با کاروان صلح (6)

جهاد نکاح

ما هنوز در هواپیمای تهران به دمشقیم. کمی بعد جعفریان می‌آید و تعدادی از سوالات شرعی‌اش را مطرح می‌کند. عمده بحث‌هایش راجع به وصیت است و ارث و میراث.
کد خبر: ۶۷۰۸۷۶
جهاد نکاح

این‌که بعد از او این همه اموال دنیایی و آخرتی‌اش به‌کی می‌رسد. یاد این بیت مولانا می‌افتم که:

داری زکات حسن و ندانی که را دهی

من مستحقم ای شه خوبان به من به من

البته نگذاشتم جعفریان بو ببرد، اما راستی بد نمی‌شد اگر شاعر جماعت به جای وام گرفتن از ابیات یکدیگر، از یکدیگر ارث هم می‌بردند.

جعفریان دوباره می‌گوید اگر من و خانمم هر دو شهید شویم، این اموال به کی می‌رسد؟ انگار مسأله شهادت مسافران این هواپیما جدی است. بعد می‌گوید که ماجرا را به برادرم گفتم که ممکن است شهید شوم، برادرم گریه‌اش گرفت.

گفتم کار درستی کردی و باید حساب و کتاب و وصیت آدم معلوم باشد. گفتم خوشبختانه بنده عازم دبی هستم و به خانواده مادری گفته‌ام می‌روم امارات و آنها هم خیالشان جمع است. به زن و بچه خودم هم راستش را گفته‌ام، اما خیالشان راحت است که بنده مثل اسفندیار رویین‌تنم و تیر و ترکش با من کاری ندارد.

جعفریان گفت راستی خودت وصیتنامه نوشته‌ای؟ گفتم نه. کف دستم را ببین هنوز چند سالی مهلت دارم.

بعد همان خبرنگاران جوان می‌آیند کنار ما و این بار با جعفریان مصاحبه می‌کنند. او هم طبق معمول از سوختن و خاکستر شدن می‌گوید و عین فیض کمی تا قسمتی ترسیده به گمانم. حتی بیتی که می‌خواند درباره شهادت است و اشاره‌ای هم به دمشق و سعدی دارد. من اما همچنان دارم با خودم همان ترانه هواپیما بودم آجر می‌بردم را تکرار می‌کنم و ادامه‌اش را در ذهنم سرچ شرعی می‌کنم.

یک جا جعفریان درآمد به خبرنگاران گفت: من همه عشق و حالمو کردم حالا دوست دارم بروم شهید بشوم. بچه‌ها که رفتند، گفتند حسین جان یعنی چی عشق و حالمو کردم؟ گفت تو چرا زود ذهنت به جاهای دیگر می‌رود. من منظورم این است که کربلامو رفتم. افغانستانم رو رفتم. بوسنی رو رفتم. هر جا جنگ بوده رفتم. گفتم آهان، از اون لحاظ می‌فرمایید.

خلبان اعلام می‌کند از آسمان عراق وارد آسمان سوریه شده‌ایم. تصور می‌کردم الان برادران داعش دارند ما را به هم نشان می‌دهند و می‌گویند الان ناصر فیض در آن بالاست. چه کنیم؟ بعد دو تا از طالبانی‌ها می‌گویند جعفریان هم هست. از خودمان است. نزنیم. او با ملاعمر مصاحبه کرده و مصاحب ملاصاحب بوده است.

بعد جعفریان شروع می‌کند برای بچه‌ها از من نقل قول کردن که در مراسم مدیران حوزه از فلانی پرسیده بودند شما برای چه می‌روید به سوریه؟ بنده هم با همان شوخی و شیطنت گفته بودم: به گمانم برای جهاد نکاح. و بچه‌ها می‌خندیدند از این شوخی بی‌مزه من و نقل بی‌موقع جعفریان صاحب.

دکتر علیرضا قزوه - شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها