یکی از نمونهها برای این روش اعترافگیری، قاتلی به نام پل رولز است؛ شخصی که به اتهام قتل و تجاوز بازداشت شده بود و سال گذشته در زندان فلوریدا در گذشت. او سال 1972 به جرم قتل زن همسایه توسط فرنک بازداشت شد.
فرنک در توصیف این قاتل میگوید: «او بسیار خوشتیپ و قد بلند بود و چشمهای آبی داشت. شخصی بود که میشد خیلی زود به او اعتماد کرد و از حرف زدن با وی لذت برد. کسی بود که هرگز نمیشد حدس زد ممکن است یک قاتل خطرناک باشد. اتفاقا این دسته از قاتلان از بقیه خطرناکتر هستند، نه کسی که از ظاهرش مشخص است چهکاره است.»
این کارآگاه کارکشته میگوید، برای اینگونه افراد، قتل یک اعتیاد است، مانند اعتیاد به هروئین. آنها مجبورند برای درآمدن از خماری و ارضای این نیاز بیمارگونه دست به جنایت بزنند.
فرنک میگوید: «برای این که رولز را به حرف بیاورم، با او طرح دوستی ریختم و خیلی زود با هم رفیق شدیم. بعد او همه داستان را فاش کرد. کل این ماجرا نیم ساعت بیشتر طول نکشید.» فرنک این کار را به تنهایی انجام نداد. او توضیح میدهد: «دوست دیگری در اداره پلیس داشتم. ما روشهای همدیگر را میشناختیم و خیلی صمیمی بودیم. وقتی ما کارمان را شروع میکردیم، کارآگاهان دیگر ساکت میماندند و حرکتی نمیکردند. او آنجا در اتاق بازجویی مینشست تا از من حمایت کند نه اینکه بخشی از بازجویی باشد. در حین بازجویی رولز، او کنار دست من نشسته بود و ما شروع به صحبت با یکدیگر کردیم و به تحلیل زندگی قاتل مشغول شدیم. واقعا به نظر میرسید من به قاتل علاقهمند شدهام. بعد درباره خانواده و پدر و مادر او صحبت کردیم و نتیجه گرفتیم که چنین خانوادهای لزوما چنین سرنوشتی را برای فرزندش رقم میزند. در همین حین رولز شروع به گریه کرد و کمکم گفت که چه کارهایی را انجام داده است.»
اگرچه رولز به حبس ابد محکوم شد، اما سال 1985 به صورت مشروط آزاد شد. او 9 سال بعد دوباره به اتهام ربودن و تجاوز به یک خردسال بازداشت و به 19 سال زندان محکوم شد. سال 2012 زمانی که در زندان بود، یک آزمایش دیانای نشان داد او در ناپدید شدن دختری 20 ساله در سال 1989 نیز دست داشته است. پس از مرگ این قاتل مقامات در سلول او مجلهای قدیمی پیدا کردند که دور یک تاریخ در آن خط کشیده شده که مربوط به قتل مشکوک دیگری بود که پلیس حدس میزند جنایت دیگر او باشد.
فرنک سال 2003، مسئولیت سخت دیگری در ارتباط با یک پرونده قتل در فلوریدا به عهده گرفت. او در حال تحقیق درباره یک رمان جنایی بود که حین خواندن آن با جیمز دوکت- یک افسر سابق پلیس که به اتهام قتل یک دختر 11 ساله به نام ترزا مک ابی در سال 1987 محکوم به مرگ شده بود- تماس گرفت. دوکت به مدت بیش از 25 سال منتظر اجرای حکم اعدام بود. فرنک در سالن غذاخوری زندان رو به روی دوکت نشست و چشم به او دوخت.
فرنک که همه بازجوییهایش را با موفقیت انجام داده است، میگوید: «بازجویی بیش از هر چیز نیاز به صبر و حوصله دارد. یک بازجو نباید طوری وارد ماجرا شود که انگار موضوع شخصی است. نباید عصبانی و بیصبر و حوصله باشد یا متهم را تحت فشار بگذارد.»
فرنک توضیح میدهد که در اتاق بازجویی زندانها از آنچه در فیلمهای هالیوودی نشان داده میشود خبری نیست، اینکه دو افسر عصبانی پلیس بالای سر یک متهم بایستند و در حالی که نور توی صورت او افتاده با عصبانیت فریاد بکشند، در دنیای حقیقی وجود ندارد. کارآگاه بازنشسته میگوید: «روش من بر سه اصل مبتنی است: جلب اعتماد، احترام و همکاری متهمان. در ابتدای یک بازجویی، حتی نباید اشاره کنی که برای چه منظوری آنجا هستی. باید 5 یا 15 دقیقه و حتی نیمساعت صبر کنی. عجلهای نیست. کاری که آنجا باید بکنی، صحبت کردن درباره مسائل مختلف است تا جایی که متهم فکر کند فقط دارد حرف معمولی میزند و احساس خوبی به او دست بدهد نه حس بازجویی. سوم آنکه باید از هر دری سخن بگویی و جلب اعتماد کنی. ناگهان به خود میآیی و میبینی شخصی که جلوی رویت نشسته، دارد به عمل وحشتناکی اعتراف میکند. باور کنید راهش همین است.»
فرنک ادعا میکند که در طول 30 سال خدمتش هرگز کسی را به اشتباه بازداشت نکرده است، اما یک بار نزدیک بود این کار را بکند: «یکی از متهمانی که در این سالها بازجویی کردم، در واقع بیگناه بود. عمه او ادعا کرده بود این مرد به او تجاوز کرده است. متهم مصرانه میگفت این کار را نکرده. البته خیلی از گناهکاران مصرانه میگویند جرمی مرتکب نشدهاند، اما احساسی به من گفت که بعید به نظر میرسد این مرد دروغ بگوید.
یک لحظه با خودم فکر کردم باید بیشتر تحقیق کنم و قبل از اینکه او را متهم کنم، مطمئن شوم که عمهاش راست میگوید. عمه را برای تست دروغسنجی بردیم. این زن بعد از تست اعتراف کرد دروغ گفته است. در واقع شاکی به دلایل دیگری میخواست برادرزادهاش در زندان باشد و چنین دروغی گفته بود. متهم پس از مشخص شدن ماجرا آزاد شد.»
فرنک بعد از سه دهه خدمت به عنوان مجری قانون، درباره سیستم قضایی آمریکا انتقاداتی دارد. او میگوید: «سیستم وکالت تسخیری در آمریکا مشکل دارد. وکلایی که توسط سیستم قضایی به موکلان معرفی میشوند، حجم کاری زیادی دارند. این مساله گاهی منجر به بروز بیعدالتی میشود. ما در کشوری زندگی میکنیم که در آن هر کسی که پول داشته باشد، میتواند وکیل خصوصی بگیرد و هر کسی شرایط مالی خوبی نداشته باشد، باید از وکلای عمومی (تسخیری) استفاده کند. به همین دلیل حجم کاری وکلای تسخیری بسیار بالاست. یکبار از یکی از آنها پرسیدم چطور کار میکنید؟ گفت: سر ما هیچوقت خلوت نمیشود. همیشه مجبوریم اولویتبندی کنیم و گاهی شکست میخوریم.»
او ادامه میدهد: «من وکلای تسخیری زیادی را میشناسم که با استعداد و درستکار هستند و دوست دارند کارشان را به بهترین نحو انجام دهند، اما همیشه آنقدر تحت فشار و استرس هستند که نمیتوانند خوب کار کنند. آنها چند برابر وکلای خصوصی پرونده دارند.»
فرنک مثل هر کارآگاه دیگری در بخش جنایی، روزهایی را گذرانده که به قول خودش «مامور شلیک داغ» بوده است. منظورش این است که تلاش او برای کشف حقیقت ممکن است منجر به تعیین مجازات مرگ برای متهمی شود. فرنک در طول خدمتش 180 پرونده را رسیدگی کرده و حالا در هفتاد و سه سالگی، مشغول نوشتن رمانهای جنایی است که نیازمند تحقیقات گسترده است. فرنک میگوید: «من درباره مجازات مرگ بسیار تحقیق کردهام. چه بسیار متهمانی که زمانی متهم به قتل شدهاند و 25 سال بعد یک آزمایش دیانای نشان داده که بیگناه هستند. من مطمئن هستم افرادی هستند که بیگناه اعدام شدهاند و این غیرقابل قبول است. من معتقدم جامعه نباید حتی یک نفر بیگناه را قربانی کند.»/ ضمیمه تپش
مترجم: سارا لقایی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد