کیهان: بنزین (گفت و شنود)
گفت: بالاخره ماجرای بنزین وارداتی که میگفتند آلوده نیست و بنزین تولید داخل که ادعا میکردند سرطانزاست به کجا کشید؟!
گفتم: خانم ابتکار، با وجود آن که کمیسیون انرژی مجلس یک هفته به ایشان مهلت داده بود تا اسناد و دلایل خود را برای آلوده بودن بنزین داخلی ارائه کند، تاکنون هیچ سندی ارائه نکرده است.
گفت: ولی ایشان به عنوان رئیس سازمان محیط زیست گفته است، اسناد آزمایشهای داخلی نشان میدهد که بنزین تولید داخل سرطانزاست!
گفتم: مثل اینکه فراموش کرده چند روز قبل معاون ایشان اعلام کرده بود تاکنون هیچ آزمایشی روی بنزین تولید داخل انجام نشده است.
گفت: اگر دلیل و سند و آزمایشی دارند چرا به مراکز مربوطه و مسئول ارائه نمیدهند و به جای آن، ادعای خود را در مصاحبه با خبرنگاران مطرح میکنند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی در پیادهرو، زیر نور چراغ برق دنبال چیزی میگشت، پرسیدند چه میکنی؟ گفت؛ سوئیچ ماشینم را درون خانه گم کردهام. پرسیدند، پس چرا توی پیادهرو دنبال آن میگردی؟جواب داد؛آخه اونجا تاریکه ولی اینجا روشنتره!
آرمان: ماجرای دعانویس
دیروز صبح از خواب که بیدار شدم آرامش خوبی داشتم، بعد از صرف صبحانه تصمیم گرفتم کمی مطالعه کنم، چند صفحه بیشتر نخونده بودم که تلفن زنگ زد، یکی از دوستان دوره سربازیم بود، سالها بود ازش بیخبر بودم، گفتم آقا رسول چه عجب یادی از ما کردی؟ گفت ببخش مزاحمت شدم، مادرم اومده تهران، قرار بوده بره خونه فامیلمون، آدرس جدیدشونو نداریم، از صبح هم هر چه زنگ می زنیم گوشی رو بر نمیدارن، مادرم و خواهرزاده ام موندن تو ترمینال جنوب. اگه زحمتی نیست برو مادرمو ببر خونه خودتون تا این فامیل ما پیداش بشه.
گفتم باشه رسول جان حتما، مادر تو مادر من هم هست، الان میرم دنبالشون. شماره همراه مادرشو گرفتم که در ترمینال راحت بتونم پیداش کنم. خیابونا شلوغ بود، یک ساعت طول کشید تا رسیدم ترمینال. زنگ زدم پیداشون کردم. مادر رسول یک پیر زن 70 ساله است که نوه ده دوازده ساله اش هم که بعدا فهمیدم اسمش مهدی است همراهش بود. سلام کردم و گفتم من دوست رسول هستم و اومدم شمارو ببرم منزل خودمون.
ساک پیره زن رو گرفتم و گذاشتم تو ماشین، و راه افتادیم. پیره زن آدرسی رو که در یک کاغذ نوشته شده بود به من داد و گفت: مادر جون اول یه سر بریم اینجا ، بعد بریم خونه. گفتم چشم مادر. از قضا آدرس نزدیک ترمینال هم بود خیلی سریع رسیدیم. نگه داشتم و مادر رسول پیاده شد و وارد یک خانه قدیم ساخت شد که درش هم باز بود. وقتی نگاه کردم دیدم بر سر در آن خانه یک تابلو هست که روش نوشته بعد از چند دقیقه مادر رسول برگشت و سوار ماشین شد. چهره اش نشون میداد که خیلی خوشحاله.
گفتم حاج خانم اینجا کار داشتید؟ گفت: آره مادرجون، از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، این رسول از وقتی که از سربازی برگشته هر چه بهش میگیم زن بگیر، میگه هنوز زوده، هر کاری می کنیم زیر بار نمیره، گفتم شاید دعا و جادو کردن، شاید بختشو بستن، تعریف این مشهدی قربان رو خیلی شنیده بودم، میگن دعاهاش اثر داره. میخواستم تعجب کنم که روم نشد. گفتم: حاج خانم چه زود دعا رو براتون نوشت؟ کارتون خیلی سریع راه افتاد.
گفت:آره مادر جون ، اداره دولتی که نیست آدم برای یه دعا دو ماه بره بیاد و سر گردون بشه، این مشهدی قربان سرش شلوغه ولی از قبل همه دعاهارو نوشته گذاشته اونجا که مردم معطل نشن، با دست چپش دعاهارو میده با دست راستش هم پولارو می گیره. یواشکی خنده ام گرفت، ولی انگار حاج خانم متوجه شد، گفت مادر جون به این چیزا شک نکن که سنگ میشی.همسایه مون می گفت یه نفر به دعای مشهدی قربان شک کرده بود و در جا خشکش زده بود.
رسیدیم خونه. پذیرایی مختصری از حاج خانم و آقا مهدی کردم. چون از راه رسیده بودن و اتوبوس خستهشون کرده بود راهنماییشون کردم که برن تو اتاق بخوابن و استراحت کنن. من هم دوباره مشغول مطالعه شدم. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از اتاق سر و صدا بلند شد . صدای شکستن چیزی اومد.مهدی هراسان و وحشت زده از اتاق پرید بیرون و دستشو به صورتش گرفته بود، گفتم آقا مهدی چی شده؟
گفت هیچ چی، عزیز جون زد چراغتونو شکوند و یه تیکه اش هم خورد به صورت من.دیدم پشت سرش حاجخانم هم با ناراحتی از اتاق اومد بیرون.
گفت: مادرجون داشتم کابوس می دیدم. فکر کنم این مشهدی قربان دُعارو اشتباهی نوشته،
گفتم: چطور؟ گفت: ننه جون، من دعا گرفتم که بخت پسرم باز بشه اما تو خواب دیدم بخت خودم باز شده، خاک به سرم. گفتم: حاج خانم اشکال نداره، خوابه دیگه، خودتونو ناراحت نکنید. حالا چه خوابی دیدی؟ گفت: مادر جون روم نمیشه بگم به خدا؛ تو خواب دیدم تو کوچه هم همه است و دارن در می زنن، پا شدم در رو باز کردم دیدم همه مردم شهر با کت و شلوار و کراوات یکی یه دسته گل هم دستشونه، تو کوچه صف کشیدن.
گفتم: چیه؟چه خبره؟ همه شون باهم گفتن: حاج خانم، اومدیم که شما مارو به غلامی قبول کنید. وای خاک عالم.. تازه اون دعا نویس ذلیل مرده هم توشون بود مادر جون؛ هر چیه زیر سر این دعا نویسه است.
گفتم: حاج خانم دارید به دعاهای مشهدی قربان شک می کنید هااااااا گفت: مادر جون ببخشید ، تو خواب کفشمو در آوردم بزنم تو سر دعا نویسه ، پا شدم دیدم این چراغی که رو میزتون بود به جای کفش زدم تو سرش. چراغ شمارو هم شکوندم. حاج خانم آباژور رو به جای کفش پرت کرده بود روی سر خواستگارها. گفتم: حاج خانم دارید به دعا های مشهدی قربان شک می کنید هااااااا
حاج خانمگفت: خواستگار من دیگه الان عزرائیله، دست نوه اش رو گرفت و گفت: پاشو بریم، دعا هم دعا های قدیم، همه چی بر عکس شده، دوره آخرالزمونه والا.
شرق: متن محرمانه مذاکرات ایران و آمریکا لو رفت
سخنگوی وزارت امورخارجه گفت: مذاکرات آمریکا و ایران صریح و شفاف بود.
ما چون در قالب گلدان در این جلسات شرکت داشتیم و مذاکرات را شنود میکردیم، متن منتشرنشده مذاکرات را منتشرشده میکنیم.
ایران: سلام آمریکا.
آمریکا: سلام ایران. چطوری؟ (دستش را دراز میکند تا دست بدهد.)
ایران: نه... نه... من نمیتوانم به تو دست دوستی بدهم.
آمریکا: بیا دستم را برایت رو میکنم.
ایران: نهنه... من نمیتوانم به تو دست بدهم. دیپلماسی خارجی ما اینطوری است که به آمریکا دست ندهیم مگر اینکه قضیه از دست گذشته باشد و مادر طرف را بغل کنیم.
آمریکا: خیلیخب. بیا مذاکره کنیم.
ایران: من پیششرط دارم که شرطی وجود نداشته باشد.
آمریکا: اوکی (و انگشت شستش را به علامت موفق باشید نشان داد)
ایران: ئه؟ نهبابا. بفرما. مذاکرات به حالت شستشست درآمد و معلق میماند.
آمریکا: نه عزیزم. ما اختلاف فرهنگی داریم.
ایران: شانس آوردی برزیل نیستی. چون چندسال پیش یکی توی برزیل دچار اختلاف فرهنگی شد، جامجهانی را تحتالشعاع قرار داد.
آمریکا: قربان شما چی میل دارین؟
ایران: من یه سالاد کلپچ.
آمریکا: ئه... خودم حدس زدم، آیا زیاد حرف زدم؟
[...]
آمریکا: پس اون همسایهتون چی؟
ایران: راستش دختر همسایه شبهای تابستون گاهی میاومد روی بوم هردفعه یک گلی پرت میکرد واسه خاوری، خاوری هم عصبانی شد سههزارمیلیارد برداشت رفت کانادا، بغل سلین دیون، همسایه شد.
آمریکا: کانادا چه ربطی به آمریکا دارد؟
ایران: از نظر علمی خارج خارج است و چیزی که خارج است خارج است، [...].
آمریکا: ما که نفهمیدیم شما دقیقا چی میگویید.
ایران: تازه به تفاهم رسیدیم [...].
در اینجا در حالی که آمریکا زارزار گریه میکرد و میگفت: تو باز هم قلب من را شکستی... دوید و رفت و در افق گم شد.
دقیقا در این لحظه بود که سخنگوی وزارت امور خارجه به نقل از ایسنا گفت: «مذاکرات آمریکا و ایران صریح و شفاف بود.»
قدس: مش غضنفر و اعتصاب راننده اتوبوس ها
اَزوروز که ناسَن بیلیتِ اُتوربوسایِ شرکت واحد رِ به مِشَد ایقذَر گیرون کِردنُ از دیویست تومن پِرّید به سیصدُپِنجا تومن، ...
با خودُم مُگُفتُم دِگه حَتمَنی نونِ رارَنده ها تو روغنِ یُ ای پولِ اِضاف مِره تو جیبِ اوناها تا ایکه چَنروز جلوتَرا که مُخواستُم از اداره بیام خِنه، هَم هَرچی تو ایسگایِ اُتوربوسِ جولو ادارَما واستادُم هَم هیچ اُتوربوسی نَیمَد. آخِرِش که دِگه زیرِ پام سیبیس سبز رَفتُ اعصابُم داغون رَفت، زنگ زدُم به اُتوربوسرانی. گفتُم یَره مَگِر واز ایسگاهارِ تَغیر دِدِن که اتوربوس به ای ایسگایِ ما نِمیه؟ گفتِگ نه، رارَنده اُتوربوسایِ بخشِ خوصوصیِ خطِ شمایُ چَنتا خطِ دِگه امروز بِرِیِ اعتراض به تبعیض تو حقُ حوقوقاتِشا جولو اُتوربوسرانی لوکّه رِفتنُ گفتن تا به حرفاما گوش نَدِن مردم رِ سِوار نِمُکُنِم.
گفتُم مَگِر با ای افزایش نرخِ کرایه وازَم مشکل مالی دِرَن؟ گفتِگ ها، ای رارَندِهایِ بخش خوصوصی خیلی ظلم مِره به حَقِشا، هَم حوقوقاشا یَک عالَم از رارنده دولتیا کمترِ، هَم حوقوقاشا اِضاف نِرِفته، هَم حوقوقاشایِ دیر مِدَن، هَم مزایاشا کمترِ یُ یَک عالم مشکلاتِ دِگه دِرَن.
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم وَختی مردمِ مِشَد ایقذَر اَزی اتوربوسرانی ناراضیَن، رارَنده اُتوربوسایَم اَزِش ناراضیَن، پس دِگه کی اَزی مسؤولایِ اُتوربوسرانیِ مِشَد راضیِ که وازَم سَرِ جاشا هستنُ عوض نِمِرَن؟! کی؟! مسؤولایِ شهرداریُ شورایِ شهر راضیَن؟! ها فهمیدُم! پس شهروندایُ رارَنده ها بایِست بوسوزَنُ بسازَن!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
حسن روشن در گفت و گو با جام جم آنلاین مطرح کرد ؛
در گفتوگوی «جامجم» با یک کارشناس تحولات جمعیت ایران و جهان مطرح شد
با مسعود کاویانی، درباره تاریخچه، روند شکلگیری و افقهای پیش روی رادیو معارف گفتوگو کردیم
گپوگفت «جامجم» با چند هنرمند رادیویی در آغاز سال جدید