روزنامه خندان

بفرمایید آب قند!

روزنامه خندان

تأثرات پارتی

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۳۴۷۶۰
تأثرات پارتی

جام جم: در ضرورت همدلی شاعران

فرهنگ و ادبیات ایران و افغانستان، ریشه‌ها و اشتراکات بسیاری دارد. اصلا یک زمانی همه ما به زبان فارسی دری با هم گپ می‌زدیم. شما ملاحظه بفرمایید که دوست شاعر و ادیب پژوهشگرمان، محمدکاظم کاظمی، در مراسم گرامیداشت خودش چه گفته است. بشنو از «وی» چون حکایت می‌کند:

ـ «همواره داغ و دردی بر دل من بوده است و آن درد این بوده که روزگاری مردم ایران، تصویر مثبت‌تری از افغانستان و مردمش داشته باشند و اتفاقا یکی از برکات شعر من این بود که الفتی را میان مردم ایران و افغانستان به وجود آورد و این شروع یک تعامل مثبت فرهنگی و ادبی بین دو کشور است.»

باری؛ این همان شاعر مثنوی بازگشت است که اوایل دهه 70 با همین زبان دردمندانه‌اش گفت: «غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌/‌ پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت». و الان نیز از پس حدود 20 سال و اندی، باز با همان زبان گله‌مند و دردمند و معترض، هرچند به زبان طنزی تلخ، غم یار و دیار خود را واگویه می‌کند:

«رخش را در چرا رها کردیم تا که تهمینه‌ای نصیب شود‌/‌ او به دنبال رخش دیگر رفت‌، ما خری لنگ را رکاب زدیم‌‌/‌ تا که بوسید دست ما را سیخ‌، گذر از مهره‌های پشتش کرد‌/‌ این‌چنین برّه روی آتش رفت‌، این‌چنین شد که ما کباب زدیم‌‌/ ‌هفت خوان را به ساعتی خوردیم‌، شهره گشتیم در گرانسنگی‌‌/ ‌لاجرم در مسیر کاهش وزن مدتی صبح‌ها طناب زدیم‌‌/ ‌جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود‌/ ‌ما سیاووش‌های نابغه‌ایم، کرم ضدآفتاب زدیم!

بسته پیشنهادی: ما نیز به سهم خود، ضمن تاکید مجدد و مشدد بر ضرورت ایجاد همدلی میان شاعران ایران و افغانستان، یک بسته و بقچه پیشنهادی خیلی فشرده و جمع و جور را در همین راستا تقدیم می‌کنیم:

1ـ همدلی شاعران ایرانی:برای بعضی دوستان شاعر که حرف‌های «بین الاحباب»ی درون‌گروهی و صنفی را روز روشن، توی بوق و کرنا می‌کنند، که ایهاالناس: «هوار هوار بردند... دار و ندار مارو....»؛ و بعضی از دوستان دیگر، متقابلا بیانیه شداد و غلاظ صادر می‌کنند که: «کی بود کی بود؟.... من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود....»؛ و ملت همیشه در صحنه، این وسط، گیج و گنگ؛ به تماشا و تفکر مشغول و مشکوک!

2ـ داشتن برنامه‌های رسانه‌ای: فقط کتاب کفایت نمی‌کند. اگر آقای کاظمی می‌خواهند مردم ایران بیشتر با فرهنگ و ادبیات افغانستان آشنا شوند، حتما به رسانه ملی (اعم از صدا و سیما)طرح و برنامه بدهند. چه اشکالی دارد که در حوزه شعر و ادبیات این کشور، برنامه‌هایی تلویزیونی داشته باشند؟ همه‌اش که نباید ترانه افغانی«می‌زنه بارون بَه شیشه» [و لابد، شیشه کاریش نمیشه!] پخش شود. الان برخی شبکه‌های ضاله ماهواره‌ای در این زمینه، جلوترندها!.... از ما گفتن!.... بله، کمبودها را در جریانیم. آقابزرگ ما گاهی به شوخی می‌خواند: روزی که ما خان بودیم‌/ ‌در مُلک افغان بودیم‌/‌ تنبان متری سی شی بود‌/ ‌ما پا بی‌تنبان بودیم!.... (خودش هم می‌خندید و به آواز می‌خواند!)

سیاست روز: دنبالت می آم «مسی» تا آرژانتین!

به نظر شما علت ایجاد شهر چیست؟ چطور می‌شود که شهر حادث می‌شود؟
سوالات فوق مربوط به کدام یک از گزینه‌های زیر است؟
الف) موضوع انشای مدرسه راهنمایی «دانش» شهرستان شفت در استان گیلان
ب) دو سوال فلسفی دیگر از «دکارت» در ادامه سوال «بودن یا نبودن؟»
ج) دو سوال فلسفی و بنیادین از برادر «محمد غرضی» – کاندیدای ریاست جمهوری –
د) هیچکدام

یک خانم هنوز رییس کمیته بانوان کشوراست و الان فقط می‌تواند در این زمینه اظهارنظر کند. به نظر من هم بهتر است در این زمینه بیشتردر خصوص موضوعاتی مثل آشپزی خانم‌ها، جنگ شادی و اینها کار کند و نظر من اینهاست ایشان باید دنبال این چیزها باشد.
عبارت فوق از کیست؟

الف) شهردار شهر خارخارستان در کشور مغولستان
ب) رییس شورای ده کله آباد از توابع مزار شریف افغانستان
ج) نایب رییس شورای شهر جزیره هونولولو واقع در اقیانوس اطلس
د) رییس شورای شهر بهشهر مازندران

یک نماینده مجلس: امروز فضای سایبری و مجازی، ماهواره و فیس‌بوک، وی چت و وایبر ۷۰درصد وقت جوانان و نوجوانان را گرفته است.

به نظر شما شغل بعدی این نماینده محترم کدام یک از مسئولیت های زیر خواهد بود؟
الف) مدیرعامل کارخانه کنتورسازی ایران
ب) رییس مرکز آمار ایران
ج) رییس کارگروه فیلترینگ همه چیز غیر از تلفن ثابت
د) وزیر ارتباطات و فن آوری اطلاعات

کدام یک از اخبار زیر «استراتژیک تر» است؟
الف) خبر ساعت ۲۱ شبکه یک : خاله شادونه برای سومین بار زایید.
نکته : بعضی زایش ها آنقدر استراتژیک است که در اخبار سراسری پخش می شود.
ب) جمشید مشایخی: به زودی به آرژانتین می روم و از لیونل مسی معذرت خواهی می کنم.
نکته: لیونل مسی اصلا در آرژانتین نیست و در اسپانیا زندگی می کند اما استراتژی خان دایی عوض نمی شود.
ج) مدیر شبکه رادیو: سریال ساختمان پزشکان از رادیو پخش می شود.
نکته:این استراتژی شبکه رادیو واقعا در حلق ما!
د) فرمانده ناجا: خودروی اسکانیا فقط ۱۰درصد بازار کشور را در اختیار دارد ، اما ۵۳ درصد کشته‌های مربوط به وسایل حمل و نقل عمومی مربوط به خودروی اسکانیا می‌شود.
نکته: بدون شرح!

کیهان: دَرَک(گفت و شنود)

گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: آریل شارون، جلاد صبرا و شتیلا و عامل قتل‌عام مرد و زن و کودکان مظلوم فلسطینی به جهنم رفت.

گفت: ولی 8 سال قبل سکته مغزی کرده بود!
گفتم: طی 8 سال گذشته در حالت کُما بود تا اینکه بالاخره دیروز جان کَند و به جهنم رفت.

گفت: ولی سکته مغزی باید خیلی زودتر از اینها، این جلاد را به دَرَک می‌فرستاد.
گفتم: چه عرض کنم؟! به ملاج یارو تیر خلاص زده بودند چند سال بعد مُرد. علت را بررسی کردند. معلوم شد، گلوله طی این چند سال، دنبال مغز یارو می‌گشت!

شرق: اخبار تلگرافی

امروز چندتا خبر را تلگرافی و تندتند با هم بررسی می‌کنیم و می‌رویم پی کارمان:
- نخستین کارخانه شیشه در ایران ملی می‌شود.

به‌نظرم بعد از اینکه مصرف شیشه ملی شده باید کارخانه شیشه هم ملی شود.
- آبشار نیاگارا از حرکت باز ایستاد.

احتمالا یک تیم کارشناسی از دولت مهرورزی بعد از موفقیت در خشک‌کردن دریاچه ارومیه، هامون و رودخانه‌ها به کانادا اعزام شده تا نیاگارا را خشک کنند.
- مردی که با معرفی خود به‌عنوان مامور پست اقدام به آزارواذیت زنان و سرقت کرده بود، دستگیر شد.

از مسوولان می‌خواهیم صندوق پست منازل را هم فیلتر کنند.
- مدیرکل محیط‌زیست استان سمنان: برای کاهش مرگ حیات‌وحش در سوانح جاده‌ای باید چاره‌ای جدی اندیشید.

به‌نظر ما با توجه به احتمال سوختن اتوبوس و چپگی قطار و سقوط هواپیما، قبل از حیوانات یک فکری به حال آدم دوپا بکنند که زنده به مقصد برسد. بزغاله و گوزن و گاو فعلا اعتراضی ندارند.
- رییس مرکز اطلاع‏رسانی و امور بین‏ الملل وزارت کشور: مردم سه‌هزار شبکه ماهواره‌ای رادیویی و تلویزیونی بیگانه را مایوس کرده‏اند.

شرط می‌بندم آمارشان 3005 شبکه بوده. مردم 3000 شبکه را مایوس کردند اما پنج شبکه را امیدوار نگه داشته‌اند.
- معلم مشهدی در جمع برترین‌های دو ماراتن کشور قرار گرفت.

وی گفت: ما معلمان از بس دنبال حق و حقوقمان در وزارتخانه می‌دویم، بدنمان ورزیده شده که جا دارد جای مدرسه، ما را بفرستند المپیک.
- فقط حقوق 15درصد بازنشستگان بالای یک‌میلیون تومان است.

قرار شده آن 85 درصد که حقوق کم می‌گیرند از حالت بازنشسته خارج شوند و کلا باز بنشینند یا دراز بکشند و هوا بخورند.
توضیح: منبع ما علاوه بر روی پشت‌بام، «فارس»، «مهر» و «ایسنا» نیز هست.

تهران امروز: تأثرات پارتی!

یکی را گرفتند در پارتی

رهایش نمودند با پارتی!

سه روز دگر باز شد بازداشت

عمویش رسید و وثیقه گذاشت

دوهفته دگر داد تشکیل «تور»

در آن تورِ علمی(!) اُناث و ذُکور!

همانروز شد جلب در خانه-باغ

به همراه سی-چل نفر هم‌اَیاغ!

پژوهندگانِ صفاجویِ «تور»

فتادند این دفعه ناگه به تور!

تمامی سبک‌جامه و خسته تن

شدند از برِ نارون توی «وَن»(!)

شد این بار قصه ز لونی دگر

نشد لابیِ آن پسر کارگر

نبود از «قضا»یش گریز و گزیر

به ناگاه شد سوژه‌ای دلپذیر

دو صدبرگ پر کرد با چشم تر

از او دیده‌بان حقوق بشر!

یکی داد او را «مبارز» لقب

یکی خواند او را:«عدالت طلب»

دو‌خط نامه کردند از او علَم

بخواندند او را :«چریکِ قلم»(!)

یکی بهر او شعر خواند از فراق

یکی تیتر زد:«مرگ بر اختناق!»

زندندش دو «کمپین» در «فیس بوک»

مضامین بسیار کردند کوک

یکی توی‌ چت‌های آی.آر.سی!

یکی توی بی‌بی‌سیِ فارسی!

ورا «قهرمان» خواند «شیمون پرز»

«اوباما»ش :«دانشجوی معترض!»

چنینش فلک بانیِ ‌خیر شد

بسی «لایک» خورد و بسی «شِیر» شد!

ای انسان درون تو کلّی هنر

ولیکن از آنها خودت بی‌خبر

فلک در تو گیرم نهانش کند

کسی بایدت تا عیانش کند

مکن اینقدَر منفعل، قوّه را

رها ساز نیروی بالقوّه را!

بشر چیست؟گنجینۀ رازها

پی کشف آن، قهرمان‌سازها!

آرمان: واقعا چانگ چونگ چینگ؟!
 
سه تا دیازپام انداختم بالا با یه پارچ آب که طوری بخوابم که انگار هیچوقت بیدار نبودم، همین که قرص‌ها اثر کرد و خوابیدم، متوجه حضور یک نفر توی خوابم شدم، فرد مورد نظر با صدای بلند گفت «نای هائو، چانگ چونگ چینگ!» هراسان از جام پریدم و با اضطراب گفتم «لین چان؟!» فرد مورد نظر جواب داد «نه بابا! چرا چرت می‌گی؟ لین چان کیه دیگه؟! اسم من مهرانه، کم خونی داشتم، رفتم سازمان انتقال خون، از فرداش وقتی حرف می‌زنم یه جمله فارسی می‌گم، یه جمله چینی، حالا با این شرایط قبول می‌کنی چانگ چونگ چینگ؟» با اینکه متوجه منظورش نشدم جواب دادم «نه بابا! واقعا چانگ چونگ چینگ؟» سرش رو پایین انداخت و گفت «واقعا من اینطور آدمی نیستم، گان زی نی بنگ منگ!» با انگشت افق را به ایشان نشان دادم و گفتم «بفرمایید دوست عزیز، بفرمایید!» همینطور که سرش پایین بود گفت «روز خوبی داشته باشی، وو آن!» و به سمت افق حرکت کرد.

نفسی به راحتی کشیدم که ناگهان یک نفر در حالیکه سرش را از پنجره بیرون کرده بود و داد می‌زد، گفت «تاریخ ظهور شهرام جزایری، بابک زنجانی و فاضل خداداد به دوره‌ای برمی‌گردد که شعارهای تجمل‌گرایی مطرح می‌شد» بالا رو نگاه کردم و جواب دادم «چه خوب شد که به خوابم اومدید، خیلی آگاه شدم!» گفت «من خودمم خوابم! خواب تو خواب شدیم، من معتقدم آقای روحانی مخرج مشترک کارگزاران و اصلاحاته! می‌دونستی؟» داد زدم «آره می‌دونستم، اتفاقا آقای احمدی‌نژاد هم تابع نوع دوم با توان دو روی لگاریتم شش اصولگرایان بود، حالا که گذشت، برای دور بعدی از الان کاندیدا‌ها رو با روش دور در دور، نزدیک در نزدیک محاسبه کنید، ببینیم با خودمون چند چندیم!» مجید متقی فر درحالیکه اطراف را نگاه می‌کرد گفت «هر کس که به آقای هاشمی وصل شود رشد غیرعادی دارد» جواب دادم «دقیقا! به نظر من مایکل جردن و احسان حدادی هم با همین روشی که شما کشف کردید رشد غیرعادی داشتند» پس از گفتن این جمله متقی فر بای بای کرد و پنجره رو بست.

خواستم به ادامه خوابم برسم که یک نفر وارد خوابم شد و گفت «یکی از وزرای اسبق صنایع در چند پروژه پتروشیمی حضور دارد و حدود صد میلیون تومان حقوق دریافت می‌کند» گفتم «ما که بخیل نیستیم بگیرید» ایشان جواب داد «ببین من که بخیل نیستم اما این پروژه‌ها هنوز هیچ پیشرفت قابل مشاهده‌ای نداشته‌اند و اغلب در حد تعیین مکان اجرای پروژه یا فعالیت‌های عمرانی اولیه باقی مانده‌اند» عصبانی شدم و فریاد زدم «کار از این مهم‌تر؟ ۹۰ درصد یک پروژه مربوط به تعیین مکان است، خیلی باید برای این کار کار‌شناسی کرد که وقتی کلنگ می‌زنیم تمام عکاسان و خبرنگاران بتونن پوشش خبری تصویری کامل بدن، ۹ درصد هم به قیچی کردن روبان اختصاص دارد، این وسط یک درصد باقی مونده که قابل مشاهده نیست، چون اولا وزیر سابق برای اینکه ریا نشه گفته این یک درصد خودش یواشکی انجام بشه دوما با چشم دل باید ببینی! مفهوم شد؟» که متوجه شدم افق به سمت ما در حال حرکت است.

قانون:  اگر کتک نمی‌خواهید پارسی را پاس بدارید!

غلامعلی حداد عادل در مصاحبه ای گفت: من از آقای ضرغامی‌تشکر می‌کنم که یکی از کارکنان صداوسیما را که به جای پیامک از اس ام اس در تلویزیون استفاده می‌کرد و به رغم تذکر همچنان اصرار به تکرار داشت برکنار کرد.

واقعا ما نمی‌دانستیم آقای حدادعادل اینقدر روی واژگان مصوب فرهنگستان حساس است. البته شایعاتی در این زمینه مطرح بود که حدادعادل مثل ناموس از لغات مصوب مواظبت می‌کند، اما ما باور نمی‌کردیم. مثلا یک بار یکی از دوستان می‌گفت آقای حداد عادل رفته بود در یکی از این فست فودها غذا بخورد، گارسون به خدمت حاضر شد.

ایشان پرسید غذاهایتان چیست؟ گارسون نگاهی به دفترچه اش انداخت و گفت: فیستا گریل، مرغ تونالدو، پاستا آلاکاربونار و فاهیتا استیک با سس مخصوص و دوغ رایووالکانو! حدادعادل اینها را که شنید احساس کرد تمام زحماتش در فرهنگستان زبان فارسی تبدیل به شاخ آفتاب‌پرست شده. لذا جوری روی گارسون بیچاره حماسه آفرینی کرد که گارسون از آن روز به بعد به پاستا می‌گفت «خمیراک»!

البته ما حدادعادل را درک می‌کنیم. خود ما اگر کسی به طنزهایمان چپ نگاه کند دلمان می‌خواهد سرش را از تن جدا کنیم و بزنیم بالای شومینه. ولی خب از آنجایی که نویسنده باید انتقادپذیر باشد معمولا به یک بلاک بسنده می‌کنیم!

اما برای این که از موضوع آقای حدادعادل دور نشویم جا دارد موارد دیگری هم در مورد حساسیت ایشان به زبان و ادبیات فارسی که از گوشه و کنار به دست ما رسیده عینا نقل کنیم:
مورد اول: یکی از اعضای کمیسیون اقتصادی مجلس داشت با آقای حدادعادل صحبت می‌کرد. لابه‌لای صحبت‌هایش جوانی کرد و گفت: بورس! آقای حداد همچون ببر خیزان و اژدهای پنهان به هوا پرید و در همان حال که روی هوامانده بود خشمگینانه فریاد زد: «بورس نهههههه! بهابازااااار!» سپس روی عضو کمیسیون اقتصادی فرود آمد و او را سر جایش نشاند.

مورد دوم: یک بار یکی از همکاران آقای حداد آمد پیشش و گفت: آقای حداد ببین، کاور فوتویم را عوض کردم! تصور کنید آقای حداد که با یک بورس آن حرکت را انجام داد با کاور فوتو چه می‌کند. ولی خب چون آن روز به علت خستگی توانایی حرکات فیزیکی را نداشت گفت: مرد حسابی! چرا به آرمان‌های من پایبند نیستی؟ کاور فوتو چیه؟ همکار آقای حداد گفت: کاور فوتو دیگه.

همون که می‌ذارن بالای فیس بوک! حداد: خودم می‌دونم! تو که دیگه نباید بگی کاور. باید بگی «پوشن». همکار: یعنی بگم پوشنم رو عوض کردم؟ حداد: بله! همین الان در این جمع بلند بگو تا فرهنگ سازی شود.

همکار سرخ و سفید شد و گفت: آخه... حداد: بلند میشما! همکار گفت: بلند نشو! به خدا سوگند که می‌گویم! بعد رو کرد به جمع و گفت: دوستان! ببینید من پوشنم رو عوض کردم. یکی از همکاران خیلی جدی برگشت گفت: تبریک میگم. الان از مولفیکس استفاده می‌کنید یا پنبه‌ریز؟

مورد سوم: گاهی آقای حدادعادل غفلت می‌کند و توسط واژه‌هایی که خودش ساخته غافلگیر می‌شود. مثلا ایشان یک بار در مجلسی نشسته بود، سخنران مجلس پشت میکروفن گفت: «یک ابرستاره دارد می‌آید اینجا!» آقای حداد سرش را با دستانش گرفت و گفت: «یا خدا! پناه بگیرید!» و بلافاصله رفت زیر میز. یکی از همکاران صدایش کرد و گفت: استاد بیا بیرون! مگه خودت نبودی که گفتی به جای سوپراستار بگیم ابرستاره؟

مورد چهارم: یک بار آقای حدادعادل حرکت نادری انجام داد و با یک دی‌وی‌دی به خانه آمد. بچه‌ها گفتند: بابا فیلم گرفتید؟ آقای حداد گفت: بله. گفتند: اسمش چیه؟ گفت: اتمام حجت بورن! بچه‌ها هم فکر کردند از این فیلم جنگی‌هایی است که جواد‌هاشمی‌توش بازی می‌کند.

هر کدام رفتند توی اتاقشان. غافل از این که آقای حدادعادل بنا بر مصوبات فرهنگستان به «اولتیماتوم» می‌گوید «اتمام حجت» که یک عبارت کاملا فارسی است! خلاصه این که آن شب سر بچه‌ها کلاه رفت و آقای حداد هم ناقلا نشست تنهایی اولتیماتوم بورن را تا آخر نگاه کرد و در طول فیلم هی سعی می‌کرد واژه نامانوس «مت دیمون» را به فارسی برگرداند.

قدس: مش غضنفر و رشوه

چَنروز جولوتَرا عیالُم گوشُم رِ تابوندُ مجبورُم کِرد که وَخِزُم بُبُرُمِش به قِلَشا تا یَک حال احوالی از باباکُلونُ نَنه کُلونِش بُکُنه.

موقه وَرگِشتن به مِشَد، به پولیس راه که رسیدِم دیدُم پاسِوونه جولو ماشینایِ مِگیره یُ دِنه به دِنه مدارکِشایِ نِگا مُکُنه یُ بعد مُگذاره بِرَن. به ماشینِ جولوییما که اَزی شیکّان پیکّانایِ خاریجی بود که ریسید، تا بِزِش گفتِگ مدارکِش رِ بده، رارَندش از تو جیب تُنبونِش یَک چَنتا تِلاوِل پِنجایی دِراوردُ گُذیشت کفِ دستِ پاسِوونه که او بُگذاره ای رَد بِره.

پاسِوونه یَم جینگی او پولیسِ که درجَش بالاتر بود رِ صدا زدُ اویَم با چَنتا دِگه آمدن رارَندِهَ رِ پیِدَش کِردَنُ رِختن تو ماشین به گِشتنُ بعدِ چَندِقه یَک خِلیطه یی که نِمِدِنُم چی توش لوکّه بود رِ از تو صندوق عَقِبِش دِراوُردنُ با اون پِنجاه هزار تومَنیا یُ خودِ رارَندِهه بُردن تو پاسگا تا بِرفِستَنِش به مِشَدُ یَرِگه رِ دادگایی کُنَن.

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم چیکار مِرَفت اگِر هَمّه یِ ما مردمُ مَسئولا عینِ بَضی اَزی پاسِوونایُ مامورایِ پولیس بودِم که حاضرن تو ای هوایِ سرد که اُستقونایِ آدم توخ توخ مِره با او حوقوقِ کَمِشا سَرِ پستِشا وایستَن ولی حاضر نِمِرَن رشوه هایی که اَندِزه حوقوقِ یَکهفته یُ یَکماهِشایِ رِ بیگیرَنُ نِمُگذارن هَم یَک خُردویَم پولِ ناشور قاطّی نونِ حلالِشا بِره.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها