من هم مسئولیت برگزاری نمایشگاه عکس حضرت امام را به عهده گرفتم. کاری که هیچ تجربهاش را نداشتم و تا آن زمان هم هیچ نمایشگاه عکسی را از نزدیک ندیده بودم. تنها در بعضی از نشریات خوانده بودم که در فلان شهر (آنهم در ایران) نمایشگاه عکسی برپاشده است. هرچه به 14 جوزا (خرداد) نزدیک میشدیم هیجانها هم بیشتر میشد.
مسئولان پایگاه برای پذیرایی از شرکتکنندگان سالگرد حضرت امام، گوساله پرواری خریده بودند تا با گوشتش شوربای نذری تهیه کنند. برای تهیه نان، تدبیری اندیشیده شده بود که اکثر خانههای روستایی قولخویش پنج قرص نان گندم بفرستند تا در این نذری سهیم شده باشند.
در بخش نمایشگاه عکس اولین کاری که کردم به خانههای فامیل و دوستان رفتم و عکسهای قاب شده امام را در اندازههای مختلف جمع کردم؛ اما مشکل اساسی اینجا بود که اکثر عکسها شبیه هم بودند و در نمایشگاه لطفی نداشتند.
از یکسو، دو سه روز بیشتر هم بهروز برگزاری مراسم نمانده بود. بااینکه عکسها زیاد بودند ولی چون تعدادی از آنها مثل هم بودند، متوجه شدم که تنوع آن هفت هشتتایی بیشتر نمیشود. کمکم داشتم ناامید میشدم که یاد مجلههایی که از ایران رسیده بود افتادم. در بین مجلهها، یک شماره از مجله سروش یافتم که ویژهنامه رحلت حضرت امام بود، طرح جلدش عکسی بود از حضرت امام و نوهاش. صفحات داخلیاش هم پر از عکسهای سیاهوسفید حضرت امام، عزاداران و عزاداریها بود. انگار سنگر مهمی را فتح کرده باشم، خوشحال شدم. نشستم بااحتیاط عکسها را دانهدانه با قیچی بریدم تا نمایشگاه خوبی داشته باشیم. بعضی از عکسها را در قابهای خالی گذاشتم و تعدادی را هم در روز مراسم توسط ریسمان باریکی به دیوارهای پایگاه آویزان کردم. شرکتکنندگان در بدو ورودشان به تماشای عکسها میایستادند و بسختی از آنها دل میکندند. بسیاری از آنها هم درخواست عکسها را میکردند.
فیلم رحلت امام
تابستان 68 بود. فرمانده پایگاه شماره 22 شهید سعادت که 9 سال را در زندان دولت کمونیستی وقت گذرانده بود از سفر پاکستان برگشته بود. با جمعی از مجاهدان به استقبالش رفته بودیم. در راه از او پرسیدم که سوغات فرهنگی چه آوردهای؟ گفت: چند جلد کتاب و نشریههای جهادی و چند حلقه فیلم که یکی از آنها فیلمی مربوط به رحلت حضرت امام است. همان شب پیشنهاد نمایش فیلم را در بین روستاییان به او دادم و خودم شدم مسئول این کار. اولین بار فیلم را در پایگاه به نمایش گذاشتیم. در اولین روستایی که فیلم رحلت حضرت امام به نمایش درآمد، باورم نمیشد اینقدر تاثیرگذار شود. اهالی آن روستا اعم از زن و مرد، پیر و جوان و حتی کودکان آمده بودند. حیرتزده شده بودم. حضور زنان اتفاق نادری بود. جامعه سنتی افغانستان حضور زنان را در کنار مردان، در هیچ مراسمی برنمیتابد، اما برای تماشای فیلم امام، سنتشکنی کرده بودند.
در هفته بعد، روستاییان از چند روستای دور و نزدیک دیگر آمدند و تقاضای نمایش فیلم را داشتند. چون ما در پایگاه بنزین به اندازه نمایش 2 ساعت فیلم نداشتیم، به آنها میگفتیم بروید بنزین آماده کنید و بعد به ما خبر بدهید که بیاییم و فیلم نشان بدهیم. روستاییها باعلاقه زیاد خودشان بنزین تهیه میکردند. بعضی از آنها میگفتند چند ساعت پیاده رفتهاند تا بنزین گیر بیاورند. پایگاه شهید سعادت هیچ وسیله نقلیهای نداشت. از روی اجبار، ژنراتور و تلویزیون را با الاغ به روستاها میبردیم. در بعضی از روستاها بعد از ختم نمایش فیلم به خاطر بعد مسافت نمیتوانستم به پایگاه برگردم، شب در مسجد میخوابیدم. یادم میآید در روستای «ارگین» چون مسجد کوچکی داشت در پیش مسجد و در کنار رودخانه آن روستا در فضایی باز، ژنراتور و تلویزیون را برای نمایش آماده کردم. وقتی فیلم رحلت امام بر صفحه کوچک تلویزیون به نمایش در آمد تا دقایقی همه مبهوت شده بودند... آنها با همه تصورات ساده و روستاییشان همه چشم شده بودند و فیلم را میدیدند و آرام اشک میریختند.
محمد سرور رجایی - شاعر و پژوهشگر افغان
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد