جام جم سرا: آن روزها سرباز بود. یک سرباز معمولی که عاشق بازیگری بود و خودش را از آن شهر و محله و خانواده بالا کشید و مثل بتهوون و ارشمیدس و افلاطون نابغه شد. مثل کسی که خودش را از غرق شدن با کشتی تایتانیک نجات داده باشد. کارشناسی ارشد روانشناسی را از دانشگاه شهید بهشتی و تئاتر را از دانشگاه ونسن پاریس گرفت و دورههای پانتومیم و حرکات بدنی و بازیگری را گذراند. برگشت تهران و برای اولین بار رفت جلوی دوربین سینما. جلوی دوربین «مرگ یزدگرد»، «دو نفر و نصفی»، «جیب برها به بهشت نمیروند»، «من زمین را دوست دارم» و سریالها و برنامههای «هشیار و بیدار»، «بشین، پاشو، بخند» و «پایتخت»ها. فیلمها و سریالها و برنامههایی که آدم را به هزار سال پیش و خاطرات و همه خندههای خاطره انگیز «علیرضا خمسه» وصل میکند.
خمسه، از محبوبترین کمدینهایی است که هنوز ستاره مانده و هنوز با خاطرهها و حرفهایش در «خندوانه» بینندهها را از خنده روده بر میکند. او در پاسخ به سوالهای ما یک داستان بلند را ادامه داده؛ داستانی تلخ به زبان طنز و البته شاعرانه خودش.
طولانیترین روز زندگیتان کی بود؟
طولانیترین روز زندگی من، یکشنبه چند هفته قبل بود، یعنی دوازدهم مرداد ماه سال ۹۳؛ دلیلش هم این بود که بعد از ۱۳ ماه و بیست و دو روز، یعنی بیست و یکم خرداد ماه سال ۹۲، که از زمان عقد قرارداد من برای بازی در سریال «عصر پاییزی» میگذشت و طی آن سریال، پس از افت و خیزهای کیفی و کمی ساخته و پخش شد، به من وعده داده شده بود که یکشنبه باقیمانده دستمزد مرا - که حدودا ۴۰ درصد کل قرارداد بود - بپردازند. بله، یکشنبه چند هفته قبل برای همه یک روز بود اما برای من به اندازه ۱۳ ماه و ۲۲ روز طول کشید تا بفهمم: «هزار وعده خوبان، یکی وفا نکند».
اگر آخرین بازمانده زمین باشید چه کار میکنید؟
به محل ساختمان «جام جم» مراجعه میکنم، روی خشتی مینشینم و در سکوت تنهاییام به این میاندیشم که اینجا سالها وعدهگاه مسئولانی بوده است که به من نوید دریافت باقیمانده دستمزدم را داده بودند و به تاریخ پیوستند و عمر زمین به پایان رسید و من به طلبم نرسیدم. با وجود این: «دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید».
اگر امروز روز آخر زندگیتان باشد، از کی عذرخواهی میکنید؟ چرا؟
برای آخرین بار به همراه مدیر محترم شبکه اول سیما، یعنی شبکه هر ایرانی پیامک میزنم و پس از دریافت پاسخ؛ از همسرم عذرخواهی میکنم که چه ساده انگارانه به او قول داده بودم به محض دریافت طلبم، مبلمان منزل را پس از ۲۲ سال تحمل انواع و اقسام نشست و برخاستها تعویض کنم و عمرم قد نداد.
هواپیمای شما دارد سقوط میکند، آخرین لحظه عمر چی از فکرتان میگذرد؟
به این فکر میکنم که بعد از من آیا همسر و دخترانم سماجت مرا برای پیگیری مطالباتم خواهند داشت یا آن را به «روز جزا» میسپارند؟!
اگر دوباره دنیا میآمدید، همین مسیری را که الان طی کردید، انتخاب میکردید؟
اگر به دنیا میآمدم، سعی میکردم قبل از عقد قرارداد برای بازی در سریال «عصر پاییزی» به عواقب و پیامدهای مالی آن بیشتر توجه کنم.
فرض کنیم میخواهید به دوستتان پیامک بزنید «من به بهرام دروغ گفتم که پول ندارم» ولی پیامک را اشتباهی برای بهرام میفرستید، چه حسی پیدا میکنید؟
احساس میکنم تا زمانی که ذهن من حول محور «دریافت طلبم» متمرکز است، فقط باید به مدیر محترم شبکه و تهیه کننده عزیز پیامک بزنم و اگر به طور مثال پای شهرام و بهرام وسط بیاید، همین افتضاح صورت میگیرد.
تجربه اولین عشقتان چطور بود؟
پرسید یکی که عاشقی چیست/ گفتم مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی بدانی/ وانگه که بخواندت بخوانی
دوست دارید جای کدام کاراکتر داستان/ فیلمهای عاشقانه باشید؟ یا دوست دارید کدام فیلم را دو نفره ببینید؟
دوست دارم در فیلم کمدی «رومئو و ژولیت» نقش رومئو را بازی کنم، ضمنا بدم نمیآید فیلم «مکبث» را با مادرم دو نفری و به تنهایی تماشا کنیم، بلکه بتوانم چیزهایی یادش بدهم تا احساس «لیدی مکبث شدن» به او دست بدهد.
چیزی که دکمه عشقتان را فشار میدهد چیست؟
اصولا جامه و لباس عشق من فاقد دکمه است. دادهام برایش زیپ تعبیه کردهاند چون امتیازات زیادی دارد. از جمله سهولت عمل آن است. به همین دلیل هر چیزی مثل یک تصویر، یک آهنگ یا یک شعر و یک فیلم میتواند آن را در چهار جهت اصلی به حرکت درآورد.
اگر میتوانستید یک نفر را در تاریخ بکشید، آن یک نفر کی بود؟
خیلی دلم میخواست میتوانستم نویسنده سریال «عصر پاییزی» را از صحنه گیتی محو و نابود کنم یا حداقل میتوانستم قلم را از دستش بگیرم و تکه تکه کنم.
آیا خوابی میبینید که چندین بار تکرار شده باشد؟
بله، ۱۳ ماه است که هر شب خواب میبینم تمام عوامل سریال «عصر پاییزی» در حالی که هر یک چکی به دست گرفتهاند روی چمنهای جام جم به شیوه مراسم روز طبیعت - سیزدهبهدر سابق - به پایکوبی مشغولند: «بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط/ ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند».
اگر حق داشتید از خدا یک سوال بپرسید، چی میپرسیدید؟
مهمترین سوال من از خدا این خواهد بود: جسارتا این خواب ۱۳ ماهه کی تعبیر خواهد شد؟
تا به حال اسمتان را در گوگل سرچ کردهاید؟ هر چند وقت یک بار این کار را میکنید؟
دو بار اسمم را در گوگل سرچ کردهام چون فقط دو بار این امکان برایم فراهم بود. بعدها دستگاهی را که این امکان را به من میداد، به دلایلی به داخل کاسه توالت فرنگی انداختم و چون به قول گفتنی: تا سه نشه بازی نشه، نمیتوانم درباره آن اظهارنظر کنم. بین خودمان بماند: «فاش میگویم و از گفته خود دلشادم/ عاشق «سرچ»م و از هر دو جهان آزادم».
یک اعتراف کنید.
باید به شیوه مرسوم اعتراف کنم که «دستم نمک نداره» و این یعنی فقط من خوبم و دیگران افتضاح! (دور از جان!) ولی واقعیت این است: این منم که کمی تا قسمتی نمک ناشناس یا نمک نشناس هستم - آفرین! چه جسارتی! - دلیلش هم این است که چون کمی تا قسمتی دچار عارضه فشار خون هستم، با نمک میانه خوشی ندارم - باز که همان شد: یعنی فقط من خوبم!
دوست دارید چطوری بمیرید؟
به قول وودی آلن دوست دارم وقتی مرگ سراغم میآید، من آنجا نباشم! اما اگر زبانم لال قرار شد بعد از ۱۲۰ سال عمر با عزت بمیرم، دوست دارم خداوند متعال به من عمر دوباره عطا بفرماید! آمین یا رب العالمین.
به نظر شما آخرش چی میشه؟!
به نظر من آخرش «هپیاِند» است. یعنی پایان خوش. چون یکی از مهمترین ویژگیهای کار کمدی -که جهان جدیترین آنهاست- پایان خوشه! آرزوی همه کمدینهای جهان: آخر و عاقبت خیر برای مردم دنیاست! (علی سیف الهی/همشهری جوان)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد