«مهدی سلطانی» از سریال مادرانه می‌گوید/ خرد همیشه سازنده نیست

کد خبر: ۵۸۳۹۱۵
«مهدی سلطانی» از سریال مادرانه می‌گوید/ خرد همیشه سازنده نیست

مهدی سلطانی می‌گوید: خرد همیشه سازنده نیست؛ استدلال مطلق، دنیا را سرد و خشن می‌کند؛ انسان را از روانش و از فطرتش جدا می‌سازد، انعطافش را از دست می‌دهد و سخت و شکننده می‌شود؛ زیرا «پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بی‌تمکین بود» اما عشق، رنج انسان را کاهش می‌دهد و روح خشنش را تلطیف می‌کند.


نام سریال مادرانه در وهله اول ذهنیت مخاطب را به سوی قصه‌ای زنانه می‌برد. اما سعید نعمت‌الله نویسنده سریال عقیده دارد شخصیت اصلی قصه«اردلان تمجید» است؛ پدری در قالبی مادرانه که «مهدی سلطانی» به خوبی از پس ایفای این نقش برآمده. سلطانی اگرچه تحصیلات آکادمیک بازیگری دارد اما به نظر می‌رسد حس و حالش در این‌گونه نقش‌ها بیشتر از اینکه بر پایه تکنیک‌های بازیگری باشد، برخاسته از دغدغه‌های اجتماعی اوست و این نشان‌دهنده نگاه مشترک او با فیلمنامه‌نویس به مقوله آسیب‌های اجتماعی است که به دومین همکاری مشترک آنها منجر شده. «مهدی سلطانی» در هر دو سریال، نقش ضدقهرمان محبوب را بازی می‌کند: در سریال«دیوار» نقش «جمیل »و در «مادرانه» نقش «اردلان تمجید»: پدری که 20سال قبل بین پول و عشق، پول را انتخاب کرده ودر طی این سال‌ها پی برده مادیات جایگزین برابری با تاوان‌هایی که داده نیست و حالا بعد از 20سال دوباره به سمت عشق بازگشته، اما گویا زندگی با او سر سازگاری ندارد. «شرق» به بهانه بازی مهدی سلطانی در«مادرانه» با او به گفت‌وگو نشسته است، اما وسواس و دقت او در شناخت لایه‌های درونی کاراکترش باعث شد بحث از بازیگری صرف، به لایه‌های روانشناختی عمیق‌تری از شخصیت او در مادرانه کشیده شود.


شما برای انتخاب نقش، بیشتر به درام و شخصیت‌پردازی اثر اهمیت می‌دهید یا بعد اجتماعی کار و ارتباط متن با مسایل روز اجتماعی هم برایتان مهم است؟
هر دو. زیرا معتقدم اگر شخصیت‌پردازی، بدون در نظرگرفتن مسایل و واقعیات روز اجتماعی شکل گیرد، به هیچ‌وجه نمی‌تواند با مخاطبی که در جامعه اکنون زندگی می‌کند ارتباط برقرار کند. اصولا شخصیت‌پردازی، ویژگی بارز آثار رئالیستی است و رئالیسم، با واقعیت سروکار دارد؛ واقعیت ملموسی که محصول شرایط اجتماعی است. از این رو، در شخصیت‌پردازی، جامعه نقشی اساسی ایفا می‌کند. در واقع، کاراکتر‌های رئالیستی، قدرت، هویت و تربیت خود را مدیون پدری هستند به نام جامعه. فرد، به‌تنهایی هیچ هویتی ندارد؛ مگر اینکه در بطن جامعه تعریف شود. از سوی دیگر، در کشورهای در حال توسعه، تولید‌کنندگان آثار هنری، بیش از آنکه متمایل به شعار «هنر برای هنر» باشند به شعار «هنر برای مردم» گرایش دارند؛ زیرا دریافته‌اند جامعه، خواهان هنریست که بازگو‌کننده مسایلش باشد.

آیا همان‌طور که در سریال می‌بینیم منشا مشکلات، فاصله طبقاتی است؟ کمی در مورد این مساله توضیح دهید. آیا واقعا اعتیاد و طلاق و کلاهبرداری و...، پسامد فاصله طبقاتی فاحش در جامعه ماست؟
نه اینکه صرفا این تنها دلیل باشد؛ اما یکی از اساسی‌ترین دلیل‌ها، همین فاصله یا شکاف طبقاتی است. طبقه اجتماعی یا به قول فرانسوی‌ها کلاسClasse در واقع، گروهی از گروه‌هایی از مردم هستند که به تناسب منزلت و جایگاهی که در اجتماع دارند، تعریف و از گروهی دیگر متمایز می‌شوند. منشا و میزان درآمد، سطح تعلیم و تربیت، موقعیت مسکن و محل زندگی و... فاکتورهایی هستند که معرف یک طبقه اجتماعی می‌شوند. کیفیت فرهنگی و کمیت اقتصادی همواره نقش مهمی در ایجاد یک شکاف طبقاتی در جامعه داشته‌اند. شکاف طبقاتی -که در واقع محصول بی‌عدالتی اجتماعی است - هرچه بیشتر باشد همزیستی طبقاتی نیز مشکل‌تر خواهد بود؛ تا جایی که به کشمکش‌های عمیق منجر می‌شود. طبقه زیر متوسط، به طبقه مرفه بخل و کینه می‌ورزد و او را عامل بدبختی خود به شمار می‌آورد؛ طبقه مرفه نیز طبقه مقابل خود را گروهی بزهکار و بی‌لیاقت متصور می‌شود که به عنوان انگل اجتماعی، باعث ایجاد جرم و جنایت و ناامنی در جامعه هستند. مارکس، حتی وقوع انقلاب‌ها را نتیجه این کشمکش‌ها می‌داند. کشمکش‌های فرهنگی در مقیاس کوچکتر، معمولا موجبات جدال‌های خانوادگی و در نهایت طلاق را فراهم می‌سازند و کشمکش‌های اقتصادی به زورگیری‌ها، دزدی و جنایت‌های ریز و درشت منجر می‌شود. فقر که یکی از پیامد‌های بارز شکاف طبقاتی است، بالاخره صبر و طاقت انسان‌های اخلاق‌مدار را نیز لبریز می‌کند و مجبورشان می‌کند که برای جبران نیاز‌های خود و خانواده، حتی به جرایم اجتماعی نیز روی آورند. از این رو، جامعه سالم، جامعه‌ای است که بیشتر جمعیت آن از طبقه متوسط باشد، جوامعی اینچنین، به لحاظ فرهنگی و اقتصادی، در شرایط معتدلی قرار دارند. بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته که - بر اساس نظام سرمایه‌داری اداره نمی‌شوند - همواره کوشیده‌اند تا دارایی و ثروت، کنترل شود تا نه فقر و نداری از حد بگذرد و نه ثروت و دارایی.


اردلان تمجید، گذشته روشنی ندارد؛ اما یک‌سری خطوط قرمز هستند که از آنها عبور نمی‌کند مثل بچه‌هایش. چه چیز باعث شده که او به طور کامل از نظر اخلاقی سقوط نکند؟
اردلان تمجید شخصیتی رئالیستی است. در رئالیسم، ما با انسان‌هایی مواجه هستیم که گنهکارند اما بی‌تقصیر. مقصر واقعی جامعه است. ما همه خوبیم که گاهی بدی می‌کنیم. بدی ما به واسطه جبر اجتماعی است. این شعار و خاصیت رئالیسم است. اما در هر صورت، میزان خوبی‌ها و بدی‌های ما در شرایط و موقعیت‌های متفاوت فردی متاثرِ از اجتماع است که شخصیتی خاکستری از ما بروز می‌کند. ممکن است سربازان یک پادگان از فرمانده‌شان متنفر باشند زیرا به آنها سخت می‌گیرد و تنبیهشان می‌کند، اما همین فرمانده در خانواده خود ممکن است پدری مهربان یا همسری وفادار باشد. اردلان به هر حال یک پدر است. رابطه عاشقانه پدر و فرزند در وهله اول از غریزه ناشی می‌شود. غریزه و تمایل انسانی، سرشار از تناقض است. از این رو، در آثار ناتورالیست‌ها و رئالیست‌های وفادار به واقعیت، تناقضات رفتاری زیادی به چشم می‌آیند؛ و این ویژگی واقعیت و واقعگرایی است. هیچ انسانی را در هیچ تاریخ، جامعه و جغرافیایی نمی‌توانی جست‌وجو کنی که خوب یا بد مطلق باشد. اردلان هم از این قاعده مستثنا نیست. او در اجتماع و فرهنگی رشد کرده که بعضی از سنت‌ها و مناسبات اخلاقی، جایگاه ویژه‌ای دارند. از آنجا که گذشته انسان همواره به شکل یک کوله‌پشتی آکنده از ناخوداگاه جمعی یا فردی، همراه اوست، اردلان نیز گاهی عکس‌العمل‌های متناقضی دارد که برخی از آنها ریشه در گذشته‌اش دارند.


 
نایب می‌تواند تعبیری از شرایط امروز جامعه ما باشد که فرد را ناچار به انتخاب می‌کند؟
اگر از دیدگاه اگزیستانسیالیستی به واقعیت نگاه کنیم، هر انسانی مسوول کارهایی است که به اختیار انتخاب کرده است. اما از دید رئالیستی، عقده‌های نایب برای رسیدن به «آقا بودن»، ریشه در نامهربانی‌های خانوادگی و اجتماعی دارد. نایبِ بیمار، که از بدو تولد محبت و توجه را از خانواده خود دریافت نکرده است، برای جبران این خلأ و در نهایت، رسیدن به خوشبختی، ثروت و قدرت‌اندوزی را انتخاب می‌کند. همان راهی که بعدا اردلان می‌پیماید. اما هر دو برای رسیدن به آرمانشهرشان هزینه گزافی پرداخت کرده‌اند؛ پرداختی به مراتب گرانتر از خود کالا.


 
در سریال می‌بینیم که مشکل اصلی اردلان با بچه‌ها و همسرش عدم ابراز عشق و محبت است. چه چیزی از نظر روانشناختی باعث شده او نتواند احساساتش را به خانواده‌اش ابراز کند و اینکه محبت و عشق در خانواده چقدر می‌تواند در جلوگیری از آسیب‌های اجتماعی موثر باشد؟
آسیب‌های خانوادگی و اجتماعی محصول خردورزی و منفعت‌طلبی افراطی است! منفعت‌طلبی جایی بروز می‌کند که ازخودگذشتگی که خاصیت عشق است تعریف نشده باشد. در حقیقت، خرد و عشق دو فاکتور مهم هستند که یک انسان بالغ را به سوی تکامل و به تعبیری خوشبختی سوق می‌دهند. فقدان هرکدام از اینها، کمبودی است که می‌تواند فاجعه بیافریند. اما این دو فاکتور، هرچند حیاتی به نظر می‌رسند، اما تقابل شگفت‌انگیزی با یکدیگر دارند. خرد، انسان را وادار می‌کند که به منافع شخصی‌اش توجه نشان دهد. در این مسیر، هدف اهمیت می‌یابد و هر وسیله‌ای برای رسیدن به آن توجیه می‌شود. ازاین‌روست که سیاستمداران همواره از فاکتور خرد پیروی کرده‌اند. اما عشق، منفعت‌طلبی برنمی‌تابد. عاشق، حتی منافع دیگری را بر خود ترجیح می‌دهد. بنابراین، هر جا که خرد پررنگ شود، عشق رنگ می‌بازد. هیچ‌گاه نمی‌توان این دو را بر هم منطبق کرد. ازاین‌روست که «هیچ آدم عاقلی، عاشق نمی‌شود و هیچ عاشقی عاقل نیست.» به قول فردوسی: دل زال یکباره دیوانه گشت/خرد دور شد عشق فرزانه‌ گشت.

اما خرد همیشه سازنده نیست؛ استدلال مطلق، دنیا را سرد و خشن می‌کند؛ انسان را از روانش و از فطرتش جدا می‌سازد، انعطافش را از دست می‌دهد و سخت و شکننده می‌شود؛ زیرا «پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بی‌تمکین بود» اما عشق، رنج انسان را کاهش می‌دهد و روح خشنش را تلطیف می‌کند. بر اساس تئوری‌های فلسفی و هم روایات دینی، بشر به این جهان آمده است تا رنج بکشد: «ما انسان را در رنج آفریدیم.» اما عشق قرار است با رنج این رنج را از بین ببرد، این تناقض شیرین عشق است. از این‌رو عشق همواره در قصه‌ها، افسانه‌ها، اسطوره‌ها، رمان‌ها، درام‌ها، روایات فلسفی و کتب دینی جایگاه ویژه‌ای دارد. اردلان تمجید عشق را قربانی خرد کرد، منفعت‌طلبی را به اخلاق ترجیح داد. او می‌خواست به شهر آرمانی خود برسد غافل از اینکه آرمانشهر جایی است که شالوده آن و تک‌تک خشت‌های آن با ملات عشق پر شده است. ازاین‌رو او کاری، خانواده‌ای و روزگاری آشفته دارد. قطعا خانواده آشفته، به‌عنوان کوچک‌ترین و البته موثرترین نهاد اجتماعی جامعه را نیز به آشفتگی می‌کشاند.


 
شخصیت‌های داستانی سعید نعمت‌الله چقدر به واقعیت و اجتماع امروز ما نزدیک هستند؟
اصولا رئالیست‌ها یا نویسندگانی که به شیوه واقع‌گرایی می‌نویسند، قلمشان روایت‌کننده زمان و مکان اکنون است. هیچ نویسنده رئالیستی در هیچ کجای دنیا نمی‌توانید بیابید رویاها یا خیال‌پردازی‌های خود را در سرزمینی دوردست روایت کند. همچنین، هیچ نویسنده واقع‌گرایی را نمی‌توانید بیابید که خارج از موطن خود و در روزگاری غیر از روزگار خود واقعیتی را بازگو کند. نویسندگان واقع‌گرا، با واقعیت‌های پیرامون خود سر و کار دارند و از آنجا که واقعیت در زمان و مکان ِاکنون معنا می‌یابد، بنابراین به ناچار واقعیات پیرامون خود را به تصویر می‌کشند. نعمت‌الله یک نویسنده واقع‌گراست، از این‌رو، شخصیت‌هایی که توسط او خلق می‌شوند، همه جزیی از واقعیت‌های جامعه خود اوست. کمی سرمان را بچرخانیم یا با دقت بیشتری نگاه کنیم، آنها را در کنار خود می‌یابیم.


 
دیالوگ‌های آقای نعمت‌الله کمی متفاوت از کارهای معمولی است که در سریال‌ها می‌بینیم. مثلا یک خلافکار ممکن است نطقی خردمندانه کند. تحلیل شما از این نوع دیالوگ‌گویی چیست و اینکه سابقه تئاتری شما در ایفای این‌گونه متن‌ها چه تاثیری داشته است؟
طبیعی است که واقعیت روزمره کاملا بر واقعیت هنری منطبق نیست. واقعیت به محض اینکه از فیلتر هنر گذشت، به‌صورت اتوماتیک استیلیزه می‌شود. استیلیزاسیون یا شیوه‌پردازی، خاصیت هنر است. واقعیت، وقتی که قرار است توسط هنرمندی بازآفرینی شود، قبل از هرچیز بخشی از آن «انتخاب» می‌شود؛ سپس بخش‌های انتخاب‌شده به گونه‌ای منظم در کنار هم چیدمان می‌شوند که در راستای استتیک یا زیبایی‌شناسی و بن اندیشه اثر باشد. هر هنرمندی برای رسیدن به این منظور، شیوه، سبک یا استیل خود را دارد. نعمت‌الله، این استیل را برای بازگویی واقعیت انتخاب کرده است که البته به خوبی هم توانسته با مخاطب خود ارتباط برقرار کند. البته این دیالوگ‌های زیبا اگر توسط کسانی به اجرا درآیند که مهارت کامل در بیان‌کردن نداشته باشند، ممکن است زیبایی یا ارزش واقعی آنها به‌خوبی نمایان نشود. بازیگران تئاتر اگر در اجرای این نوع ادبیات، موفق عمل می‌کنند، دلیلش آموزه‌هایی است که از تئاتر به دست آورده‌اند. آموزه‌هایی مثل پرورش صدا و بیان و تربیت احساس و عواطف؛ اما اینکه چرا گاهی کلمات قصار یا جملات پندگونه از زبان کاراکترهای مجرم یا ناموجه یا دون‌پایه‌ نقل می‌شود، با واقعیت منافاتی ندارد. گاهی کارتن‌خوابی، مجرمی، راننده‌ای چیزی به ما می‌گوید و سرنوشتمان را تغییر می‌دهد. سعید از این‌جور آدم‌ها زیاد دیده است.


 
در ایفای نقش‌های خاکستری که بیننده با آن همذات‌پنداری می‌کند، به نظرم وظیفه بازیگر خیلی مشکل‌تر از نقش‌های دیگر است. کمی در این‌باره و چگونگی چنین شخصیتی بگویید؟
کاراکتر‌های خاکستری از آن جهت ایفایشان سخت است که چون برگرفته از واقعیت هستند. ما هم همه خاکستری هستیم. از آنجا که بازنمایی واقعیت به‌گونه‌ای که واقعی به نظر برسد، کار سختی است، پس کار بازیگر هم دشوار می‌شود. کوچک‌ترین خطایی از جانب بازیگر، بی‌درنگ به چشم می‌آید؛ زیرا بینندگان، خود واقعیت را تجربه کرده‌اند و هرکدام به جای خود می‌توانند در جایگاه یک منتقد قرار گیرند.


 
به نظر می‌رسد نقشی که در این کار ایفا می‌کنید متفاوت از کارهای قبلی‌تان است. ضمن اینکه نقاط مشترکی هم مثلا با شخصیت جمیل در دیوار دارد. از تفاوت‌ها و نقاط مشترک این نقش با کار قبلی بگویید...
هیچ انسانی، صددرصد شبیه به دیگری نیست. به اعتقاد من حتی دوقلو‌های به هم چسبیده هم بالاخره در چیز‌هایی با هم متفاوتند. اگر بازیگر بتواند تمایزات و تشابهات را کشف کند، قطعا به گونه‌ای رفتار می‌کند که به ناچار نسبت به نقش قبلی خود متفاوت است. هر انسانی، واقعیت پیرامون خود را از زاویه دید خود ارزیابی می‌کند؛ بنابراین، چون زاویه دید متفاوت است رفتار‌ها، کنش‌ها و واکنش‌ها نیز متفاوت می‌شوند. طبقه اجتماعی «جمیل» با «اردلان» متفاوت است، خاستگاه خانوادگی متفاوتی دارند. روابط زناشویی و عواطفشان نسبت به همسر و مادر فرق می‌کند. تجربیاتی که در زندگی داشته‌اند کاملا شبیه هم نیست و... همه اینها، فاکتور‌های مهمی هستند که حتی یکی از آنها کافی‌است تا یک کاراکتر با دیگری متفاوت باشد.


 
بعد از کار با حسن فتحی و سیروس مقدم که از سریال‌سازان مطرح تلویزیون هستند، تجربه کار با آقای افشار چگونه بود؟
جواد افشار کارگردان محترم، کاربلد و دموکراتی است. ایشان، شرایطی ایجاد می‌کرد، تا سه عنصر نویسنده، بازیگر و کارگردان به‌خوبی بتوانند با هم به تعامل برسند. امیدوارم شرایطی ایجاد شود تا این همکاری ادامه یابد.


 
معمولا کارهای مناسبتی در یک زمان فشرده تولید می‌شود، این فشردگی چقدر در کیفیت بازی اثر دارد. آیا اگر زمان بیشتری در اختیارتان بود می‌توانست نتیجه نهایی کار متفاوت باشد؟
در واقع، جواب شما در سوالتان وجود دارد. طبیعتا اگر زمان بیشتری در اختیارمان بود می‌توانست نتیجه نهایی کار بهتر باشد. مادرانه قرار بود یک مجموعه 50 قسمتی باشد. نویسنده، قصه خود را براساس 50 قسمت تنظیم کرده بود اما به ناچار خبر می‌رسد که این سریال قرار است در ماه رمضان پخش شود. نویسنده مجبور می‌شود قسمت‌ها را به نصف کاهش دهد. سوای ضرب‌الاجل و فوریتی که در نوشتن ایجاد می‌شود، کیفیت نوشته پایین می‌آید. کارگردان برای اینکه بتواند کار به پخش برسد مجبور است دکوپاژ خود را ساده طراحی کند و از خیر گرفتن بعضی پلان‌ها چشم‌پوشی کند. بازیگر فرصت زیادی برای تمرین نمی‌یابد. در بسیاری مواقع، به دلیل عجله‌داشتن، به برداشت اول رضایت داده می‌شود حتی اگر برداشت‌های بعدی می‌توانست با کیفیت بهتری گرفته شود.


 
معمولا ممیزی در تلویزیون در کارهای مناسبتی بیشتر از سریال‌هایی است که در دیگر زمان‌ها پخش می‌شود. در این کار مخصوصا از جهت بازیگری آیا این سانسورها به کار لطمه زد؟

البته سانسور به‌طور نسبی در همه جای دنیا وجود دارد. هر هنرمندی در ایران براساس قوانین موجود خودش را به اندازه کافی ممیزی می‌کند، اما ممیزی‌های افراطی، به کیفیت اثر لطمه می‌زند و فرق نمی‌کند کار مناسبتی باشد یا خیر. گاهی حتی ممیزی‌هایی که در تلویزیون اعمال می‌شود فراتر از خط قرمزهایی است که در دین و مذهب ما وجود دارند. به نظر می‌رسد حتی ممیز‌کنندگان هم از این همه افراط رضایت ندارند اما ناچارند رضایت افراد بانفوذِ سختگیر را فراهم کنند. در چنین شرایطی، روزبه‌روز از آنتن‌های تلویزیون کاسته شده و به آنتن‌های ماهواره افزوده می‌شود و این به نفع هیچکس نیست حتی خود سختگیران.

منبع: روزنامه شرق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها