ابرقو تقریبا در وسط راه استخر به یزد واقع است. بنابر روایت حمدالله مستوفی «این شهر را ابتدا در پایان کوهی ساخته بودهاند و برکوه میگفتندش و بعد از آن بر صحرایی که اکنون هست این شهر کردهاند. کسی که از راه سورمق یا دهبید بیاید هنوز هم در دامن کوهی سنگی که در صحرا جا مانده است آثار شهر قدیم و در کنار خرابههای عتیق، شهر جدید را که مستوفی اشاره میکند میبیند.»
مردم این شهر کوچک و قدیمی آرزوهای بزرگی دارند. این گزاره البته در هیچ کتابی نیامده بلکه یافته مزاحم تلفنی «چمدان» است. او با مردم فوقالعاده خونگرم این شهر تماس گرفته و ادعا کرده گوشی تلفن دستشان چراغ جادو است و او غولی است که از چراغ بیرون آمده. از آنها خواسته یک آرزو بکنند تا او برآورده کند.
شما که خوب میدانید خالی بسته، برای همین وقتی گوشی را گذاشته افسردگی گرفته از اینکه هیچ کاری از دستش برنیامده است. خواندن بعضی از این آرزوها افسردگی هم دارد البته، بد نیست شما هم بخوانید.
6813
علیرضا نجفی پانزده ساله است و بعد از اینکه آرزویش را میگوید از مزاحم تلفنی توقع دارد، آرزویش را برآورده کند. حتی اصرار میکند. در انتها مزاحم تلفنی مجبور میشود به او بگوید که خالی بسته است و او یک غول چراغ جادوی قلابی است.
ـ میلیاردر بشوم.
ـ وقتی میلیاردر بشوی، با پولهایت چه کار میکنی؟
ـ میخواهم برای امامرضا یک چیزی هدیه بخرم.
ـ چه چیزی؟
ـ جام طلا.
ـ آرزوی دیگری هم داری؟
ـ سلامتی خودم.
6814
متولد 1315 است، اما با نشاط نوجوانهای 15ساله سخن میگوید. ابتدا همسرش گوشی را برمیدارد. آرزویش را که میپرسم، میگوید: «گوشی را میدهم حاجی تا بهتان بگوید». صدای حاجی از پشت تلفن میآید که چند بار تاکید میکند آماده نیست و میخواهد بعد تماس بگیرم. اما وقتی گوشی را میگیرد، موضعش عوض میشود و نطق نسبتا بلندی درباره آرزویش میکند. دست آخر هم به همه همکاران بویژه «آقای ضرغامی» سلام گرمی میرساند.
ـ آرزو میکنم مردم فاصلهشان را با خدا کم کنند.
ـ آرزوی دیگری هم دارید؟
ـ خدا 80 سال در حقم لطف کرده، مسجد میروم، زیارت رفتهام، شکر ولایت علی(ع) را به جا آوردهام. فرزندانم هم به همین راه رفتهاند. خیلی خوشبختم، خیلی خوشحالم، پس فقط دعا میکنم مملکت ما از دست این ممالک بلانسبت بیشرف در امان باشد.
6812
خیاط است و خوش خنده و البته دغدغهمند. او در تمام دو دقیقهای که گپ میزنیم میخندد.
ـ آرزو کنم؟ پول!
ـ چقدر؟
ـ خیلی.
ـ که چه کار کنید؟
ـ آپارتمان درست کنم بدهم به جوونها.
ـ خودتان پس چی؟
ـ خودم نمیخواهم.
ـ خودتان دارید؟
ـ ندارم، منزل شخصی دارم.
ـ پس پولدارید؟
ـ حسابی.
6815
صدای پیری دارد. خدا را شکر میکند که همه چیز دارد و مشکلی ندارد. پنجاه سال از خدا عمر گرفته است و حالا خانه دارد، سلامت است، پدر و مادر و خواهر و بردارش خوبند و مشکلی ندارند. بچه هم ندارد که دغدغهای برایش داشته باشد. تنها آرزویی که این خانم خوشبخت دارد، سفر به کربلاست.
6845
ـ حتما باید بگویم؟
ـ اگر دوست دارید.
ـ خدا بهمون ماشین بده.
ـ چه جور ماشینی؟
ـ ماشینی که باهاش بریم و بیاییم. همین پراید خوبه.
ـ قبلا ماشین داشتید؟
ـ یک بار داشتیم. یکی دو سالی رنو داشتیم اما پارسال فروختیم.
شانزده ساله است و در سوم دبیرستان علوم انسانی میخواند. این دختر خانم که ابتدا در بیان آرزویش تردید داشت، دستآخر بابت اینکه آرزویش را پرسیدم، تشکر میکند.
6857
مرد آرامی است که صدای گرفتهای دارد. بسختی حاضر میشود آرزویش را بگوید. دلش خانه میخواهد و ماشین مدل بالا.
ـ الان دارید و میخواهید نو کنید؟
ـ نه. الان مستاجرم. نه خانه دارم و نه ماشین. ماشین هم هر چه باشد، خوب است. پراید باشد هم خوب است.
ـ آرزویی هم دارید که مربوط به خودتان نباشد؟
ـ داداشم بچهدار نمیشود، دلم میخواهد بچهدار شود.
6872
خانم خانه گوشی را برمیدارد و بعد از اینکه موضوع را میشنود، میگوید: «اجازه بدهید گوشی را به بچهها بدهم» اما تلفن را به همسرش میدهد.
ـ آرزو میکنم امام زمان بیاید و همه این کسانی که به مملکت خیانت میکنند را ول بدهد توی دریا.
ـ کسانی که چه کار میکنند؟
ـ خودتان میدانید که چقدر کارهای ناجور میکنند.
6872
زندگیاش داستان تلخی دارد، آنقدر که حتی در انتها، راوی داستان هم گریهاش میگیرد. پدر دو فرزند است که با بیست و دو سال سابقه معلمی هنوز نتوانسته برای خودش ماشینی دست و پا کند. با این همه پول و ماشین در رده دست چندم آرزوهایش قرار میگیرد. او که دو سال قبل برادرش را به سبب سرطان ریه از دست داده است، امروز درگیر سرطان خواهر و خانمش است.
ـ قبل هر چیز آرزو میکنم حال خواهرم خوب بشه. ده سال پیش یک تومور روی نخاعش سبز شد که زمینگیرش کرد. شوهر نامردش هم طلاقش داد و خواهرم و چهار، پنج بچهاش را به امان خدا رها کرد و رفت یک زن دیگر گرفت. خانمم هم سرطان خون دارد. چند وقت پیش متوجه شدیم پلاکت خونش بالا رفته، خدا را شکر بدخیم نیست... برای خودم هم آرزو میکنم بروم مشهد. هفده سال است که دلم میخواهد بروم زیارت حرم امامرضا اما هنوز قسمت نشده است. شما اگر رفتید مشهد به امام رضا بگویید زیارت که نباید فقط برای پولدارها باشد، به فکر ما فقیر، فقرا هم باشد...
6845
خانم بیست و هفت سالهای است که بریده بریده حرف میزند اما صدای آرام گریه کودکی در پس زمینه صدایش قطع نمیشود.
ـ آرزو میکنم وضع ایران بهتر شود. از همه نظر به خصوص اقتصادی و کار برای جوانها.
ـ برای خودتان هم آرزویی دارید؟
ـ خب اگر وضع ایران بهتر شود، برای ما هم کار پیدا میشود. الان هر جا میروم سابقه کار میخواهند که معلوم است من تازهکار ندارم.
ـ تحصیلاتتان چیست؟
ـ لیسانس شیمی دارم و باید مسئول یک آزمایشگاه در کارخانه شوم.
ـ در ابرکوه کارخانه مرتبط با رشته شما هست؟
ـ 3، 4 تایی هست که همهاش پارتی میخواهد.
6876
لهجهاش با بقیه کسانی که با آنها صحبت کردم، فرق میکند اما مانند بقیه ابرکوهیها خونگرم است و خوش برخورد. مانند بقیه با اینکه هنوز نگفتهام که هستم و برای چه زنگ زدهام خیلی گرم احوالپرسی میکند. با اینکه خیلی شیرین صحبت میکند، اما آرزویش این است که اوقاتی شیرین داشته باشد.
ـ اوقاتتان شیرین نیست؟
ـ خیر
ـ چرا؟
ـ دامادمون مشکل داره، کارش روبه راه نیست، کار نمیکنه، زنش رو اذیت میکنه.
6843
ـ خیلی آرزو دارم عزیزم، اما سواد ندارم، نمیدانم چه بگویم.
ـ برای بچههایتان آرزویی دارید؟
ـ دارم، میخواهم همه حاجتهایشان روا شود.
ـ برای خودتان چطور؟
ـ خودم هم افتاده و درمانده نشوم. شصت سال و خردهای سن دارم اما خیلی مریضم.
ـ دلتان چطور، خوش است؟
ـ نه خوش نیست.
ـ چرا؟
ـ مشکلات زیاد دارم، سرپرست ندارم، ده سال است شوهرم مرده، دل به چی خوش باشد؟
مریم محمدپور-چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد