طاهره موسوی بانویی است چهل و هشت ساله، درسخوانده مقطع کارشناسی ارشد در رشته امور تربیتی و بسیار باانگیزه برای باسواد کردن بیسوادان.
او آموزشیاری است که برای باسواد کردن زنان این سرزمین وقت میگذارد، آنها را با هزار ترفند برای آمدن به کلاس قانع میکند، حتی با همسران زنانی که مخالف درس خواندن زنان هستند، تعامل میکند تا شاید یک نفر از تعداد بیسوادان کشور کم شود.
طاهره موسوی میگوید تا به حال هر چه کلاس تشکیل داده، کلاسهایی ناب بوده که سوادآموزانش با سرعتی چشمگیر یاد میگرفتند؛ سرعتی که او آن را دوست دارد و حاضر نیست با چیز دیگری در این دنیا عوضش کند.
چه شد که جذب نهضت سواد آموزی و تدریس به افراد بیسواد شدید؟
سال 83 نهضت برای آموزشیاری فراخوان داده بود. من هم شرکت کردم و با موفقیت در مصاحبه علمی قبول شدم. شانس من این بود که همسرم فرهنگی بود و برای ورود من به این کار اشتیاق داشت و حمایت میکرد برای همین تدریس در نهضت را شروع کردم. حالا هم اگر خدا راضی باشد، خودم از کارم راضیام. البته حالا من وارد وزارت آموزش و پرورش شدهام و به عنوان معلم در دبستان درس میدهم، اما همچنان با نهضت همکاری دارم و هنوز چند سوادآموز دارم.
تدریس در نهضت را از کدام شهر شروع کردید؟
سال اول در آذربایجان شرقی بودم، اما بعد انتقالی گرفتم و به تهران آمدم.
خودتان اهل آذربایجان هستید؟
بله.
شما همیشه در محیطهای شهری درس دادهاید یا در روستاها هم بودهاید؟
سه سال اولی که کارم در نهضت را شروع کردم، آموزشیار بودم و به صورت مستقیم به سوادآموزان آموزش میدادم، اما در دو سال بعد مدیر بودم و به عنوان راهنما به روستاها میرفتم و هر 15 روز یکبار به روستاها سر میزدم و با آموزشیاران تماس داشتم، اما هیچوقت خودم در روستا تدریس نکردهام.
چرا نهضت را انتخاب کردید و از اول برای وارد شدن به آموزش و پرورش تلاش نکردید؟ اجبار در کار بود یا انتخاب؟
شاید در ابتدا شرایط اینگونه اقتضا کرد، اما من از همان ابتدا به کار در نهضت راغب بودم. حتی برای پایاننامه لیسانسم، موضوع میزان رابطه میان تحصیلات پدر و مادر با هوش فرزندان را کار کردم چون سطح سواد بزرگسالان همیشه برایم جالب بود. البته علاقه من به سوادآموزی به سالهای قبل از این برمیگشت. مادر و دو خواهر من سواد نداشتند. ما خانوادهای مذهبی داشتیم که پدرم به علت شرایط حاکم بر محیطهای آموزشی دوست نداشت آنها به مدرسه بروند. اما بعد از انقلاب این سه نفر به نهضت رفتند. من هم آن موقع در دوره راهنمایی درس میخواندم و به آنها کمک میکردم. الان مادر و خواهرهایم خیلی پیشرفت کردهاند و یکی از آنها جلسات درس قرآن دارد و یکی هم شعر میگوید.
چطور شد که پدرتان اجازه نمیداد خواهرها درس بخوانند، اما شما موفق به درس خواندن شدید؟
اختلاف سنی من با آنها خیلی زیاد بود و آنها تمام سنشان را در دوره طاغوت بودند. البته من هم به زحمت و با وساطت همسایهها به مدرسه رفتم و دوره ابتدایی را در رژیم گذشته درس خواندم، اما بعد انقلاب شد و دیگر پدرم با درس خواندن من مشکلی نداشت. آن زمان هم من در تهران بودم و در مدرسه اسلامی عزت در مولوی درس میخواندم و چون انقلاب هم شده بود، پدرم میگفت حتی اگر تا دکتری هم درس بخوانی، مشکلی نیست و من حمایتت میکنم.
هیچوقت مادر و خواهرهای شما سعی نکردهاند در محل زندگیشان با نهضت همکاری کنند و بیسوادان را آموزش بدهند؟
نه چون وقتی به خواندن و نوشتن مسلط شدند دیگر آنقدر سنشان بالا بود که شاید توان فعالیت کردن نداشتند.
یادتان هست که تا به حال چند نفر را باسواد کردهاید؟
من در طول دوران آموزشیاریام شش کلاس داشتم که در هر کلاس ده نفر سوادآموز بود. پس میشود حدود 60 نفر، اما چون چند سال هم مدیر مرکز بودم، در زیرگروه من برای هر نیمه سال، هشت کلاس و برای هر سال 16 کلاس بود که میشود برای هر سال 160 نفر. برخلاف نگرش بیرونی اکثر آموزشیاران ما لیسانس داشتند و با من در کارهای تحقیقاتی بویژه درخصوص روشهای جدید تدریس برای بزرگسالان همکاری میکردند. در واقع من، هم در حوزه آموزش و هم در حوزه پژوهش و یافتن روشهای بهتر برای تدریس بزرگسالان فعالیت کردهام.
اولین گروهی را که آموزش دادید، در خاطرتان ماندهاند یعنی با چهرهها و همه ویژگیهایی که داشتند؟
من آموزشیاری را از آذربایجان شروع کردم که مردمش بسختی زبان فارسی حرف میزدند. پس مجبور بودم به صورت دوزبانه تدریس کنم یعنی اول مکالمه زبان فارسی را به آنها آموزش دهم و بعد سراغ خواندن و نوشتن بروم. این هم وقت زیادی میگرفت و هر کلاس دو ساعت بیشتر از حد معمول طول میکشید با این حال خوشبختانه در پایان هر دوره 80 تا 90 درصد قبولی داشتیم.
آموزش دوزبانهها همیشه کاری سخت بوده است، چقدر طول میکشد که یک فرد ناآشنا به زبان فارسی باسواد شود؟
تقریبا دو ماه بیشتر از تکزبانهها باید با آنها کار کرد. زمان مجاز برای آموزش این افراد 40 روز است، اما وقتی میدیدم آنها برای امتحان آماده نیستند بیشتر با آنها کار میکردم.
بین شاگردان دوره اول تدریستان شاگردی داشتید که وضعش خاص باشد و توجه شما را جلب کند؟
بله یکی دو نفر از آنها که خیلی جوان بودند، در یادم ماندهاند. آنها مجرد بودند و برای یادگیری خیلی اشتیاق داشتند و سریع هم همه چیز را یاد میگرفتند. آنها در کلاس روزنامه یا کتاب میآوردند و از من کمک میگرفتند که بخوانند. من در کنار آموزش زبان فارسی به آنها مهارتهای دیگر را نیز آموزش میدادم مثل خواندن قرآن که وقتی آنها موفق به روخوانی سورهها میشدند، میل و اشتیاقشان برای ادامه تحصیل بیشتر میشد و در دورههای بعد هم شرکت میکردند.
هنوز با شاگردانتان تماس دارید یا ارتباطتان با آنها قطع شده است؟
متاسفانه چون رفت و آمد من به شهرستان خیلی کم شده، دیگر ارتباطی با شاگردان دوره اول ندارم، اما اینجا وقتی مسجد میروم و خانمهایی را که قبلا شاگردم بودند، میبینم، خیلی ابراز محبت میکنند و میگویند قرآن و مفاتیح خواندن را مدیون تو هستیم. من جدای از کلاس درس برای آنها بدون حقالزحمه آموزش قرآن میگذاشتم و فکر میکنم تاثیر دعاهای آنها در زندگیام مشهود است.
شاگردی داشتید که وارد دانشگاه بشود؟
نه با قاطعیت نمیتوانم بگویم بله، اما شاگردانی داشتم که به دوره راهنمایی راه پیدا کردند ولی با این حال اکثر شاگردان من خانهدار هستند.
یکی از موضوعاتی که آموزشیاران از آن گله میکنند، سختی جذب سوادآموزان است چون هنوز حتی در شهرهای بزرگ هم افراد بیسواد برای آمدن به کلاسهای نهضت مقاومت کردند. شما از چه روشهایی برای قانع کردن مردم استفاده میکنید؟
یکی از روشهای من شروع کردن سوادآموزی با آموزش قرآن بود چون افراد برای یادگیری قرآن هم که شده، به کلاسها میآمدند. روش دیگر صحبت کردن با افراد در مورد نقش سوادآموزی در زندگیشان بود. من به آنها میگفتم به روزی فکر کنید که بچههایتان از خانه رفتهاند و شما تنها شدهاید پس باید بتوانید چیزی را یادداشت کنید یا به جوانترها میگفتم به بچههایتان فکر کنید که دستکم شما باید بتوانید به عنوان مادر به آنها یک دیکته بگویید.
با این روشها بیشتر افراد راضی میشدند، اما راضی شدن خانواده آنها بویژه همسرانشان هم موضوعی دیگر بود. زمانی که من راهنما بودم، آموزشیارانی به من مراجعه میکردند و میگفتند فرد با استعدادی در این منطقه حضور دارد که همسرش به او اجازه تحصیل نمیدهد. من در این مواقع با همسران این افراد صحبت میکردم تا راضی شوند تقریبا بیشتر آنها هم راضی میشدند البته بعضیها هم نه. ولی وقتی سوادآموزان به کلاس میآمدند و لذت یادگیری را میچشیدند دیگر میماندند و تـــــــا باسوادی کامل درس خواندن را ادامه میدادند.
شما به اتباع بیگانه هم درس دادهاید؟
بله. من حتی کلاسی داشتهام که همه سوادآموزان آن افغان بودند. آنها خیلی باانگیزه درس میخواندند و من شک میکردم که اینها که آنقدر خوب درس میخوانند و نمرههای خوبی میگیرند، نکند هوش بالایی دارند. اما یک روز یکسری تست هوش آوردم و آنها را آزمایش کردم که دیدم هوش معمولی دارند. پس به این نتیجه رسیدم که انگیزه آنها بالاتر از ایرانیهاست. بعدها فهمیدم که اگر این افراد با مدرک پنجم ابتدایی به کشورشان برگردند، میتوانند در مدرسه تدریس کنند که این مساله انگیزه بالای آنها برای آموختن را توجیه میکرد.
اتباع بیگانه برای باسواد شدن شهریه میدهند، این نمیتواند یکی از دلایل باانگیزه درس خواندن آنها باشد چون دستکم برای پولی که داده بودند، دل میسوزاندند.
شاید یک علت آن هم این بود. وقتی برای آموزشی پول بدهی، سعی میکنی مرتب در کلاس حاضر شوی. افغانها زمانی که من آموزشیار بودم، برای دوره مقدماتی 70 هزار تومان میدادند و برای دوره تکمیلی 85 هزار تومان، اما خانمهای ایرانی که مجانی درس میخواندند، هفتهای دو روز بهانه میآوردند و غایب میشدند.
الان دستمزد با سواد کردن هر بیسواد 450 هزار تومان است، زمان شما چطور بود؟
من آموزشیار حقالتدریس بودم و به صورت ماهانه حقوق دریافت میکردم، اما الان بعد از قبول شدن هر سوادآموز، این مبلغ داده میشود.
شما فکر میکنید کدام روش بهتر است، حقوق ماهانه ثابت یا گرفتن دستمزد پس از قبولی سوادآموز؟
فکر میکنم روش دوم چون با این روش، آموزشیار هم برای بهتر تدریس کردن انگیزه پیدا میکند.
طبق آخرین آمارهای نهضت سوادآموزی در ایران حدود ده میلیون بیسواد در کشور وجود دارد، در حالی که از سال 58 تاکنون باید این رقم خیلی کمتر از این میشد. به نظر شما چرا تاکنون بیسوادی در ایران ریشهکن نشده است؟
شاید هنوز اهمیت سواد در زندگی برای مردم درونی نشده است. شاید هم بعضی خانوادهها هنوز به فرزند به عنوان نیروی کار نگاه میکنند و بویژه در روستاها راضی نمیشوند آنها را به مدرسه بفرستند. اما واقعیت این است که در شهرها امکان ندارد یک فرد بومی زیر 30 سال بیسواد باشد، چون این مهاجرها هستند که بیسوادند و در شهرها ساکن میشوند و آمار بیسوادی را بالا میبرند. الان در منطقه پنج که من کار میکنم، اکثر بیسوادان کرد، لر یا ترک هستند.
الان شما در مدرسه درس میدهید. به نظرتان تدریس در مدرسه چه فرقی با تدریس در نهضت دارد؟
بچههای دبستانی خیلی سریع یاد میگیرند، اما تراکم کلاسها بالاست و این کار را مشکل میکند. در مقابل خانمهایی که به نهضت میآیند، همکاری بیشتری برای یادگیری دارند، اما چون سنشان بالاست، مشغولیت ذهنی دارند و مدام به بچهها و همسر و حتی ناهاری که باید بپزند فکر میکنند ولی ذهن بچهها از هرگونه مشغله خالی است.
شما 48 سال دارید. فکر میکنید با توجه به این که با بازنشستگی فاصله زیادی دارید تا چند سالگی به کار ادامه دهید؟
بله. چون کارم را دیر شروع کردم تا پایان خدمت فاصله زیادی دارم، اما از نظر روحیه و انرژی خیلی جوانتر از 48 سال هستم و بیشک کارم را ادامه میدهم و همچنان در نهضت چه در قالب آموزشیار و چه در قالب برگزاری دورههای آموزش ضمن خدمت برای آموزشیاران فعالیت خواهم کرد.
مریم خباز - گروه جامعه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد