واقعیت این است که کلاشینکف فیلم قصهمحور نیست، اما گیشهمحور است و این ذاتا امر مذمومی نیست. بسیاری از فیلمها براساس قواعد سینمای تجاری ساخته میشود، اما وقتی قرار است فیلمی گیشهپسند بسازیم باید مولفههای آن را شناخته و لحاظ کنیم. کلاشینکف در پس صورتهای تجاری خود، مدعی حرفی جدی بوده و بر این گمان است که دست به آسیبشناسی اجتماعی میزند، اما لحن روایت دچاردوپارگی شده و بخصوص با ورود رضا عطاران در نقش رضا کلاش (بدون تشدید) لحن کمیک به آن الصاق میشود که تناسب درونی و ساختاری با کلیت اثر نداشته و مخاطب را در یک دوقطبی واکنشی قرار میدهد.
محصول این ترکیب ناموزون تراژدی و کمدی را میتوان در واکنشهای حسی مخاطب بازخوانی کرد که نه لحن جدی و زبان تراژیک اثر را برمیتابند و نه به سویه کمیک ماجرا میخندند. نبود هارمونی بین فرم و مضمون و روایت شترگاو پلنگی قصه موجب میشود مخاطب در یک سردرگمی حسی گرفتارشده و دچار نوعی یخزدگی و خنثیگری نسبت به قصه و شخصیتهایش شود.ضمن اینکه روح اثر واجد یک نوع عصبیتی است که در دیالوگپردازی و دیالوگگویی فیلم بازتاب پیدا میکند؛ دیالوگهایی که گاه در حد کلمات قصار صورتبندی میشود، اما نسبت منطقی با درونمایه اثر و اتمسفر درام نداشته و در نهایت به دل نمینشیند؛ مثلا جایی که عادل به عمویش میگوید «ما به دنیا اومدیم ولی دنیا به ما نیومده». صورتبندی این دیالوگها بویژه در بستر کمیک که وجههای موزون و قافیهدار هم پیدا میکند تا مثلا به طنز کلامی قصه قوام ببخشد، ضعیف از کاردرآمده و چنگی به دل نمیزند.
این سردرگمی را میتوان در شخصیتپردازیهای فیلم هم دید مثلا اسد عموی عادل (فرهاد اصلانی) که مخاطب تصویر روشنی از آن ندارد. اینکه آیا اسد جانباز جنگ و جبهه است یا حاشیهنشینی که در حلبیآباد زندگی میکند؟ اساسا شخصیتها در این قصه، هویت روشن و واحدی ندارند و نسبت دراماتیک آنها با خط اصلی داستان مشخص نیست؛ یکسری آدمهایی که به شکل گذرا به قصه وارد میشوند و میروند. شخصیتهایی که عمق ندارند، تیپیکال بوده و با ماهیت درام و حتی قهرمان قصه در یک بده بستان دراماتیک، چفت و بست نمیشوند. رها هستند و دچار تشتت هویتی که در نهایت نمیتوانند ذهن مخاطب را درگیر خود کرده و به چالش بکشند. به عبارت دیگر، بیمنطقی در اتصال رخدادهای فیلم در شخصیتهای جعلی قصه نیز امتداد یافته و در نهایت همه عناصر و مولفههایی که به شکلگیری یک فیلم فارسی تمامعیار منجر میشود با کلاشینکف شکل میگیرد.
انگار قصه در ناکجاآبادی روایت میشود که بیشتر به فضاهای تگزاسی شبیه است تا تهران و حاشیههایش. جالب اینکه اسلحه در کلاشینکف که به نماد ناموس بدل شده خود در یک قتل ناموسی موثر است و با همه حساسیتهایی که عادل نسبت به آن دارد از دست خواهر لالش رها شده و خیلی راحت از این دست به آن دست میشود بدون اینکه مشکل خاصی پیش بیاید. قصه کلاشینکف مثل خود این سلاح در فیلم است؛ رها شده و بیهویت در لابهلای چندین حادثه و اتفاق بی منطق دست به دست و سکانس به سکانس میچرخد تا در نهایت در ناکجاآباد فانتزی به پایان فیلم میرسد، نه پایان قصه. خشاب قصه از فشنگ خالی است و شلیک مسلسلوار حادثهها به قلب مخاطب نمینشیند و کلاشینکف درنهایت به کلافی سردرگم تبدیل میشود.
با این حال، صحنههای مفرح و بانمک که گاه مخاطب را بخنداند هم در فیلم قابل ردیابی است، بخصوص وقتی رضا عطاران وارد قصه میشود. منتها مشکل فیلم اینجاست که با ورود عطاران به اسم رضا کلاش انگار قصه دچار دوپارگی میشود و حتی قهرمان قصه از عادل به رضا تغییر موقعیت داده که بدون شک قدرت بازیگری رضا عطاران را فارغ از شخصیت و کاراکتر فیلم نمیتوان بیتاثیر دانست. واقعیت این است که برخی کارگردانهای ما هوش هیجانیـ بصری مخاطب را یا نادیده میگیرند یا دست کم و گمان میکنند با چینش اتفاقات ریز و درشت با چاشنی التهاب و حادثه میتواند او را پای فیلم نشاند. کلاشینکف، مصداق بارزی از درک وارونه مخاطب و عدم شناخت سینمای تجاری است. قصهای که در بستر یک تراژدی کلاسیک آغاز میشود در ادامه به وسترن پهلو میزند و ناگهان به کمدی گرایش پیدا میکند تا در نهایت در یک فضای ماورایی و معناگرا به پایان برسد.
فضای فانتزی پایان فیلم، شعور مخاطب را به سخره میگیرد و با در پیش گرفتن یک نوع مظلوم نمایی دراماتیک قصد دارد تا از مخاطب اشک بگیرد، اشکی که برساخته نگاه ترحم برانگیزی است که در طول فیلم در ارتباط با عادل شکل گرفته و مدام در موقعیتهای تصنعی تراژیک بازتولید میشود. البته در این میان باید به بازی نسبتا خوب ساعد سهیلی هم اشاره کرد که قابلیتهایش در پس بیهویتی اثر به هدر میرود.
به نظر میرسد کلاشینکف یک جور نوستالژی بازی کارگردان با سینما و نگاه و نوع علاقهاش به این هنر باشد. یک نوع سینمای ماجراجویانه اجتماعی که رگههایی از وسترن وطنی را هم در خود داشته و با استفاده از بافتهای مختلف سینمایی قرار است قصهای ببافد که هر مخاطبی را راضی کند اما این بافت به تن مخاطب اندازه نیست و در نهایت کلاف سردرگمی میشود که به مقصد نمیرسد و کلاشینکف چند قدم از گشت ارشاد جا میماند!
سیدرضا صائمی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد