چشم در چشم مرگ

رایان واتر مردی ماجراجوست که ماه می سال جاری (اردیبهشت) همراه دوست قطب‌نورد کهنه‌کارش اریک لارسن، قطب شمال را بدون هیچ حمایتی پیمودند. آنها در مدت‌ 53 روز با راهپیمایی، شنا و اسکی، 480 مایل را از تنگه دیسکاوری تا جزیره السمر کانادا طی کردند.
کد خبر: ۶۹۴۲۱۰
چشم در چشم مرگ

به این ترتیب رایان واتر اولین آمریکایی‌ای شد که توانست grand slam ماجراجویی را بدون حمایت به پایان برساند. Grand Slam به سخت‌ترین مسابقه قهرمانی هر ورزشی گفته می‌شود و در ماجراجویی، اصطلاحا به فتح قطب شمال، قطب جنوب و صعود به هفت قله مرتفع کره زمین که شامل مرتفع‌ترین قلل هر قاره است، اطلاق می‌شود. در واقع واتر توانسته تمام این کارهای پرمخاطره را انجام بدهد آن هم نه مانند ورزشکاران بلکه با کمترین امکانات و به سبک ماجراجویانه.

این دو نفر در طول سفر به قطب شمال با چالش‌های وحشتناکی روبه‌رو شدند. آنها دمای منفی 45 درجه فارنهایت (76 درجه سانتی‌گراد زیر صفر) را تجربه و با بادهای وحشتناک دست و پنجه نرم کردند و هنگام گذر از دریای یخزده شمالی بارها یخ شکست و به داخل آب سقوط کردند. دو ماجراجو با خرس‌های قطبی درگیر شدند و یخ‌های آب شده، سفرشان را با مشکلات زیادی مواجه کرد. بعضی شب‌ها، وقتی روی یخ‌ها خواب بودند، با جابه‌جا شدن یخ‌های شناور دو مایل جابه‌جا می‌شدند، آنها شک داشتند بتوانند سفر خود را با موفقیت به پایان برسانند،‌ اما بالاخره به نتیجه دلخواهشان رسیدند.

با رایان که بتازگی به خانه‌اش در کلرادو بازگشته است، به گفت‌وگو نشستیم تا درباره این سفر هولناک از او بپرسیم و این‌که آیا فکر می‌کند می‌تواند جنگ بزرگی را که آغاز کرده است، به پایان برساند یا خیر؟

چه چیزی در تو این انگیزه را ایجاد کرد که دست به چنین سفر پرخطری بزنی؟

چالش و ریسکی که در این سفر بود، مرا به خود جلب کرد. من عاشق ماجراجویی هستم. دوست دارم در چنین ماجراهای مکاشفه‌آمیزی شرکت کنم. مردم می‌گویند این سخت‌ترین سفری است که انجام داده‌ام. من می‌خواستم اقیانوس یخ‌زده شمالی را با چشم‌هایم ببینم. همه می‌دانیم شاید تا چند سال دیگر خبری از آن نباشد.

این اولین سفرت به قطب شمال بود؟

بله و احتمالا آخرینش هم بود.

قبل از تو فقط ده نفر در سراسر جهان توانسته‌اند قهرمان ماجراجویی شوند و قطب جنوب، شمال و هفت قله مرتفع را فتح کنند. چه زمانی تصمیم گرفتی دست به این رقابت بزنی؟

اول تصمیم به این کار نداشتم. خودبه‌خود اتفاق افتاد. به یاد می‌آوردم که 18 سال داشتم و کتابی در مورد هفت قله می‌خواندم و به این فکر می‌کردم که چقدر جالب و هیجان‌انگیز می‌تواند باشد، اما امکان ندارد من بتوانم اورست را فتح کنم و به اقیانوس منجمد شمالی بروم. سال‌ها گذشت و من یک راهنمای کوهنوردی شدم و ناگهان دیدم که دارم از همین کوه‌هایی که هرگز فکر نمی‌کردم، بالا می‌روم. این برنامه خود به خود اتفاق افتاد. یک جای کار دیدم که دارم واقعا هفت قله را فتح می‌کنم و بعد این کار را کردم! می‌شود گفت اول این کار را کردم بعد تصمیمش را گرفتم. در آخرین قله، که قله‌ای در قطب شمال است، من راهنمای کوهنوردی وینسون بودم. دیدم من با اسکی از قطب جنوب گذشته‌ام و با خود گفتم چرا که نه؟ بگذار قطب را هم فتح کنم!

تو کار بزرگی انجام دادی. خودت چه احساسی داری؟

بله. هیچ آمریکایی‌ای تا به حال موفق به فتح دو قطب و هفت قله نشده است.

هدفت از سفر به قطب شمال چه بود؟

می‌خواستم این سفر را انجام بدهم و پس از بازگشت، داستان بزرگش را تعریف کنم. این سفر مرا در این موقعیت قرار می‌دهد که بتوانم توجه جهانیان را به مساله تغییرات آب و هوایی و آب شدن یخ‌ها جلب کنم. ما به این سفر نام شمال آخر را داده بودیم زیرا بر این باوریم که ممکن است دیگر امکان سفر به قطب شمال وجود نداشته باشد، زیرا با گرم شدن زمین و تغییرات سریع آب و هوایی ممکن است دیگر قطبی وجود نداشته باشد. همه یخ‌ها در حال آب ‌شدن هستند. محیط‌زیست برای من مهم است. من یکی از سفیران پروژه واقعیت آب و هوایی هستم. این سفر به من این امکان را می‌دهد که به مردم درباره منطقه‌ای که تحت تاثیر تغییرات آب و هوایی است، آموزش بدهم و آنها را از فاجعه‌ای که در راه است، مطلع کنم.

رکورد سرعت آمریکایی هم به نام شما ثبت شده است. معنی این چیست؟

فتح کردن قطب شمال به این معنی است که باید از شمالی‌ترین نقطه زمین تا خود قطب یعنی نقطه صفر را با اسکی یا با پای پیاده طی کنید. نقطه شروع معمولی تنگه دیسکاوری در جزیره السمر در کاناداست. ما در مدت 53 روز این مسافت را طی کردیم. رکورد آمریکایی 55 روز است و رکوردجهانی 49 روز. این سفر خطرات زیادی داشت و ما هر لحظه با خطر مرگ مواجه بودیم.

سخت‌ترین بخش سفر کجا بود؟

هیچ روزی نبود که سخت نباشد. سخت‌ترین روز دوندگی دیوانه‌وار ما بود. ما مجبور بودیم 175 مایل را با حداکثر سرعتی که می‌توانیم طی کنیم و روزها و روزها این دوندگی را ادامه بدهیم. یک روز ما زیپ چادر را باز کردیم و هوا بسیار بد و وحشتناک‌ بود اصلا نمی‌توانید تجسم کنید. سپیده دم بود و فقط یک نور کمرنگ سطحی دیده می‌شد. همه جا سفید بود. ما شروع به اسکی کردیم، اما نمی‌توانستیم هیچ چیز را ببینیم. بعد سورتمه ما به یک صخره یخی برخورد کرد. این اتفاق بارها تکرار شد. من و اریک غمگین بودیم. ما می‌خواستیم پیش برویم، اما نمی‌شد. بسیار سخت بود.یک بار برای استراحت کوتاه توقف کردیم. اریک دوربینش را درآورد و به من گفت چطوری؟ گفتم خوب نیستم. پشت عینک ایمنی داشتم گریه می‌کردم. گفتم مطمئن نیستم از عهده‌اش بر بیایم. دوستم هم همین احساس را داشت. دو ماجراجوی کهنه‌کار، هر دو در حال گریه. بعدها یک ترانه نوشتم به اسم گریه پشت عینک ایمنی.

چطور توانستی از دست آن احساس خلاص شوی و به کارت ادامه بدهی؟

ما مجبور بودیم مثبت فکر کنیم. انسان در چنین شرایطی باید در لحظه زندگی و سعی کند به حرکت به جلو ادامه بدهد. هر روز بسیار چالش‌برانگیز و سرشار از ریسک بود. اقیانوس منجمدشمالی، اسمش مثل خودش نیست. وقتی مجبور باشی روزها را روی آن سر کنی، خیلی متفاوت است. یخ هر لحظه تغییر می‌کند و شما نمی‌دانید چه اتفاقی دارد می‌افتد.

سخت‌ترین کاری که تا به حال انجام داده‌ای، همین سفر بوده؟

بله. من هنوز از لحاظ روانی بسیار شاد هستم که این کار را انجام داده‌ام. تجربه بی‌نظیری بود،‌ اما سخت‌ترین کاری بوده که تا به حال انجام داده‌ام.

این فکر که از عهده سفر برنمی‌آیی، چقدر با تو همراه بود؟

من تا لحظه‌ای که به نقطه صفر برسم، تردید داشتم. هفته آخر وضع یخ‌ها بدتر شد. جاهای زیادی یخ شکسته و در آن مناطق فقط آب بود. ما در روز آخر پنج بار در ان سرما شنا کردیم. ما دستخوش تغییرات بودیم. مثلا از یک تکه یخ ‌گذشتیم و چون یخ شناور بود، دیدیم به جای نزدیک شدن به قطب از آن دور شده‌ایم. بعد یک تکه یخ خوب پیدا کردیم که بتوانیم با سورتمه از روی آن عبور کنیم اما باد شدید بود و وقتی سرپا می‌ایستادیم بیشتر به عقب رانده می‌شدیم.اصلا نمی‌شد توقف و تعادل را حفظ کرد.

وقتی به قطب رسیدی، چه احساسی داشتی؟

رهایی! خوشحال بودم به جایی رسیده‌ام که می‌توانم دست از تکان‌خوردن بکشم و کمی بخوابم. کلمه‌ای که در هفته‌های آخر مدام در مغزم بود، این بود: خسته‌ام. این سفر آن‌قدر طول کشیده بود که داشتم تمام می‌شدم. به همین دلیل خیلی خوشحال بودم که رها شده‌ام.

دوباره حاضری این کار را بکنی؟

بی‌شک نه و شک دارم اصلا بتوانم دوباره چنین کاری بکنم. ما از سال 2010 اولین تیمی بودیم که موفق شدیم. یخ خیلی زود دارد آب می‌شود و ممکن است کس دیگری نتواند.

برنامه بعدی‌ات چیست؟

یک کار آسان برای ماه آینده. می‌خواهم فعلا در آفتاب بنشینم و قهوه بخورم. زیادی سردم شده است. بعد در ماه ژوئن به قله دنالی در آلاسکا می‌روم. (ضمیمه تپش)

مترجم: سارا لقایی

منبع: نشنال جغرافی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها