اگر جشنواره فیلم فجر را «سال تحویل» سینما بدانیم، این روزها آغاز دوره جدید سینمای ایران است، بویژه آنکه مدیران دولت جدید عملاً نخستین ماههای فعالیت خود را سپری میکنند و سال 93 را باید سال «کاشت» برای ایشان دانست. پس باید به انتظار ماند و در فصل برداشت محصولات جدید سینمای دولت تدبیر و امید عیناً دید و سپس قضاوت کرد. بنابراین قضاوت روی آثار جشنواره فیلم فجر در شرایطی صورت میگیرد که سینما دوره گذار را طی میکند، به تعبیر دیگر فیلمهای به نمایش درآمده در جشنواره سیودوم – جز چند مورد – محصول فعالیت دولت قبلی است. جالب آنکه بعضی از آثار حتی فرصت عرضاندام در دوره خودش را هم پیدا نکرده بودند و به مدد حمایت مدیران جدید در جشنواره سیودوم روی پرده را دیدند.
نکته مهمی که در میان مجموعه آثار جشنواره دیده میشد، فضای تلخ، عصبیت اجتماعی و خشونت پنهانی بود که متأثر از فضای اجتماعی چند ساله گذشته در آثار نمود پیدا کرده است. از سوی دیگر جز در یکی دو مورد خاص فیلمهای جشنواره نتوانست مخاطب را راضی از سالن به بیرون بفرستد و حتی نامهای بزرگ در حدی ظاهر نشدند که از آنها انتظار داشتیم، به تعبیر دیگر آثار امسال آنها بهترین اثر کارنامه هنریشان به شمار نمیآید. حتی علیرغم حضور حداکثری جوانان جز یکی دو مورد متوسط شاهد بروز استعدادهای جدید نبودیم و اثری که چون ستاره در این محفل بدرخشد قابل شناسایی نبود.
در این مطلب بلند 20 فیلم شاخص را (به لحاظ نام کارگردان، فضای کلی اثر و ساختار کیفی فیلم) بررسی کردهام و به علت کمبود جا از بعضی فیلمها عبور کردم. با این حال بد نیست اشاره کنم که سه ضعف بنیادین در میان عمده آثار امسال دیده میشدند. اول؛ تغییر الگوی کارگردانان جوان و تجربهگرا از سینمای عباس کیارستمی به سینمای اصغر فرهادی و دوم محدود شدن بسیاری از آثار به چند لوکیشن محدود، چند پرسناژ و یک سوء تفاهم (که حالا یا رفع میشد یا بلاتکلیف باقی میماند.) متأسفانه مشکل سوم که از همه حادتر بود، دورشدن عمده کارگردانان از سینمای ناب و دستاویز قراردادن شعار و دیالوگهای به درد نخور و قرار گرفتن کل اثر زیر سایه چهرهها و ستارههای سینما، به جای انرژی گذاشتن روی پرداخت سینمایی بود.
«چ»؛ پاوه به جای چمران
«چ» آنطور که انتظار داشتیم ما را تحت تأثیر قرار نداد. فیلم جدید حاتمیکیا با آنکه پیشفرضی در خصوص ارائه داستان 48 ساعت حضور شهید چمران به تماشاگر میدهد، عملاً داستان پاوه است و نه چمران. در فیلم ضعیفترین شخصیتپردازی مربوط به همین شخصیت محوری یعنی چمران است، حال آن که شخصیت اصغر وصالی و دکتر عنایتی کاملتر و بشدت تأثیرگذارترند. در فیلم به جای سلحشوری و درایت شخصیت اصلی، آدمی آرام و مطیع میبینیم که با آرمانهای ذهنی تماشاگر فاصله دارد. در عین حال فیلم پر از شخصیتهای ضعیف مثل آن زن کرد (مریلا زارعی) است که کارکرد زیادی در مسیر داستان ندارند. البته فیلم «چ» در خلق لحظات سینمایی موفق است و میتواند تماشاگر را مسحور توانایی حاتمیکیا در ارائه فضای آن دوران کند. سکانس افتتاحیه، سکانس درگیری و صحنه سقوط هلیکوپتر بسیار خوب از کار درآمدهاند.
«متروپل» یاس در سینمای اجتماعی
ظاهراً در «متروپل» قرار بوده این بار قهرمان اصلی نه یک مرد، بلکه زنی زخم خورده از بلای روزگار باشد، اما درواقع چنین نشده و فیلم آن قدر مردهای تیپیکال و کاغذی دارد که اساساً زنهای فیلم به چشم نمیآیند. برخلاف آثار متأخر مسعود کیمیایی «متروپل» آغازی جذاب و مناسب دارد، اما به تدریج به ورطه سکون میافتد و پرحرفی شخصیتها حوصله تماشاگر را سر میبرد. خصوصاً آنکه لوکیشن اصلی فیلم (سینمای متروکه) قرار است جان تازهای به جهان داستان بدهد، اما عکس خودش عمل میکند و فیلم را تا حد یک تله تئاتر تنزل میدهد. منطق تصادف در روایت داستان، دوری از بیان سینمایی، بازیهای تکراری و حاشیه رفتن قصه تنها چند مورد از ضعفهای آخرین اثر کیمیایی است، فیلمی که حتی چند دقیقه هم در بیرون از سالن سینما با تماشاگر همراهی نمیکند.
«رستاخیز» و نیاز به بازنگری
درباره فیلم «رستاخیز» میتوان ساعتها حرف زد و دهها صفحه مطلب نوشت، اما در یک نگاه کلی میتوان گفت «رستاخیز» با آنکه از چند وجه فیلم قابل تأمل و با ارزشی است، اما متأسفانه یک مشکل بزرگ دارد و آن هم فیلمنامهای است که در قامت سایر اجزای فیلم ظاهر نمیشود. درواقع فیلمنامه به عنوان یک رکن اساسی در ساختار فیلم با عدم انسجام داستان، حاشیهروی و پراکندهگویی مواجه است و به شکل ناباورانهای طولانی است. به جرأت میتوان گفت یک سوم فیلم اگر حذف شود هیچ اتفاق مهمی در مسیر داستان نخواهد افتاد. اما در مورد کارگردانی، طراحی صحنه و موسیقی فیلم بدون تردید حرف برای گفتن دارد. انتخاب بازیگران عموماً مناسب نیست و صحنههای جنگی آن تأثیرگذاری لازم را در پی ندارد. خصوصاً آنکه قرار است قصه مظلومیت و رنجهای امام حسین (ع) تماشاگر را متأثر کند، اما متأسفانه ذهن و روح تماشاگر را به کفایت درگیر نمیکند. با همه این اوصاف باید دست احمدرضا درویش را فشرد که سومین فیلم را با موضوع قیام عاشورا جلوی دوربین برده است و همین خودش به دنیایی میارزد.
«شیار 143»؛ مصایب یک مادر شهید
«شیار 143» با آن که دومین ساخته کارگردانش به شمار میآید، یکی از تأثیرگذارترین فیلمهای جشنواره و حتی آثاری است که در ژانر دفاع مقدس ساخته شدهاند. دلیل ارزشمندی فیلم نرگس آبیار تعریف درست و اصولی یک داستان ساده است. ماجرای فیلم شرح 15 سال مرارت و انتظار یک مادر شهید کرمانی است که عاقبت فرزندش را در آغوش میکشد. اما همین داستان یک خطی به جای حاشیه رفتن به شکلی هنرمندانه و با جزئینگری تماشاگر را به شخصیت اصلی نزدیک میکند تا جهان ذهنی او جهان ذهنی مخاطب شود. جدا از داستان تراژیکی که با آرامش تعریف میشود، روایت متفاوت از دو جریان خطی و غیرخطی باعث شده تا فیلم از کندی ریتم رنج نبرد و البته بازی مریلا زارعی - که وامدار شخصیت پردازی دقیق فیلمنامه است – هم به کمک میآید. شاید بیراه نباشد که بگوییم فیلم بدون این بازیگر اساساً بخش مهمی از تأثیرش را از دست میدهد.
«مهمان داریم» و ماجرای سکون
«مهمان داریم» را میتوان یکی از فیلمهای مهم محمدمهدی عسگرپور بدانیم. او در فیلم جدیدش تلاش میکند بهرغم محدود شدن در چند بازیگر و یک لوکیشن، تماشاگر را از دلزدگی و بیحوصلگی دور کند، از بازیگرانی مثل پرویز پرستویی و آهو خردمند گرفته تا شکست زمانی در روایت فیلم اما متأسفانه «مهمان داریم» پتانسیل لازم برای یک اثر سینمایی را در خود ندارد و از آنجا که اخیراً برخی کارگردانان حسابی از خجالت فیلمهای تک لوکیشن و چند پرسناژی درآمدهاند، عسگرپور هم نمیتواند تماشاگر را متقاعد به دیدن اثری سینمایی کند. لحظات زیادی از فیلم اساساً در قصه هیچ اتفاق تازهای نمیافتد و کارگردان هم ایده خاصی به خرج نمیدهد تا تماشاگر جذب داستان شود. بنابراین «مهمان داریم» در حد یک تله فیلم باقی میماند.
خانه پدری؛ درخشش یک ستاره
بدون شک ستاره جشنواره امسال کسی جز کیانوش عیاری نبود. کسی که «خانه پدری» را به عنوان اثری کاملاً سینمایی ارائه و تماشاگر را با مفهوم سینمای ناب ایرانی آشنا کرد. او پیشتر از این هم با آثاری همچون «آنسوی آتش» یا سریال «روزگار قریب» سینمای خاص خود را به رخ کشیده بود.
«خانه پدری» را میتوان در یک نگاه کوتاه اثری درخشان دانست که از فیلمنامه مناسب و کارگردانی خلاقانه بهره میبرد. داستان فیلم به کل در یک خانه قدیمی میگذرد که در گذر زمان (چند دهه) آدمهای مختلفی را به خود دیده، آدمهایی که در گذر زمان درگیر یک قتل ناموسی خانوادگی هستند. عیاری با هنرمندی شرایط نسلها را با هم مقایسه میکند و تماشاگر را هم در برابر جامعه مردسالار به قضاوت فرامیخواند. اصلاً بحث فیلم نه قتل بلکه قضاوت و نگاه آدمهای مختلف به این مقوله است. فیلم از بازیهای روان و تدوین مناسبی هم بهره میبرد اما مهمترین نکته آن درام روانشناسانهای است که در بطن داستان آدمها با آن مواجه هستیم. بدون شک مهمترین فیلم عیاری (البته پس از آن سوی آتش) همین «خانه پدری» است.
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»؛ فیلم سرگرمکننده
فیلم جدید بهروز افخمی را میتوان اثری سرگرمکننده دانست که در عین حال فیلمی شریف است. کارگردان کوشیده تا ضمن اینکه داستانش را با مایههای طنز میآمیزد، روایتی ساده هم داشته باشد. از گفتار متن (نریشن) گرفته تا ماجراهای ساده در مسیر همین داستانگویی قرار میگیرد. «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نه ادعایی برای روشنفکری دارد نه بیان حرفهای دهن پرکن. بنابراین میتوان آن را یکی از بهترین آثار خانوادگی این سالها دانست. البته فیلم در بعضی نقاط خود از حاشیه روی و افتادن به ورطه تکرار رنج میبرد، اما آنقدری نیست که تماشاگر را دلزده کند. بازی هنرپیشگانی مثل مهدی فخیمزاده و رامبد جوان هم بهرغم تکراری بودن، آنقدر آزاردهنده نیست که از فیلم صرفنظر کنیم.
«امروز»، فیلمی با لکنت فراوان
رضا میرکریمی در فیلم جدید خود همان راهی را میرود که در فیلمهای اخیرش دنبال کرده، یعنی تعریف داستان یک خطی از رابطه یک راننده تاکسی با مسافری ناشناخته و درگیری او با یک موضوع غیرمنتظره. «امروز» را میتوان فیلمی الکن در تعریف همین قصه ساده و یک خطی دانست که نه تماشاگر عام را راضی از سالن به بیرون میفرستد و نه مورد توجه منتقدان قرار میگیرد. شخصیت پردازی ضعیف خصوصاً درمورد راننده تاکسی (با بازی پرویز پرستویی) باعث میشود که تماشاگر نتواند با کل ماجرا ارتباط برقرار کرده و با شخصیتها همذاتپنداری کند. «امروز» آنقدر که درگیر شعار دادن و حرفهای پرطمطراق میشود، درگیر تعریف مناسب و حقیقی از این ماجرا نمیشود. بنابراین در ذهن مخاطب رسوب نمیکند و خستگی را بر ذهن او مینشاند. «امروز» نه فیلمی درخشان در جشنواره است و نه اثری ماندگار در کارنامه رضا میرکریمی.
«اشباح»؛ هدر رفتن یک داستان
«اشباح» را در میان چند فیلم اخیر داریوش مهرجویی میتوان اثری قابل تأمل دانست، هر چند فیلم به قدرت و فضای تأثیرگذار «نارنجیپوش» نمیرسد، اما از یک تم خوب بهره میبرد. داستان فیلم که برگرفته از نمایشنامه هنریک ایبسن است، ماجرای برخورد خواهر و برادری را در بزنگاه عشق روایت میکند که ناخواسته و به تقدیر روبهروی هم قرار گرفتهاند. «اشباح» میتوانست اثری درخشان در میان فیلمهای کلاسیک مهرجویی باشد، اما به دلیل شتابزدگی در ساختار و ضعفهای فیلمنامهای تنها حسرتی را از سازنده آثاری مثل هامون، لیلا، پری و... باقی میگذارد. شروع فیلم خیلی خوب و به یادماندنی است اما به تدریج دچار حرافی و شعارزدگی میشود و دیالوگ جای تصویر را میگیرد. به همه اینها باید بازی بد بیشتر بازیگران را نیز اضافه کرد.
«پنجاه قدم آخر» و حسرت یک فیلم خوب
«پنجاه قدم آخر» از فیلمهایی بود که آه از نهاد تماشاگر برآورد. فیلم با شروعی نه چندان مناسب، به مرور بهتر میشود و به دل تماشاگر مینشیند اما از نیمه فیلم به فضایی کاریکاتوری مبدل میشود که نه منطقی خاص بر آن حاکم است و نه ساختاری خلاقانه میتوان در آن سراغ کرد. فیلم از دو داستان به هم تنیده تشکیل شده است، اول ماجرای ورود یک مهندس مخابرات به خط مقدم و دوم زخمی شدن همان مهندس و درگیریاش با دختری کرد و البته فرار به سوی خاک خودی. بخش اول فیلم با چینش مرتب و قاعدهمند پیش میرود و حتی تماشاگر را مجذوب خود میکند اما با ورود به خانه دختر کرد فضا در هم میشکند و فیلم از همین جا دچار پراکندهگویی میشود، روابط و مناسبات قصه از هم گسیخته و شخصیتها در هوا رها میشوند. یکدستی فیلم هم آسیب میبیند. کاش کیومرث پوراحمد به تعریف درست همان قصه اول ادامه میداد و فرصت تماشای یک فیلم خوب را از تماشاگر نمیگرفت.
«آرایش غلیظ»؛ افسوس دوباره
حمید نعمتالله با ساخت فیلم «بوتیک» نشان داد که کارگردان حاذق و بااستعدادی است، او در سریال «وضعیت سفید» هم اتفاقی مهم را در تلویزیون این سالها رقم زد، اما «آرایش غلیظ» نه در حد این دو اثر، حتی در اندازه «بیپولی» هم قرار نمیگیرد. فیلم نه به اثری واقعگرا از جامعه امروز میماند و نه به فیلمی تأثیرگذار در ژانر عاشقانه. حتی به مناسبات خود اثر هم وفادار نمیماند و به حاشیه میرود. اساساً معلوم نیست که دغدغه چه چیزی باعث خلق «آرایش غلیظ» شده است و در بهترین حالت این فیلم را نه میتوان یک اثری کمدی نامید و نه فیلمی جادهای. «آرایش غلیظ» البته یک نکته مثبت دارد و آن هم بازی حامد بهداد است که به تنهایی فیلم را پیش میبرد و تماشاگر را به خود جذب میکند، اما نه بازی طناز طباطبایی و نه حبیب رضایی چنگی به دل میزند و نه بقیه بازیگران، دلیلش هم روشن است ضعفهای بیشمار فیلمنامه و شخصیتپردازی.
«طبقه حساس» و سایه عطاران
«طبقه حساس» هم مثل سایر فیلمهایی که با بازی رضا عطاران در جشنواره دیدیم سایه او را بر سر خود دارد، تا حدی که گاهی احساس میکنیم فیلم نه ساخته کمال تبریزی بلکه کار عطاران است. فیلم طنزی تلخ از شرایط یک آدم و خانوادهاش پیرامون مواجه شدن با مقوله مرگ دارد. با این حال گاهی به ورطه کمدی میافتد و گاهی به تلخی ادامه میدهد، درواقع لحن فیلم یکدست نیست و مخاطب نمیتواند با شرایط شخصیتها احساس نزدیکی کند.
«طبقه حساس» هم مثل دیگر فیلمهای جشنواره از مشکل فیلمنامه رنج میبرد، شروعی مناسب دارد و پایانی بهتر، اما تنه داستان درامی قوی ندارد که تماشاگر را جذب خود کند و تنها به واسطه شوخیهایی که پیمان قاسمخانی نوشته یا بازی عطاران مخاطب را کجدار و مریز روی صندلی نگه میدارد.
«قصهها» و روایت های شهروندی
«قصهها» را میتوان یکی از فیلمهای خوب رخشان بنیاعتماد به شمار آورد. او این بار هم مسائل اجتماعی را دستمایه کار قرار داده و توانسته است در مسیر تعریف مجموعهای از داستانهای کوتاه تماشاگر را با مسائل جامعه امروز آشنا کند. گرچه هر یک از شخصیتهای فیلم مستقل هستند اما برای تماشاگران حرفهای سینما اتفاق جذابی است که شخصیتهای آثار قبلی فیلمساز را در لابهلای داستانها شناسایی کند.
بنیاعتماد در یکی از بدیعترین فیلمهای اپیزودیک سینمای ایران، قصه نمیگوید بلکه دوربین را به داخل اجتماع میبرد تا گرفتاریهای اقشار آسیبپذیر را روایت کند، برای همین است که راوی اصلی یک مستندساز است. فیلم «قصهها» دو مشکل اصلی دارد، اول اپیزود داخل ون که پر از دیالوگهایی است که اساساً کارکرد زیادی در داستان ندارد و تنها مخاطب را خسته میکند و دوم لحن شعاری در برخی از اپیزودها.
«رد کارپت» فیلم بیارزش
«رد کارپت» دومین ساخته رضا عطاران، هیچ نشانی از خلاقیتهای عطاران در «خوابم میاد» ندارد. در واقع فیلم کوتاهی است که بیجهت تبدیل به فیلم بلند شده و کوچکترین درگیری با تماشاگر ندارد. داستان فیلم ماجرای سفر یک سیاهی لشکر به فستیوال کن است تا از مسیر ملاقات با اسپیلبرگ به شهرت برسد، اما آنچه دارد از دست میدهد. متأسفانه فیلم «رد کارپت» به جای پرداخت عرضی به ماجراها و جزئیات کوچک فیلم، درگیر شوخیهای لوس و تکراری عطاران میشود تا تماشاگر را راضی کند، اما در حد یک فیلم کاملاً معمولی باقی میماند و چندان شوقی برنمیانگیزد. به نظر میآید سازنده از یک فرصت کوچک استفاده کرده تا با هزینهای اندک فیلمی – احیاناً – پرفروش بسازد و اگر موفق شود این تنها نکته ارزشمند فیلم است.
«همه چیز برای فروش» و استعداد تازه
فیلم قبلی امیرحسین ثقفی (مرگ کسب و کار من است) نشان داده بود که با یک استعداد جدید در سینما روبهرو خواهیم شد، اما با دومین ساخته او «همه چیز برای فروش» به این واقعیت دقیقتر میشویم که او یک کارگردان موفق است.
فیلم فضایی پر از خشونت دارد و تلخیهای موجود در جامعه آدمها را در موقعیتهای سختی قرار داده است، با این حال قهرمان اصلی فیلم میکوشد تا به زبان زور و خشونت حق خود را بستاند. گذشته از فضای تلخ و خشن فیلم – که نمادی از عصبیت جاری در جامعه این سالهاست – کارگردان با استفاده از ابزار سینما به جذابیتهای ساختاری و روایتی فیلم افزوده است. طراحی صحنه، فیلمبرداری، بازیها و حتی موسیقی فیلم در خدمت شرایط حاکم بر فیلمی است که میتواند یک وسترن ایرانی به شمار آید.
«کلاشینکف» ؛ شتابزدگی کارگردان
«کلاشینکف» را باید در زمره آثار معترض اجتماعی قرار داد، چرا که بیشتر شخصیتها افراد آسیبپذیر حاشیه شهر و زخم خوردههای جامعه هستند. شخصیتهای مختلف از مسیر دست به دست شدن یک اسلحه معرفی میشوند و تماشاگر با آنها همراه میشود. فیلم جدید سهیلی میتوانست با تأمل در مناسبات بین شخصیتها، دور نشدن از مسیر اصلی قصه و گریز از فضای شعاری به فیلمی خوب تبدیل شود، اما متأسفانه گاهی مسحور حضور رضا عطاران میشود و گاهی به شعارزدگی میافتد. با همه اینها فیلم «کلاشینکف» در حدی هست که بگوییم سهیلی از آثار قبلیاش جلوتر آمده و به زبان و بیان سینمایی نزدیکتر شده است. او عمداً در برخی از لحظهها «لئون» را یادآوری میکند، فیلمی پر از خشونت اما در ستایش زندگی. کاش «کلاشینکف» هم به جای شتابزدگی در آرامش داستانش را تعریف میکرد.
«عصبانی نیستم»؛ سینما
«عصبانی نیستم» فیلم خوب و ارزشمندی به لحاظ سینمایی است. کارگردان جوان فیلم در دومین اثر خود تلاش مضاعفی برای بهرهگیری از ابزار و زبان سینمایی در انتقال مفاهیم مورد نظر خود دارد. رضا درمیشیان مصایب یک دانشجوی ستارهدار را در مناسبات اجتماعی سالهای گذشته به خوبی تصویر میکند و در کنار آن به دغدغههای جوانان امروز هم میپردازد. آنچه روی پرده دیده میشود جدا از کارگردانی هنرمندانه درمیشیان، با بازی خوب نوید محمدزاده، تدوین و فیلمبرداری مناسب همراه است، اما یک نکته قدری تماشاگر – حداقل نگارنده – را آزار میدهد و آن هم افتادن به ورطه شعار است که در برخی صحنهها شاهدش هستیم. گاهی بیان واقعیتها نیازی به دیالوگ و صدای زمینه ندارد و میتوان به طور غیرمستقیم آنها را بیان کرد، اما برخلاف کلیت فیلم، گاهی در جزئیات شاهد این مسأله هستیم.
«چند مترمکعب عشق» و تکرار یک داستان
در میان آثار اول کارگردانان جوان جز یکی دو مورد متوسط اساساً با فیلم درخشانی روبهرو نشدم. «چند مترمکعب عشق» ساخته جمشید محمودی یکی از چند فیلم متوسط بخش نگاه نو بود. از ساختاری روان، بازیهای مناسب و بیان تقریباً سینمایی برخوردار بود، اما معضل اصلی فیلم، داستان کاملاً تکراری عشق پسر ایرانی به دختر افغانی بود که قبلاً در آثاری مثل باران، حیران، جمعه و... دیده بودیم.
«چند مترمکعب عشق» هیچ دریچه تازهای نسبت به آن آثار باز نمیکند و در محدوده تعریف دقیق و درست همین داستان تکراری باقی میماند. با این حال کارگردان جوانش در همین اول نشان میدهد که به سینما تسلط کافی دارد و میتوان آثار بهتری را در آینده از او انتظار داشت. در عین حال چند فصل دیدنی در فیلم هست که شامل فرار کردن افغانیها به زیر پل و گیر افتادن دو عاشق جوان در میان کانتینرها میشود.
«پنج ستاره» ؛ یک فیلم داستانگو
«پنج ستاره» گرچه کار اول مهشید افشارزاده است، اما برخلاف سایر آثار مشابه، هیچ ادعا و دغدغهای برای متفاوت بودن ندارد، بلکه سازنده تلاش کرده داستان خود را با دقت و بدون پیچ و تابهای ساختاری، به رخ کشیدن کارگردانی و روایتهای تودرتو تعریف کند. فیلم داستان ماجراهای دخترجوانی است که در یک هتل 5 ستاره مشغول کار شده و ناخواسته وارد یک رقابت عشقی شده است. تأمل در قصهگویی، بازیهای روان (شهاب حسینی، محمود جعفری، بهنوش بختیاری، بهناز جعفری و چهره جدیدش دیبا زاهدی)، دوری از تکلف در کارگردانی و ریتم تقریباً مناسب فیلم باعث میشود تماشاگر تا آخر «پنج ستاره» را دنبال کند و بدون آن که انتظار دریافت پیام بزرگی باشد از فیلم لذت ببرد، البته فیلم ضعفهایی هم دارد، ازجمله شخصیت همکلاسی (لیلا بلوکات) اساساً کارکردی در داستان ندارد و زیادی به نظر میرسد. با این حال میتوان به مهشید افشارزاده برای نخستین ساختهاش خسته نباشید گفت.
«ماهی و گربه»؛ اثر بدیع و لذتبخش
«ماهی و گربه» دومین ساخته شهرام مکری را میتوان یکی از بهترین آثار جشنواره امسال نامید، اثری بدیع و خلاقانه که تماشاگر را در یک پلان سکانس 130 دقیقهای روی صندلی مینشاند و لذت یک تجربه جدید در سینمای ایران و حتی جهان را با او به اشتراک میگذارد. «ماهی و گربه» با آن که در یک برداشت فیلمبرداری شده، اما به شکل هنرمندانهای چند داستان را تعریف میکند، هر چند در یک اثر تجربهگرا (اکسپری منتال) نباید انتظار چندانی در حوزه داستان و وقایع داشت، اما مکری با دستمایه قرار دادن مسائل موجود در یک کمپ دانشجویی ما را تا آخر به دنبال خود میکشاند. اساساً یکی از ارزشهای کار او تلفیق این داستانکها به یکدیگر است، 3بازیگر اصلی فیلم و 17بازیگر تئاتری دیگر هم در حدی ظاهر میشوند که چندان از خود فیلم بیرون نزند و لذت دیدن یک فیلم هنری را به تماشاگر بچسباند. بدون شک شهرام مکری یکی از پدیدههای سینمای نوین ایران است که باید قدرش را بیشتر بدانیم.
برترین ها
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد