نوجوانانی که پایشان به کانون اصلاح و تربیت باز میشود، شرایط خاصی دارند. با بررسی پرونده آنها میتوان به طور قطع گفت بیش از 80 درصد از آنها هرگز لذت داشتن خانواده را نچشیده و همیشه با فقر دست و پنجه نرم کردهاند.
برای تهیه گزارش به کانون اصلاح و تربیت تهران رفتیم، جایی که در آن کودکانی لقب قاتل، قاچاقچی، زورگیر و آدمربا را یدک میکشند که هنوز از دیدن یک توپ فوتبال یا لباس نو شادی در چشمانشان موج میزند.
«یکی از خیابانهای جوادیه را برای 45 دقیقه بستم، چند نفری را زخمی کردم و وقتی ماموران پلیس آمدند با قمه دنبالشان کردم.
باور کنید فیلم این کار من این روزها بین مردم بلوتوث میشود.» روی صورت، دست و بازوی شخصی که این حرفها را به زبان میآورد، تعداد زیادی جای زخم و خالکوبی به چشم میخورد. هر کس که راوی این داستان را از نزدیک ندیده باشد تصور میکند یکی از تبهکاران سابقهدار و حرفهای تهران در حال اعتراف کردن است، اما حقیقت ماجرا چیز دیگری است.
جملههای بالا را پسر نوجوانی به زبان میآورد که هنوز 16 سالش تمام نشده است. او که ابوذر نام دارد مشغول تعریف کردن ماجرایی است که او را روانه کانون اصلاح و تربیت تهران کرده، اینجا در کارگاه برق کانون اصلاح و تربیت که یکی از 13 کارگاه این مرکز است، مددجوهای زیادی در حال آموزش هستند تا بعد از پایان محکومیت خود مهارتی به دست بیاورند، آنها دست از کار کشیدهاند تا دقایقی استراحت کنند، در این میان دور و بر ابوذر هم چند پسر نوجوان سر و پا گوش نشستهاند و انگار شیرینترین داستان عمرشان را میشنوند، کلمه به کلمه سخنان ابوذر را دنبال میکنند، مرد جوان به قسمتهای پرهیجان حرفهایش که میرسد، میایستد چند نفری هم با او نیم خیز میشوند، اما همین طور که به انتهای داستان خود نزدیک میشود، آهستهتر حرف میزند، چرا که پایان داستان بچههای کانون مشترک است و ماجرای همهشان به دستگیری از سوی ماموران پلیس ختم میشود.
وقتی ابوذر میگوید هر کاری کرد، اما نتوانست از دست ماموران پلیس فرار کند، مددجوهای دیگر به نشانه تاسف سری تکان میدهند و برای چند لحظه سکوت در جمع نوجوانان حکمفرما میشود.
ابوذر روی یک صندلی نشسته و زخمهای روی سر و دست خود را به دیگران نشان میدهد. روی یکی از ساعدهای او کلمه KING به معنای پادشاه و روی ساعد دیگرش کلمه FATHER به معنای پدر خالکوبی شده است. اگر علت این خالکوبی را از پسر نوجوان بپرسید در جواب میگوید: پدرم را خیلی دوست دارم، برای همین این خالکوبی را انجام دادهام.
اما بخوانید از پدر ابوذر. او الان نزدیک شش سال است در یکی از زندانهای مالزی دوران محکومیت خود را سپری میکند. پسر نوجوان ادامه میدهد: چند سال پیش پدرم را به جرم قاچاق 22 کیلوگرم شیشه به مالزی گرفتند. او در فرودگاه مالزی دستگیر شده و بعد از محاکمه به 15 سال زندان و اعدام محکوم شده است.
ابوذر میگوید دلش برای پدر، مادر و برادر کوچکش خیلی تنگ شده است . او به جاهای زخمی که روی بازویش به چشم میخورد، اشاره و اضافه میکند: بیشتر این جاهای زخم یادگارهای خودزنی است. هر وقت اعصابم به هم میریزد، خودزنی میکنم.
پسر نوجوان تا پنجم دبستان بیشتر درس نخوانده و بعد از آن ترک تحصیل کرده تا خرجی مادر و برادر کوچک خود را تامین کند.
او در این باره میگوید: پدرم تا قبل از این که به دلیل قاچاق شیشه دستگیر شود، قصد داشت قاچاقی به یونان برود، اما نتوانست و دستگیر شد و به زندان افتاد، به همین علت تقریبا اصلا خانه نبود و من ناچار باید خرجی خانه را تامین میکردم.
با این که ابوذر و دیگر نوجوانانی که در کانون روزگار سپری میکنند، سعی دارند خود را بزرگتر از آنچه هستند معرفی کرده یا رفتار کنند، اما بعد از همکلام شدن با آنها براحتی میتوان پی برد آنها کودکانی هستند که فقط به علت آماده بودن شرایط و بستر جرم، روانه این مرکز شدهاند، چراکه آنها مانند دیگر نوجوانان که این روزها مشغول تحصیل هستند، خانواده مناسبی ندارند و جامعه هم آن طور که باید و شاید حمایتشان نکرده است؛ در این گیر و دار آنها الگوهایی را برای خود انتخاب کردهاند که پا جا پای آنها گذاشتن به بزهکاریشان ختم شده است.
نمیخواستم بکشمش
در کانون اصلاح و تربیت تهران مدرسهای هم هست که مددجوها میتوانند در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان تحصیل کنند اما بیشتر مددجوهایی از این مدرسه استفاده میکنند که بین تحصیل آنها وقفه زیادی نیفتاده است البته مددجوهای بیسواد هم میتوانند در این مرکز از امکانات نهضت سوادآموزی استفاده کنند، اما برای مددجوها امکانات آموزشی دیگری مانند کارگاههای فنی و حرفهای هم وجود دارد.
در کانون چند کارگاه وجود دارد که مددجوها با حضور در این کارگاهها و پشتسر گذاشتن دورههای آموزشی مهارت کسب کرده تا بعد از رها شدن از کانون بتوانند شغلی داشته باشند.
این کارگاه ها به وسیله مربیان فنی و حرفهای اداره میشود. در پایان دوره هم گواهینامهای به مددجوها داده میشود که در آن هیچ اشارهای به کانون اصلاح و تربیت نشده است.
کارگاه نجاری، مکانیکی، رایانه، آرایشگری، تعمیر تلفن همراه، سفالگری و معرق از دیگر کارگاههای کانون اصلاح و تربیت هستند.
در کارگاه معرق نوجوانان زیادی مشغول برش دادن تختههای چوب هستند. یکی از آنان که سعید نام دارد، تابلویی را آماده میکند که رویش نوشته «تا شقایق هست زندگی باید کرد».
او که چند ماه است به این مرکز منتقل شده درباره جرمش میگوید: با دوستانم گوشی موبایل میدزدیدیم. هرگوشی را به نصف قیمت به مالخر میفروختیم، یک روز هنگام سرقت یکی از عابران پا جلوی پایم گذاشت و زمین خوردم بعد هم مردم دستگیرم کردند و از اینجا سر در آوردم. الان هم نجاری یاد گرفتهام و میتوانم صندلی و میز بسازم. ما در کارگاه نجاری همه وسایلی که کانون و مددجوها به آن نیاز دارند، میسازیم از میز و صندلی گرفته تا کتابخانه.
یکی دیگر از نوجوانانی که مرتکب قتل شده است درباره انگیزهاش از قتل میگوید: یکی از دوستانم با پسر جوانی دعوایش شد. من هم قاطی ماجرا شدم و با چاقویی که داشتم چند ضربه به او زدم. نمیخواستم بکشمش، اما متاسفانه فوت کرد. نوجوان دیگری هم که به جرم قتل اینجاست، تعریف میکند: با یک همسن و سال خودم دعوایم شد. اگر فحش ناموسی نمیداد، او را نمیکشتم. اگر حالش را نمیگرفتم، دوستانم پشت سرم حرف میزدند به همین علت با چاقو به او حمله کردم.
احمد، نوجوان دیگری است که به علت قتل در نزاع خیابانی به اینجا آمده است. او میگوید: یک روز با دوستانم اتانول خوردیم و به پارک رفتیم. همینطور که مشغول بگو و بخند بودیم، پسر جوانی به سراغمان آمد. او فکر میکرد ما به او میخندیم به همین علت دعوا شد و در آن گیر و دار من چاقویم را درآوردم و نمیدانم چه شد که به گردنش ضربه زدم و... .
در بین نوجوانان کانون، آنها که به جرم قتل اینجا هستند، بیشتر از بقیه شناخته شدهاند، به همین علت نیازی نیست خیلی دنبال آنها بگردید. خودشان دوست دارند ماجرا و حادثهای را که برایشان اتفاق افتاده، تعریف کنند. نوجوان پانزده سالهای که جرمش قتل است، جلو میآید و میگوید: ماجرا ناموسی بود به همین علت کتکش زدم. او که حامد نام دارد با زدن چند ضربه آجر به سر جوان دیگری مرتکب قتل شده است.
جور پدر
از کنار کارگاههای کانون اصلاح و تربیت که عبور کنید به سالن ورزشی این مرکز میرسید. اینجا سالن بدنسازی، کشتی و فوتسال دارد و نوجوانان در ساعاتی که برای ورزش آنها در نظر گرفته شده است ورزش میکنند، البته یک استخر را هم باید به امکانات ورزشی این مرکز اضافه کرد، هرچند هنوز مراحل سرپوشیده شدن آن تمام نشده است.
مهدی یکی از نوجوانانی است که فوتسال بازی میکند و وقتی از او درباره جرمش میپرسم، میگوید: به علت قاچاق دو کیلو و 450 گرم شیشه دستگیر شدهام.
قاچاقچی کوچک ادامه میدهد: جنس مال پدرم بود، اما وقتی ماموران وارد خانه ما شدند کسی بجز من در خانه نبود به همین علت پلیس مرا دستگیر کرد. الان هم پدرم اصرار دارد بگویم جنسها مال من است. او میگوید اگر جرم را گردن بگیرم، هر طور شده آزادم میکند، اما قبول نمیکنم.
مهدی میگوید پدرش شیشه را در بستههای نیم و یک گرمی بستهبندی میکرده تا او آنها را بفروشد.
پسر نوجوان ادامه میدهد: به بیشتر از صد نفر در طول روز مواد میفروختم. درآمدش هم بد نبود. روزهایی بود که تا هفت میلیون تومان هم کار میکردیم.
آقای شهردار محکوم به قتل
جالب است بدانید در کانون اصلاح و تربیت تهران هر شش ماه یکبار انتخابات برگزار میشود تا مددجوها از بین خود،شهردار انتخاب کنند. شهردار وظیفه دارد به کارهای مددجوها رسیدگی کند و پلی باشد بین مددجوها و مسئولان داخل و خارج کانون.
شهردار این دوره کانون اصلاح و تربیت پسر نوجوانی به نام مبین است. او درباره نحوه انتخاب شدن شهردار میگوید: بعد از این که مددجوهایی که تمایل دارند شهردار شوند، اعلام آمادگی کردند شورای انضباطی کانون، صلاحیت آنها را بررسی میکند. هر مددجو که تائید شد درباره کارهایی که قرار است انجام دهد برای سایر مددجوها حرف میزند.
علاوه بر این نام و عکس نامزدهای شهرداری در محلی نصب میشود تا مددجوها آنها را دیده و به منتخب خود رای بدهند.
آقای شهردار ادامه میدهد: مددجوها راحتتر مشکلات خود را به شهردار میگویند چون او از جنس خودشان است. بجز این شهردار بر کمیتههای انضباطی و فرهنگی هم نظارت میکند. این بار سوم است که مبین به عنوان شهردار انتخاب میشود. او بار اول با 251 رای، بار دوم 205 و بار سوم هم با 187 رای موفق شده شهردار کانون اصلاح و تربیت شود.
پسر نوجوان درباره جرم خود میگوید: برادرم دعوایش شده بود، وقتی شنیدم عصبانی شدم و از آشپزخانه چاقویی برداشته و برای کمک به برادرم رفتم و متاسفانه چند ضربه چاقو به یک نوجوان زدم و باعث مرگ او شدم.
حمله به کلانتری با قمه
مددجوی هفده سالهای هم به نام محمد در کارگاه رایانه مشغول به کار است. او درباره ماجرای دستگیری و جرم خود میگوید: به یکی از کلانتریهای جنوب تهران حمله و چند مامور پلیس را زخمی کردهام.
محمد ادعا میکند چون ماموران پلیس با مادربزرگش بدرفتاری کردهاند او به کلانتری حمله کرده است. پسر نوجوان ادامه میدهد: آن روز مادربزرگم برای گرفتن شناسنامه من به کلانتری رفته بود، اما ماموران او را از کلانتری بیرون کرده بودند. وقتی از ماجرا باخبر شدم اعصابم بههم ریخت و به کلانتری حملهکردم. با نزدیک شدن به ساعت 12 ظهر مددجوها خود را برای نماز و ناهار آماده میکنند و هر کدام از آنها وسایل خود را جمع کرده و در گوشهای میگذارند.
هماکنون در کانون اصلاح و تربیت تهران 200 پسر نوجوان زندگی میکنند و بیشتر آنها هنوز هم از پیامدهای اعمال مجرمانه خود اطلاع کافی ندارند، چراکه بسیاری از آنها برای چندمین بار است روانه کانون شدهاند.
تعداد زیادی از مددجوهای کانون تا مدتی دیگر 18 سالشان تمام شده و طبق قانون باید ادامه کیفر خود را در زندانهایی که برای بزرگسالان در نظر گرفته شده است، بگذرانند، اما باتوجه به این نکته که آنها هنوز درک درستی از کارهای خود ندارند، به نظر میرسد با رفتن مددجوها به زندان، روند اصلاح شدنشان کندتر شود.
آموزش اینجا حرف اول را میزند
کانون اصلاح و تربیت تهران از سال 47 تاسیس شده تا محلی برای گذراندن دوران محکومیت بزهکارانی باشد که سنشان از 18 سال کمتر است.
علی رستمی، مدیر کانون اصلاح و تربیت تهران درباره امکانات این مرکز میگوید: ما برای لحظه لحظه مددجوهای اینجا برنامهریزی کردهایم. با وارد شدن مددجو به این مرکز، ابتدا پزشک او را معاینه میکند تا بیماری خاصی نداشته باشد. بعد از آن روانشناس مرکز با مددجو جلسه مشاوره میگذارد تا وضع روانی و اجتماعی فرد مشخص شود.
بعد از این که مددجو مدتی را در قرنطینه سپری کرد با توجه به سن، جثه و جرم در یکی از گروههای کانون قرار میگیرد. در کانون اصلاح و تربیت تهران علاوه بر گروه کودکان، پنج گروه دیگر وجود دارد که در آسایشگاههایی که هر کدام حدود 50 تخت دارد، زندگی میکنند.
مددجوها برنامه مشخصی دارند که در طول هفته طبق آن عمل میکنند. برای نمونه از شنبه تا چهارشنبه مددجوها ساعت شش صبح از خواب بیدار شده نماز میخوانند و تا ساعت هفت به نظافت شخصی خود میپردازند، بعد هم نیم ساعت وقت دارند صبحانه بخورند و خود را برای ورزش صبحگاهی آماده کنند، با نزدیک شدن به ساعت هشت مددجوها باید به کارگاهها، آموزشگاه یا کتابخانه بروند، چراکه کلاسها راس ساعت 8 و 30 دقیقه شروع میشود.
حدود ساعت 12 هم مددجوها برای نماز و ناهار آماده میشوند سپس آنها میتوانند در کلاسهای ورزشی و فوقبرنامه شرکت کنند. بعد از نماز مغرب و عشا با نزدیک شدن به ساعت 19و 30 دقیقه مددجوها شام میخورند و ساعت 20 و30 تا 22 هم وقت نظافت آسایشگاه است و بعد از آن هم ساعت خاموشی.
برنامه ملاقات هم برای هر گروه مشخص است. پنجشنبه هر هفته از ساعت هشت تا 13 وقت ملاقات گروههای یک تا پنج است و سهشنبه هر هفته از ساعت هشت تا 12 هم گروه کودکان وقت ملاقات دارند.
به گفته رستمی کانون 150 پرسنل دارد و علاوه بر این 50 معلم، 30 مربی فنی و حرفهای و 20 مربی ورزشی نیز به کارهای مددجوها رسیدگی میکنند.
مهدی آیینی - گروه جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد