جام جم: سمند و پراید ارزان
«اکنون قیمت سمند و پراید در ونزوئلا از همه خودروها پایینتر است. ونزوئلا بدهیاش را به ایرانخودرو و سایپا پرداخت کرده است تا تولید محصولات این شرکتها در آنجا ادامه پیدا کند.»ـ به نقل از جراید حساس
بسته پیشنهادی: خدا را شکر میکنیم که لااقل در کشور ونزوئلا، سمند و پراید ما ارزان شده است. اصلا هم حسود و بخیل نیستیم که چشم دیدن این اتفاق خوب را نداشته باشیم. نوش جانشان، گوارای وجود مبارکشان. آنها ارزان بخرند، انگار ما ارزان خریدیم. بنیآدم اعضای یک پیکرند برادران!... فلذا بدون نشان دادن هیچ واکنش سوء و تنگنظرانهای، حاضریم طبق معمول خودمان، در این راستا نیز رهنمودهایی ارزنده داشته باشیم.
1ـ اجازه ورود خودرو: مسئولان عزیز لااقل به اقشار کمدرآمد کارمند و کارگر، با ارائه کارت شناسایی، اجازه بدهند بروند از ونزوئلا سمند و پراید ابتیاع نمایند. این عمل باعث آغاز یکسری رفت و آمدهای مردمی میان دو کشور خواهد شد که تحبیب قلوب دو ملت را در پی خواهد داشت، حتما که نباید بین دو دولت این کشورها هی انس و مؤانست پیش بیاید. ملت هم دل دارد. والا!...
2ـ واردات دولتی: حالا که سفیر ونزوئلا رسما و علنا از ارزان بودن سمند و پراید تولیدی ما در کشورش خبر داده؛ هرچند که ما متوجه نشدیم از محصول ما تعریف کرده یا که چی؛ خب پس خود دولت اقدام به واردات این دو نوع خودرو به کشورمان نماید. صادرات و واردات، عموما و غالبا با هم اتفاق میافتد؛ با این تفاوت که این دفعه، هر دو را خودمان با مهارتی که داریم، انجام میدهیم و این یعنی به دست گرفتن ابتکار عمل در هر دو عرصه واردات و صادرات. احسنت!
3ـ تعمیم خبر: اگر واقعا خبرش راست است که سمند و پراید در ونزوئلا از همه خودروهای آنجا ارزانتر است؛ خب پس چرا دیگر انواع خودرو را نرویم در آنجا تولید نکنیم؟ وقتی که هرچه در اینجا تولید میکنیم، گران از آب درمیآید؛ خب چرا تولید دیگر مدلهای خودرو را در ونزوئلا کلید نزنیم؟ فقط جسارت بیشتری میخواهد که باز هم ابتکار عمل را خودمان در دست بگیریم. حتما که نباید ابتکار در سازمان حفاظت محیطزیست باشد که چقدر هم منجر به حفظ محیطزیست شده است. به هر حال ونزوئلا... ما داریم میآییم. حتما که نباید برای شرکت در مراسم ختم منسوبین درجه یک وابسته به مسئولان آنجا بیاییم که گاه حاشیهساز هم بشود. (البته بیشتر، سابق بر این میشد!)
حمایت: ریش مصنوعی و سبد خانوار!
یک ضرب المثل قدیمی می گوید: در فیس بوک نه تنها «باطن» آدم ها با ظاهرشان فرق می کند؛ بلکه «ظاهر» آدم ها هم با ظاهرشان فرق می کند!» اما در راستای تکمیل محتوای این ضرب المثل باید به عرض برسانیم که نقداً در جامعه کنونی و در همین کوچه و بازار هم، «ظاهر» آدم ها با «نمای اصلی» و شمای ژنتیک آنها تفاوت های ماهوی و ساختاری دارد و تازه در می یابید «من نه منم، نه من منم» یعنی چه! دلیل این مدعی نیز اظهارات دوستان مستقر در گمرک است که به نظر در رنکینگ جهانی «خون دل خوردن» رتبه های جهانی خوبی دارند: «آمار هشت ماهه گمرک نشان میدهد که در مدت یاد شده یک تن ریش، ابرو، مژه مصنوعی از الیاف به ارزش چهار هزار و 523 دلار و سه تن کلاه گیس، ریش، ابرو، مژه مصنوعی از سایر مواد به ارزش هفت هزار و 337 دلار به کشور وارد شده است!»(به نقل از جراید بدون روتوش و صاف و ساده)
یعنی دوستان عنایت داشته باشند که اگر در کوی و برزن به چشم خواهری گاهی اوقات مژگان سیاهی، کمان ابروانی به غایت نکو، گیسوان پریشانی و یا چشمان شهلایی مشاهده نمودند فی الفور قرار و عنان از کف ندهند و به قول حافظ رخنه در دینشان ایجاد نشود که بلاشک مقادیر معتابعی از این زیبائی ها و دلربایی جات ساخته دست بشر علی الخصوص برادران چشم بادامی چینی است! فی الواقع از این دست «تیر مژگان» و «کمان ابرو» ها چیزی جز اگزما و حساسیت های پوستی بر نمی آید و از فرآیند «که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان» خبری نیست.
خیالتان تخت تخت... علی ای حال با عنایت به اینکه مصرف برخی مصنوعات و انجام برخی اعمال جراحی زیبایی عین دوره های پیام نور در جامعه فراگیر شده است، تا جایی که برای هنرپیشگان نقش زنان دوره قاجار رسانه ملی مجبور به وارادات دماغ مصنوعی شده پیشنهاد می گردد:
الف) عکس واقعی: خانواده ها در شب خواستگاری علاوه بر رویت عروس خانم، یک عکس معمولی فاقد بزک دوزک از عروس خانم نیز رویت کنند. شاید نظرشان به کل تغییر کرد.
ب) سبد خانوار: هر چند ما عرض کردیم استفاده از این مصنوعات در جامعه فراگیر شده، ولی یک وقت عزیزان مسئول تهیه اقلام سبد خانوار جو نگیر نشوند و نصف سبد کالا را از این اقلام پر کنند و ملت مجبور شوند شب عیدی ریش مصنوعی گرو مغازه دار ها بگذارند!
کیهان: هوش (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: یکی از مدعیان اصلاحات که به آمریکا گریخته در سایت خود نوشته است؛ «باید همان سال 88 از آمریکا میخواستیم ایران را با حمله نظامی از دست رژیم اسلامی نجات بدهد»!
گفت: سران و عوامل فتنه خیلی زور زدند که ایران را تحویل آمریکا بدهند ولی آمریکا بهتر میدانست که هیچ غلطی نمیتواند بکند.
گفتم: اتفاقا هفتهنامه ویکلی استاندارد بعد از 9 دی نوشته بود «همه روسای جمهور آمریکا از کارتر تا اوباما در یک نقطه با امامخمینی(ره) اشتراک نظر دارند و آن، این که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.»
گفت: پس این یارو چی میگه؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! از یک آدم خل و چل پرسیدند؛ هوشگاو بیشتره یا گوسفند؟! گفت؛ اگر بگم گاو ممکنه فکر کنید دارم از خودم تعریف میکنم!
تهران امروز: رئیس نمونه
(آن یال و کوپال!)
شنیدم به تبریز مردی جلیل
زنی عقد فرمود و شد زن ذلیل
گشودند یاران به طعنش زبان
که مردان نتابند امر زنان
کشید آه جانسوز و بارید اشک
که آن یال و کوپال ما بود کشک!
کسی بر زن خویش گردد دلیر
که از جان شیرین خود گشته سیر
مُطاع است فرمان زن بهر من
چه فرمانِ یزدان، چه فرمانِ زن!
نجویم از این در شکنجِ بدن
که «زن» فعل امر آمده ست از «زدن»!
(میز باوفا!)
یکی از بزرگان به شکلی تمیز
شنیدم که چسبید عمری به میز!
چو گیسوی مهطلعتان «طراز»
مدیریت و عمر او شد دراز
به هنگام نزعش ز خویشان کسی
برآن میز زد زور بیجا بسی
نشد کَنده میز از برِ محتضر
مگر شد از آن محتضر را خبر
بزد شیشه قرص را بر سرش
که میزش نگردد جدا از برش
همه در عجب چون پس از مرگ نیز
نداد از کف خویش دامان میز
نگو میز بر کس ندارد وفا
تو بنگر وفاداری میز را
شده میت و میز با هم کفن
در این کار حیران شده گورکن
جدا کردنش چون نه مقدور شد
به همراه آن میز در گور شد!
(رئیس نمونه!)
شنیدم رئیسی گرانمایه بود
که غمخوار مرئوس دونپایه بود
نه اهل ریا و نه مست غرور
نه چون برخی از همگنان بیشعور!
دو چشمش پر از اشک و دل، ریشریش
که خوردی غم کارمندان خویش
اتاقش نه چون مخزن راز بود
درِ آن به روی همه باز بود
نگویی مرا :«از نشانش بگو!»
چه گویم؟ ندارم نشانی از او!
همان اوّلِ شعر، عارض شدم:
که من هم شنیدم،ندیدم خودم!
شرق: چه حزبی؟ چه کشکی؟
وزارت کشور اعلام کرد که هفته آینده، 14دی، نخستین نشست هماندیشی وزیر کشور با دبیران کل احزاب برگزار میشود. (خبرگزاریها)
یکی از آگاهان گفت: «خیلی باحاله. ولی چه حزبی؟ چه کشکی؟ چه پشمی؟» کارشناسان معتقدند با توجه به اینکه الان حزب درستودرمانی توی کار نیست، دانشمندان تا هفته آینده چند دبیرکل اختراع کنند. برای پیشبرد اهداف مدنی، سازمان ثبت اختراعات نیز قول همکاری داده و گفته ما دبیرکلهای اختراعی دانشمندان را در عرض سهثانیه ثبت میکنیم.
سازمان میراثفرهنگی نیز اعلام آمادگی کرده که بعد از ثبت دبیرکلهای اختراعی سریعا مجوز تغییر کاربری چند حمام و سربینه تاریخی را به حزب اعلام کند.
میراث فرهنگی گفت چون اصولا حزب جایی است که اعضای آن صابون الکی به دلشان میمالند، در حالی که خبر ندارند باید کیسه کشیده شوند و پاک شوند، پس بهتر است از ابتدا احزاب در حمامها و خزینهها را ثبت و نگهداری کنیم. یکی از دباغهای کف بازار چرم نیز اظهار کرد: «گذر پوست و حزب- هردو - به دباغخانه میافتد.»
این دباغ پیشنهاد کرد: «برای بهتر نتیجهگرفتن این نشست، هماندیشی احزاب در دباغخانه انجام شود تا حساب کار دستشان بیاید.» همچنین یک کارشناس غذاهای سنتی گفت: «کار حزبی شبیه آشپزی است. آن هم آشپزی آشی که معلوم نیست چرا روش یک وجب روغن است.»
وی تاکید کرد: «این آش، که یکوجب روغن هم روش است، اصولا آش کشک خاله است و اعضای حزب چه بخورند، چه نخورند به پایشان نوشته میشود.»
سازمان نوسازی نیز گفت: «ما پیشنهاد میکنیم احزاب را نوسازی کنیم. یعنی حزبهای قدیمی را به عنوان بافت فرسوده با بولدوزر صاف کنیم و جاش آپارتمان بسازیم.»
همچنین کشور چین با طرح این موضوع که «همهجای ایران Made in چین من است» اعلام آمادگی کرد که با ارسال احزاب چینی نشست 14دی را بهصورت پروپیمان و دستکم با 600حزب برگزار کند.
قدس: مش غضنفر و فروش گوشت الاغ
سین. ترش - میلان پُشتیما یَک خِنه ای هستِگ که توش سه چارتا جِوون زندگی مُکُنَن.
اَوَّلاش فِکِر مِکِردُم ایناها کارگَرَنُ بار مُبُرَن ایوَر اووَر، بِرِیکه هَم هَردِفه ایناها رِ مِدیدُم، با یَک خَری بودَنُ داشتن مُبُردنِش به خِنَشا. تازَش به بِچَّمَم مُگُفتُم بیبین کار عار نیستِگ؛ ای جِوونا کار گیرِشا نِیمَده رِفتن خَر گیریفتنُ باهاش مِرَن باربَری مُکُنَنُ یَک پولِ حلالی بِرِیِ خودِشا لوکّه مُکُنَن. تا ایکه دیروز دیدُم ناسَن یَک عالَم ماشین پولیسُ اورجانس دَم دَرِ خِنه اینا لوکّه رِفتن.
مویَم جینگی پِرّیدُم رفتُم قاطّیشا بیبینُم چیکار رِفته. تا پولیس دَرِ ِخنه ایناها رِ واز کِرد یَک صحنه یی دیدُم که دِلُم به شور افتادُ ناخوش اَحوال رفتُم. چِفتِ دیفالِ حُولی خِنِهه یَک عالَم کِلّه خَر لوکّه بودُ وِسطِ حُولیَم یَک عالم گوشتُ پوست خَر رِخته بودُ هَموجورَم خون پیشینگه دَرُ دیفالا بود.
بعدَم که پولیسا رِفتن تویُ ای جِوونارِ دَسبَند زدن اِنداختن تو ماشینُ بُردن. یَک یَرِگه یَم که لباسِ دکتری بَرِش بودُ لَشِ خَرا رِ بررسی مِکِرد گفتِگ اینا ای خَرا رِ اینجه مُکُشتنُ گوشتاشایِ وَرمِدِشتَن مُبُردَن به کِبابیایُ رستورانایِ تو شهر مُفروختن.
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم نَنه باباهای ای آدِما تو بِچِّگی بِزِشا شیرُ گوشت چی موجوتی رِ دِدَن خوردَن که حالا حاضِرَن بِرِیِ چارقُرون مالِ دنیا، گوشتِ خَر رِ بِجایِ گوشتِ گاوُ گوسفند به خوردِ همشهریایُ هموطناشا بِدَن؟!
آرمان: بحث سیاسی نکن عزیزم!
همینطور خواب بودم و کار خاصی انجام نمیدادم که شیبانی، یکی از معدود اعضای شورای شهر که کمربند مشکی ندارد و دارنده مدال المپیک نیست، به خوابم آمد و در حالیکه سرفه میکرد، گفت «به نظر بنده ما در تهران هیچگونه آلودگی هوایی نداریم» همینطور به ایشان نگاه کردم و گفتم «خب خدا رو شکر! مرسی که اومدید و آخرین نگرانی ما را برطرف کردید!»
شیبانی لبخند زد و درحالیکه ماسک خودش را تا میکرد و در جیبش میگذاشت، گفت «خواهش میکنم، قابلت را نداشت، در زمینه آلودگی هوایی نگرانی وجود ندارد و مزاحمتی نداریم» با خوشحالی گفتم «این تاکید و تکرار مجدد شما استاد عزیز این یک ذره نگرانی که در اعماق وجود و ریه ما مانده بود را هم از بین برد!» شیبانی همینطورکه قطره در چشمش میریخت و گفت «میسوزد!» در ادامه گفت «چشم آدم توی این هوا که آلوده هم نیست و مزاحمتی هم ایجاد نمیکنه، میسوزد!» گفتم «دیگه چه خبر استاد؟ چقدر خوب شد به خوابم اومدید!».
شیبانی در حالیکه دستهای خود را با مایع ضدعفونی کننده میشست، گفت «اگر بتوانیم تنها تردد کامیونها و وسایل سنگین را در سطح شهر کنترل کنیم قطعاً شرایط بهتری در سطح شهر فراهم خواهد شد» با تعجب و خوشحالی گفتم «باورم نمیشه، چه کشفی!» شیبانی پرسید «چطور؟» جواب دادم «سالها بود که نمیدونستیم هوا چرا آلوده میشه، مثلا من خودم فکر میکردم، گلپر و کشک باعث آلودگی هوا میشن! توصیه میکنم این اطلاعات را ثبت کنید.»
شیبانی نگاهی به دوردستها کرد و گفت «توی همین فکر هستم، خب با اجازه» شیبانی رفت و من را با یک دنیا اطلاعات مجانی که در اختیارم قرار داده بود تنها گذاشت.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد