌شهر سکونت کردند. هنگام تولد من بود که خانواده‌ام به تهران آمد و در همان محل سکونت کردیم. البته من هیچ‌وقت به دشت مغان و مشکین شهر نرفتم اگرچه بارها من را به آنجا دعوت کرده‌اند. فقط همیشه وصف زیبایی و سرسبزی و آب و هوای خوب آن را می‌شنوم. جاهایی مانند سرعین را در آن سمت‌ها دیده‌ام ولی به دشت مغان نرفته‌ام. شاید دلیل قد بلند و ویژگی‌های بدنی من ارثی از اجدادم باشد. همین‌ها باعث شده که با ورزشکاران ارتباط زیادی داشته باشم و به‌طور مرتب با هم به ورزش و نرمش مشغول می‌شویم. هر چند من ورزشکار حرفه‌ای نیستم.

سفر تفریحی و زیارتی ما بیش از هر شهری، مشهد بوده است. معمولا وقتی ماشین دارم، با ماشین شخصی‌ام سفر می‌کنم. ولی من به‌دلیل نوع کارم به شهرهای زیادی سفر کرده‌ام مثل اصفهان و تبریز و سمنان و... من دیدن شهرهای ایران را ترجیح می‌دهم به دیدن دیگر کشورها. زیرا آنقدر تنوع آب و هوا و فرهنگ و رسوم در کشور ما زیاد است که دیدنشان زمان زیادی می‌برد و ارزشش را دارد.

بخشی از سفرهای من به‌دلیل فیلمبرداری‌هایم بوده است. مثلا سفر به کاشان و نائین و اصفهان برای کار موجب شد تا با بخشی از تاریخ کشورم آشنا شوم. پهلوانان نمی‌میرند من را به کاشان برد و کلاه پهلوی به ساوه.

این سفرهای کاری موجب می‌شود که با مردم بیشتر در ارتباط باشم و طرز فکر و آداب و رسوم و اخلاق و رفتار و مردم دوستی‌شان را بهتر بشناسم. مثلا در سفرم به شیراز، به اخلاق خوب مردم این شهر پی‌برده‌ام. هرچند برخورد مردم برعکس مسئولان با هنرمندان بسیار دوستانه است. یکی از امتیازات ما هنرمندان دیدن همین استقبال‌های خوب مردم است. انگار که دوست و فامیل هستند و مدت‌هاست که ما را می‌شناسند. من در هیچ شهری خودم را به‌خاطر رفتارها و برخوردهای مردم غریبه ندیده‌ام.

برای سریال مشکلات یک مرد محترم، به روستایی رفته بودیم که با خاک و گل خانه‌هایش را ساخته بودند و هیچ ماشینی آنجا تردد نمی‌کرد. یا برای کاری دیگر، در بابل حدود 50 کیلومتر به دل کوه رفته بودیم. جایی که آثاری از تکنولوژی درش نبود و مردمانش با قاطر و اسب و الاغ جابه جا می‌شدند. بچه‌های این روستا هیچ وسیله بازی جز یک توپ پلاستیکی نداشتند. آنها در یک مدرسه شبانه‌روزی درس می‌خواندند که وقتی کلاس‌ها تعطیل می‌شد، هر کس در گوشه و کناری برای خودش کتاب می‌خواند. بچه‌های بسیار باسوادی بودند و پرفعالیت. من آنجا بارها دیدم که بچه‌ای گالش‌های پدرش را پوشیده یا فقط لباسی به تن کرده تا گرم شود، بی آن که به ظاهر و زیور آن توجه خاصی داشته باشد. این بچه‌ها پس از درس خواندن به پدرانشان کمک می‌کردند. دیدن این روستاهای زیبا بسیار لذت بخش است. در چنین جاهایی است که می‌فهمم، چه مردمان پاک و صاف و صادقی در کشورمان داریم که دور از هیاهوی شهر در دل طبیعت زندگی می‌کنند. مناسبات عاطفی فراموش‌شده در تهران هنوز در مناطق مختلفی از کشورمان وجود دارد. ما در شرایطی زندگی می‌کنیم که به‌رغم ده یا پانزده سال همسایگی هنوز ساکنین طبقه پایین یا بالای خودم را نمی‌شناسیم. هرچند سابق بر این در تهران هم این چنین نبوده است. در روستاهایی که از شهر دور مانده‌اند هنوز هم آداب و رسوم عیدها و مراسم‌‌ عزاداری و جشن‌ها وجود دارد، چیزی که این روزها در تهران کمتر دیده می‌شود.

در این روستاها من چیزهایی می‌بینم که تداعی‌کننده زندگی 40 سال پیش خودم است. مثلا در قهوه‌خانه یکی از آنها تلویزیونی بود که افراد مختلف جمع می‌شدند و برنامه‌های آن را می‌دیدند. این دقیقا همان کاری بود که ما در گذشته با ‌‌پولی اندک به قهوه‌خانه‌چی به تماشای تلویزیون می‌نشستیم.

جنبه دیگر سفرهای کاری ما این است که در زمان استراحت، فرصت دیدن قسمت‌های تاریخی شهر و به یاد مانده از گذشتگان برایمان فراهم می‌شود. به هر شهر و روستا که می‌روم با یکی دو نفر از اهالی آنجا که آگاهی خوبی نسبت به شهر دارد، همراه می‌شوم و جاهای مختلف شهر را می‌بینم. من این ویژگی حرفه‌ام ‌ را دوست دارم چون جاهایی را می‌بینم که هر کسی برایش به راحتی فرصت دیدن آن فراهم نمی‌شود.

در زمانی که برای یک فیلمبرداری به نائین رفته بودم خان‌هایی را دیده بودم که برای خود حکومتی داشتند و قدرتی. یا در اطراف اصفهان کسانی هستند که دقیقا خصلت‌های قدیمی‌ها را دارند. اگر من نقش خودم در سریال کلاه پهلوی را خوب بازی می‌کنم به‌خاطر دیدن همین آدم‌ها بوده است. یعنی دیدن انسان‌های واقعی با ویژگی‌های مختلف و حتی قدیمی موجب می‌شود که نقش مورد نظرم را به صورت واقعی زندگی کنم نه تخیلی، و باورپذیری آن برای مخاطب زیاد می‌شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها