بهترین عکس یورگن اسچادبرگ

روی دست بر فراز شهر

بهترین عکس سباستیانو سالگادو

مخمصه نفت

سال 1991 در کویت بودم. اولین جنگ خلیج تازه به پایان رسیده بود اما در همه سو چاه‌های نفت در حال سوختن بود. برای ورود به خاک کویت باید به عربستان سعودی می‌رفتم و یک ماشین کرایه می‌کردم. شنیده بودم که برای گذشتن از مرز باید یک کارت شناسایی شبیه کارت‌های نظامیان آمریکایی تهیه کنم، آن را سروته در دست بگیرم و تکان بدهم. البته کسی جلویم را نگرفت و من وارد کویت شدم.
کد خبر: ۷۲۱۲۷۶
مخمصه نفت
احساس شگفت‌آوری که در کویت داشتم به حضور در یک سالن عظیم تئاتر شباهت داشت. چاه‌های نفت همه جا در حال سوختن بود. سراسر آسمان با ابرهای بزرگی از دود سیاه پوشیده شده بود و گاهی تا روزها خبری از نور خورشید نبود. یک عکاس و یک روزنامه‌نگار در حین عبور از محدوده‌ای که نفت رویش را پوشانده بود، به‌دلیل آتش‌سوزی ناگهانی کشته شده بودند. عکس بالا تک عکسی از مجموعه عکس‌هایی است که همراه یک گروه کانادایی متخصص آتش‌نشانی ـ که برای خاموش کردن چاه‌های سوزان نفت به اینجا آمده بودند ـ گرفتم. با این که فرو نشاندن آتش خیلی زمان برد، اما این مشکل اصلی آنها نبود؛ حتی بعدتر مجبور شدند آتش کوچک‌تری ایجاد کنند تا مانع جمع شدن دریاچه‌ای از نفت در اطراف‌شان شوند. سخت‌ترین کار برای آتش‌نشانان پوشاندن دهانه چاه‌ها بود. سربازان صدام بشدت به دهانه چاه‌ها آسیب‌ زده بودند. از آنجا که کویت در پایین‌ترین نقطه از میدان‌های نفتی خاورمیانه قرار دارد، فشار چاه‌ها بسیار بالا بودو همین سبب می‌شد نفت با صدایی شبیه غرش یک موتور جت 747 به بیرون فوران کند. همه چیز سیاه سیاه بود و شنیدن صدای افراد غیرممکن بود.

آتش‌نشان‌ها هرچند درآمد بسیار بالایی داشتند، اما کارشان به غایت مشکل بود، طوری که بارها شاهد بودم که یکی در میانه کار روی زمین بنشیند و گریه کند.

کار در چنین شرایطی، فوق‌العاده بود. یکی از لنزهایم در اثر حرارت تاب برداشت و تنها دو لنز 35 میلی‌متری و 60 میلی‌متری برایم باقی ماند. این باعث شد مجبور شوم همیشه در فاصله‌ای بسیار نزدیک به آتش‌نشانان کار کنم. در نتیجه سراپایم از نفت پوشیده شده بود و خودم را به شدت در خطرات، محیط و زیبایی غریب کار دشواری که در پیش رویم اتفاق می‌افتاد شریک حس می‌کردم. تنها راهی که می‌توانستم کارم را پیش ببرم این بود که یک بطری دو لیتری بنزین و یک بسته دستمال کاغذی با خودم داشته باشم. کمی بنزین روی دستمال کاغذی می‌ریختم و دست‌هایم، لنز و بدنه دوربین را با آن تمیز می‌کردم و دوباره وارد معرکه می‌شدم. در نهایت، پس از روزهای بسیاری که با گروه گذراندم خودم را بخشی از تیم احساس می‌کردم. همه ما به دوستان بسیار نزدیکی تبدیل شدیم.

این تک عکس برایم اهمیت ویژه‌ای دارد؛ عکسی فوق‌العاده از دو نفر که در تلاش برای پوشاندن دهانه یک چاه هستند در حالی که هر دو از سر تا پا به نفت آغشته‌اند و یکی‌شان مانند مجسمه‌ای که با گذشت زمان سیاه شده ایستاده است. این عکس مرا به یاد تصاویر جنگ جهانی اول، در نور خاکستری می‌اندازد.

لحظه‌ای که عکس را گرفتم می‌دانستم عکس خوبی خواهد شد. در همان حال بسیار ترسیده بودم و دهانم خشک شده بود. عصر آن روز وقتی به هتلم در شهر کویت برگشتم متوجه شدم فکم سفت شده و لثه هایم از شدت بر هم فشردن دندان‌ها درد می‌کند. اما برای این‌که بتوانم آن عکس‌ها را بگیرم لازم بود که آنجا باشم. می‌دانستم شاهد اتفاقات تاثیرگذار و خارق‌العاده‌ای هستم که دیگر تکرار نخواهند شد.

پروفایل

نام: سباستیانو سالگادو

تولد: آیمورس ـ برزیل 1944

تحصیلات: من سابقا یک اقتصاددان بودم. برای یادگرفتن عکاسی هرگز به مدرسه عکاسی نرفتم.

نقطه اوج: زمانی که کارم را به عنوان یک عکاس آغاز کردم و شغلم را به عنوان یک اقتصاددان کنار گذاشتم.

دوست‌نداشتنی‌ها: عکاسی به دنیایی سرشار از حسادت تبدیل شده است. به محض این که از موضوعی عکاسی می‌کنی افراد بسیاری سعی می‌کنند عین همان کار را انجام دهند. (ضمیمه چمدان)

راوی: لئو بندیکتوس ـ گاردین

مترجم: سمیه مومنی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها