دستاندازهای جاده، پیچ و خم آن و گرمای داخل مینیبوس هیچ یک برای ما کلافهکننده نیست، هر چند دستاندازها به حدی است که خودرو را از حرکت باز میدارد، دستاندازهایی که هر یک از آنها نشان از اصابت دهها گلوله توپ و تانک و خمپاره و کاتیوشاست.
حرارت روزهای گرم مردادماه هم نمیتواند حرارت و شوق انتظار را کاهش دهد. عزم ما جزم این دیدار است؛ دیداری که اگر امکان آن داشت میلیونها دل شیدایی را به همین نقطه و به همین سرزمین و به همین جاده که به سوی خدا امتداد داشت، رهسپار میکرد ولی نمیدانم چطور توفیق رفیق راه ما شد و جمع ما را راهی مرز خسروی کرد؛ توفیقی که در باور ما نمیگنجید و هرگز فکر آن را در سر نداشتیم.
قصرشیرین و ویرانههایش و تصور صحنههای دلخراش و غارتگری آن در مقابل بازگشت اسطورههایی از جنس صبر و استقامت، پایداری و شهامت و شجاعت و استقبال از آنان کوچک و ناچیز بود.
چشم دوخته بودیم به جادهای که نشانی از نشانههای رانندگی نداشت و همه آن توام با خطر بود، اما به دوردستها خیره شده بودیم، به آن نقطه که با دیدن آن کاسه صبرمان لبریز شد.
آنجا که نوشته شده بود به مرز خسروی خوش آمدید. آنجا که هر گوشه و کنارش از احساس و عطوفت نشانی داشت، آنجا که نوشتههای زیادی ورود آزادگان سرافراز را به میهن اسلامی خیرمقدم میگفت.
پیاده شدیم، همان وقت که مینیبوس کاملا از حرکت بازایستاد! و در انتظار بازگشت آزادگان لحظه شماری میکردیم، ایستادیم برای استقبال و انجام تشریفات، اما اینجا لحظهها و تیکتیک ثانیهها به کندی میگذشت.
انتظار به سر رسید و اتوبوسها از راه رسید و بدون آن که مجال توقف داشته باشند، مسافران آن بیرون ریختند و روی خاک وطن افتادند، سجدهشکر به جای آوردند و صدای طبل و شیپور گروه موزیک، با فریاد اللهاکبر ما و یا حسین آزادگان در هم پیچید و زمین و زمان اشک شوق ریخت و یکباره همه فریادها، بغض گلو شد و یکجا با سکوتی سهمگین در هم فرو ریخت، دستان سربازان لرزه برداشته بود که دیگر توان کوبیدن بر طبلها را نداشتند، نفسی در سینه نمانده بود که شیپوری به صدا درآید، پاهای ما سست شده و دیگر توان ایستادن را نداشت، کاسه صبر لبریز و زمین خیس اشک شد.
کاروان آزادگان باید خود را به جای جای این سرزمین پهناور میرساند، در هر کوی و برزن همه برای استقبال منتظر بودند ولی هقهق گریه رانندهها هم مانع ادامه حرکت آنان شد. من ایستاده بودم به تماشای قامتهای صبور که حالا خموده شدهاند، به سجدههای شکر که طولانی شدهاند، به گریه و اشکهای آزادگان برای دوستانی که زیر شکنجه جان داده بودند و حالا جایشان را خالی میدیدند، اما افسوس که هرگز نمیشد احساس آنان را در این بازگشت تماشا کرد، فقط میشد دستهایی که به سوی آسمان بالا میرفت، دید، وقتی که پرچمهای سه رنگ این سرزمین بوسهباران میشد، وقتی که شانهها از گریه لرزان بود، وقتی که....
محمد خامهیار - جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد