قصه سریال «همه چیز آنجاست» برای شما از کجا شروع شد؟
به این سوال جواب نمیدهم. لطفا سوال بعدی.
وقتی فیلمنامه این سریال را خواندید چه طرحی برای آن داشتید و میخواستید چه جور سریالی به مخاطب ارائه کنید؟
مضمون سریال که درباره کنار همدیگر زندگی کردن و در عین حال از یکدیگر دور بودن است، برای تماشاچی امروز موضوع جذابی به نظر میرسید. داستان این سریال در عین روایت ماجراهای ساده و کوچک خانوادگی در یک بستر واقعگرایانه، از اتفاقات بزرگ و پیچیدهای حرف میزند که لازم است به آنها توجه کنیم؛ چیزهایی مانند رفتارهای روزمره آدمها که باعث آزار دیگران میشود، کماکان بیپاسخ ماندن بسیاری از سوالها و سوءتفاهمهایی که در زندگی بین آدمها ایجاد میشود و نبخشیدنها.
این پیچیدگیهای بظاهر ساده آنقدر برایم جذاب بود که میدانستم میتواند نظر مخاطب را به خود جلب کند و داستانی واقعگرایانه را به تصویر بکشد.
بنابراین شما قبل از هر چیز جذب قصه شدید!
طبیعی است. به جز قصه چیز دیگری وجود نداشت که بخواهم جذب آن بشوم.
چرا! ممکن بود با فیلمنامهای مواجه شوید که ساختار متفاوتی دارد و همین ساختار شما را وسوسه کند. کما اینکه این تجربه را در تلویزیون داشتهاید.
در مورد همه چیز آنجاست فقط قصه بود که مرا جذب کرد. داستان این سریال در عین سادگی و با همه دلواپسیهایی که بابت سادگی آن داشتم، به من نشان داد چطور میشود در داستانی که انگار هیچ اتفاقی در آن رخ نمیدهد، این همه اتفاق متنوع دید.
کمی بیشتر توضیح میدهید؟
بعد از خواندن فیلمنامه از خودم میپرسیدم در این قصه دعوا بر سر چیست؟ اما وقتی با دقت بیشتر به جزئیات توجه کردم؛ فهمیدم اتفاقا دعواهای بزرگی در این سریال وجود دارد که از نظر دور مانده است. مسائلی که باید به آنها توجه کرد و خوب به نمایش گذاشت.
چرا دلواپس بودید؟
دلواپسی من از بابت فیلمنامه بود نه از بابت علیرضا افخمی. خیلی طبیعی است که در این سریال 50 قسمتی که خیلی هم کوتاه نیست، مواردی باشد که با آنها ارتباط برقرار نکنم اما وقتی وارد مرحله تولید شدیم، تصمیم گرفتم تمام تمرکزم را به کارگردانی معطوف کنم و به فیلمنامه وفادار بمانم. خوشبختانه اعتمادم به علیرضا افخمی بیشتر از قبل شد، خودم را به قصه سپردم و تلاش کردم که آنچه او به نگارش درآورده و خواسته که در قصه رعایت شود را به تصویر بکشم.
این اعتماد چه طور به این حد و اندازه رسید؟ نخواستید در مقام کارگردان حداقل در مواردی تغییراتی کوچک اعمال کنید؟
از این بابت قبلا ضربه خورده بودم. هم در سریال «تاوان» و هم «مثل یک کابوس» وقتی سر صحنه مواردی را تغییر دادم، دچار آسیب شدم. یکی دیگر از دلایلی که باعث شد تقریبا به حد مطلق به علیرضا افخمی اعتماد کنم این بود که او به جز نویسنده بودن، کارگردان هم هست و 30 سال به عنوان ناظر کیفی سریالهای تلویزیونی فعالیت کرده و تجربه دارد. بنابراین لازم بود به آثارش توجه کنم ـ بخصوص آن دست آثاری که دوستشان داشتم و متوجه شدم او صرفا نویسنده نیست و چیزی نمینویسند که به اجرای آن فکر نکرده باشد. بسیاری از نویسندگان ما این طوری نیستند و متاسفانه طوری مینویسند که انگار قرار است اصلا ساخته نشود اما وقتی به این توجه کردم که افخمی کارگردانی هم کرده، پس بیشتر خودم را به متن او سپردم و این اعتماد هر روز بیشتر شد.
به نظر میرسد همه توجه شما به متن معطوف شده و چندان توجهی به تکنیک، شخصیتها و موارد دیگر نداشتهاید.
این فیلمنامه ویژگیهایی داشت که به هیچ فرم و ساختاری پا نمیداد. همانطور که گفتم خیلی ساده باید به آن نگاه میکردم. فرمش این بود که هیچ فرمی در آن دیده نشود و به همین دلیل در نمابندی بسیار تلاش کردم که کارگردانی و جای دوربین به چشم نیاید.
نکتهای که در این فیلمنامه توجه مرا جلب کرد، تعدد شخصیتها بود که باید برای آن فکری میکردم. باید میدیدم چطور میتوانم این شخصیتها را رنگآمیزی کنم که مثل همدیگر نباشند، شبیه به هم حرف نزنند و هر کدام دارای شخصیتی باشند که خوب دیده شوند. برایم مهم بود حتی شخصیتهایی که صحنههای کمتری در سریال حضور دارند، پررنگ جلوه کنند. خب باید میدیدم چطور در یک کار واقعگرایانه که شخصیتها واقعی هستند و از تیپسازی در آن خبری نیست، میتوانم شخصیتها را پررنگ به نمایش بگذارم؟ خوشبختانه همه شخصیتهای این سریال دارای نام و نشانی هستند و تاثیرگذارند. آنها به پیشبرد قصه کمک میکنند و در تعیین مسیر سهم دارند. بنابراین همه حواس و تمرکزم را گذاشتم روی شخصیتهای این سریال و خودم هم با آنها پیش رفتهام. فیلمنامه چند خانواده را معرفی میکرد. خانواده فانی، نعمتالله، فرهمند و دیگر خانوادهها و شخصیتهای متنوعی که در فیلمنامه وجود داشت، دست مرا باز میگذاشت که تاکیدم را روی شخصیتها بگذارم.
شخصیتها متنوع هستند اما حضورشان در سریال به یک اندازه نیست که رنگآمیزی یک دستی ایجاد کند. برای آنها چطور برنامهریزی کردید؟
قطعا تاثیرگذاری همه شخصیتها و خانوادهها به اندازه هم نبوده و کم و بیش بالا و پایین میشوند اما نکته حائز اهمیت برای من این بود که ما بدون بهانه وارد خانوادهها نمیشویم. مثلا مهران که حسین مهری نقش او را بازی میکند، به دختری علاقمند است که نازنین نام دارد و شیرین اسماعیلی نقش او را بازی میکند. ما شخصیت نازنین را در کنار خانوادهاش به نمایش گذاشتیم و وارد خانواده او شدیم در حالی که میشد این قصه را در دانشگاه روایت کرد و رفت و آمد بین صحنهها و اتفاقات را به حداقل رساند.
مواردی از این دست در سریال همه چیز آنجاست، کم نیست. چرا ما وارد خانواده شخصیتها میشویم؟ برای اینکه با یک خانواده دیگر و نگاهی دیگر در خانواده امروز آشنا شویم که او هم گرفتاریهای خودش را دارد. تعدد شخصیتها باعث زیاد شدن تعداد فضاها و مکانهای تصویربرداری میشد و روند تولید را سخت میکرد اما برای اینکه قصه از دست نرود، ملاحظه کاری نشد.
فضای سریال خاطرات دهه شصت را زنده میکند، حتی در برخی نماهایی که خانوادهای امروزی را نشان میدهد، همین حس ایجاد میشود! این مساله باعث ایجاد تنوع بصری میشود اما دلچسب نیست.
فقط یک مکان در این سریال داریم که گذشته را یادآوری میکند و قرار هم هست همین کار را بکند. بقیه خانههایی که شما میبینید مربوط به زمان حال است.
این خانه هم قرار نیست دهه شصت را به یاد بیاورد، قرار است گذشتههای دور تر را یادآوری کند. زمانی که خانهها زیباتر از امروز بود؛ مبلی که در این خانه میبینید قدیمی است اما بسیار با ارزش است. در بسیاری خانوادهها از مبل استیلهایی استفاده میکنند که زرد و براق و زشت هستند.
در این سریال از گذشته حرف زدهایم و من معتقدم خانواده به یاد و خاطرمان نمیآید مگر اینکه به گذشته رجوع کنیم و یاد پدربزرگ و مادر بزرگ بیفتیم. گذشته یعنی خاطرات خوب و بد. وقتی با کسی در خانواده مشکلی پیدا میکنیم، به عقبتر بر میگردیم و گذشته را مرور میکنیم؛ خاطرات تلخ و شیرین را به یاد میآوریم تا بتوانیم درباره مشکل ایجاد شده تصمیم بگیریم. با وجود این واقعیت، ما تلاش کردهایم که بازگشت به گذشته در حدی نباشد که سریال بوی کهنگی و نا بگیرد.
چیزی که مخاطب را پای یک سریال نگاه میدارد. ریتم آن است. در برخی مواقع ریتم سریال بخصوص به لحاظ دراماتیک تند میشود، مانند صحنههایی که فرهاد فانی همسرش را فریب میدهد اما در مواردی ریتم بسیار افت پیدا میکند مانند صحنههایی که به ارتباط با پدربزرگ و مادر بزرگ مربوط است. برنامهای برای ایجاد تناسب بین ریتم بخشهای مختلف آن نداشتید؟
چیزی که میبینید عین زندگی است. وقتی میخواهید یک سر به مادربزرگتان بزنید، در مقایسه با ملاقات یک دوست به زمان بیشتری احتیاج دارید. قطعا با یک دوست در فرصت کمتری درباره یک موضوع حرف میزنید و به نتیجه میرسید؛ خیلی سریع نظراتتان را طرح میکنید و تمام! اما برای گفتوگو با مادربزرگ و پدربزرگ نیم ساعت کارمان را راه نمیاندازد. باید زمان مناسبتری برای ملاقات در نظر گرفت، منتظر ماند تا آنها بیایند و در را باز کنند، قربان صدقه بروند، احوال همه را بپرسند و خوش و بش کنند، از کمتوجهیها و روزگار گلایه کنند، بعد سراغ احوالاتمان را بگیرند و تازه بعد از همه اینها شاید بشود درباره موضوع مورد نظرمان با آنها صحبت کنیم. تازه بعد از حرف زدن، نوبت میرسد به اصرار برای ماندن و خوردن غذا و این جور تعارفها. این عین زندگی است.
ولی یک اثر نمایشی قرار نیست عین زندگی باشد!
بله. با شما موافقم و قرار نیست همه اینها بسیار کشدار به نمایش گذاشته شود. ما همه اینها را رعایت کردهایم. چه کنیم که به هر حال ریتم بازیگر جوان امروز با ریتم بازیگر پیشکسوتمان متفاوت است و البته یادمان نرود حضور همین بازیگر پیشکسوت سریالمان را بسیار زیاد دلنشین کرده و در دل تماشاچی جا کرده است.
من لزوما به بازیگر خاصی اشاره نکردهام. منظورم ریتم کلی سریال بود.
فکر میکنم مخاطب مکثها و لحظات احساسی سریال را دوست داشته باشد. برای اینکه داستان ما بخشهای تند و تیز هم دارد و در کنار آن، این بخشهای آرام، فرصتی برای نفس گرفتن و برقراری ارتباط حسی و عاطفی ایجاد میکند. به نظرم این بخشها حال خوبی ایجاد میکند و من به شخصه آنها را دوست دارم. امیدوارم مخاطب هم اذیت نشود.
به عبارتی ریتم سریال را بسیار حسی تنظیم کردهاید!
کاملا. صحنههای آرامتر با ریتم کندتر را در کنار صحنههای سنگینتر با ریتم تندتر ارائه کردهایم.
درمورد گریم هم توضیح بدهید. برخی بازیگرها انگار اصلا گریم نشدهاند و برخی دیگر مانند سام درخشانی گریم مشهودی دارد.
در مورد سام درخشانی به این فکر کردیم که یک دهه سنش را بالاتر ببریم که در رفتار و کردارش هم موثر باشد. میخواستیم رفتارش با جوانهای امروز متفاوت شود، منظورم خوب یا بد بودن رفتارها نیست؛ منظورم فقط تفاوت آنهاست و اینکه میخواستیم کمی جا افتاده به نظر برسد و مخاطب بپذیرد از سر شکمسیری به زن دیگری پناه نبرده و بنا به دلایلی همسر دوم اختیار کرده است.
در مجموع در مورد تمام بازیگران و حتی خود سام درخشانی تلاش کردیم گریم بیرون نزند و آزار دهنده نباشد. به این فکر میکردیم که همه شخصیتهای سریال واقعی و ملموس باشند و اصلا توجه مخاطب به گریم جلب نشود، حتی در این حد که بگوید وای چه گریم خوبی! در مورد صحنه و لباس هم همین طور. در گفتوگو با طراح گریم، صحنه و لباس همیشه به این فکر میکردیم که هیچ جایی نباید کار ما دیده شود چون اگر مخاطب بگوید وای اینجا چقدر طراحی خوب است، یعنی در صحنه قبل خوب نبوده است.
خب در این صورت برای مخاطب تازگی نخواهد داشت و میگوید اینها که همان آدمهای همیشگی هستند!
ترجیح میدهم این حرف را بزند ولی این بار از همان آدمهای همیشگی یک داستان جدید ببیند. دوست ندارم با گریم مخاطب را به سمت قصه بکشانم.
برای گیر انداختن مخاطب به چه قلابی فکر کردید؟
قلاب من در این سریال، مضمون فیلمنامه بود. هیچ چیزی امکان پذیر نمیشود و در فردیت ما به بار نمینشنید مگر اینکه اعضای خانواده در کنار هم باشند. بگذارید از خودم مثال بزنم: من در تمام وجودم نقطه ضعفی را احساس میکنم که آن نبودن مادربزرگم است. این فقدان آنقدر در وجود من شدید است که واقعا نمیدانم باید چطور به آن بپردازم. حقیقت این است که همه ما روزی خواهیم مرد و مادربزرگ من هم فرقی با دیگران نداشت اما مسالهای که با مرگ او برای ما رخ داد این بود که حالا دیگر کمتر اعضای فامیل با هم ارتباط دارند. پیش از این همه در خانه مادر بزرگ جمع میشدیم و همدیگر را میدیدیم. آنجا پایگاهی برای دور هم جمع شدن ما بود حتی اگر سالی یک بار هم این اتفاق میافتاد اما حتما میافتاد و رد خور نداشت اما با رفتن او این پایگاه متلاشی شد. حالا انگار برای دیدن هم وقت نداریم، مشغله را بهانه میکنیم در حالی که وقتی مادربزرگ زنده بود هم به همین اندازه مشغله داشتیم. سریال «همه چیز آنجاست» قصد دارد بگوید قبل از اینکه دیر بشود، قبل از اینکه غصه و حسرت چیزی به دلمان بماند باید به پایگاه رجوع کرد و نگذاشت این درخت بارور طوری بخشکد که نشود به آن تکیه داد یا اینکه دیگر سایه نداشته باشد. قطعا نبود این پایگاه خیلی آزارمان خواهد داد چون ما همیشه برای انجام ندادن کارهایی غصه میخوریم که میتوانستیم برای پایههای زندگیمان انجام بدهیم و کوتاهی کردیم.
چرا فکر میکنید مهم است که همه اعضای یک فامیل حتما همدیگر را ببینند و با هم در ارتباط باشند؟
برای اینکه ما نتیجه و ثمره آنها هستیم و نمیتوانیم خالق خودمان را روی زمین فراموش کنیم. اگر توانستیم خدای خودمان را فراموش کنیم پس میتوانیم والدین و بستگانمان را فراموش کنیم و بپرسیم آنها چه نقشی در زندگی ما دارند. بخشی از بحرانهای امروز جامعه ما به نبودن ارتباط با اعضای خانواده مربوط است. نسل امروز نمیتواند با خانواده حرف بزند، با آنها ارتباط برقرار کند. پدربزرگ مهربانی ندارد یا اصلا به دیدارشان نمیرود که در آغوششان آرام بگیرد.
این گسست اصلا به تفاوت بین نسلها ارتباط ندارد. من اصلا به این مساله اعتقاد ندارم. نسل امروز با دیروز تفاوت دارد اما مساله اینجاست که نخ ارتباط بین این نسلها پاره شده است. اگر این ارتباط برقرار باشد خیلی از اتفاقات نمیافتد. مثلا در گذشته برای اینکه یک زن یا مرد، همسری اختیار کند، والدین با خبر میشدند، با آنها مشورت میشد و به خواست آنها پدربزرگها و مادربرزگها در جریان قرار میگرفتند و بعد تازه به اینجا میرسیدیم که دختر و پسر همدیگر را ببینند. همین باعث میشد روند رسیدن زوجها به هم کند شود اما این کندی با هیبت و اصالت همراه بود و به پیوند آنها شکوهی میداد که دیگر شرم میکردند سر هر چیز ناچیز و مسخرهای با هم مجادله کنند و کارشان به طلاق بکشد. الآن یک جوان ازدواج میکند اما خیلیها در فامیل باخبر نمیشوند. گاهی خبر جدایی زوجی در فامیل به گوشمان میرسد و ما میپرسیم فلانی کی ازدواج کرد که حالا جدا شده است. این حاصل نداشتن ارتباط و پاره شدن نخ تسبیح است.
اسم سریال هم به همین مساله مربوط است؟
بگذارید تمام شود، خودتان متوجه خواهید شد. اصلا کمی فکر کنید همه چیز مشخص میشود.
و به طور کاملا طبیعی حتما با یک پایان شاد روبهرو هستیم.
بله اما نه از نوع هندی. آنچه در پایان خواهیم دید این است که ابر خانواده باید تشکیل شود وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود.
چرا از تعبیر ابر استفاده میکنید؟
چون باران وقتی میبارد که ابر تشکیل شود. باران رحمت وقتی ببارد همه چیز بارور میشود و باروری دوباره به تشکل ابر میانجامد.
به نظر نمیسد این تعبیری باشد که همین حالا به ذهنتان رسیده باشد.
چه فرقی برای شما دارد؟
فرقش این است که میتوانم بپرسم در روند تولید این سریال به این مساله اندیشیدهاید یا دغدغه شماست.
هم قبل از این سریال دربارهاش فکر کرده بودم و هم در زمان تولید آن.
در سوال اولم که به آن پاسخ ندادید میخواستم بدانم چه چیزهایی شما را به این سریال و داستان آن وصل کرده است. الآن تقریبا مطمئن هستم که همه چیز آنجاست برای شما چیزی بیشتر از یک کار است و به مضمونش احساس خاصی دارید.
دقیقا همین طور است. کارگردانی من در این سریال بسیار حسی است. بسیاری از شخصیتهای این قصه در خانواده من وجود دارند و من با آنها زندگی کردهام.
با این وصف از نتیجه کارتان در این سریال راضی هستید؟
من نباید راضی باشم. جواب دادن به این سوال بسیار برای من دشوار است چون هنوز نمیدانم واقعا چه کردهام. شما و تماشاگران باید به من بگویید چطور بوده است.
الآن که سریال در حال پخش است، هیچ بازخوردی دریافت نمیکنید؟
شاید سال دیگر بفهمم چه کردهام. باید زمان بگذرد. باور کنید که نمیدانم چه کردهام، موفق بودهام یا نه!
روند تولید سریال با توجه به این شتاب و کار فشرده طوری پیش رفت که مد نظر شما بوده است؟
خوب بود. 50 درصد از چیزی که میخواستم اتفاق افتاد.
50 درصد کم نیست؟
چرا اما برای یک سریال پنجاه قسمتی که تولید آن پنج ماه پیش شروع شده، خیلی هم بد نیست. امیدوارم تماشاگران هم چیزی که به ثمر نشسته را دوست داشته باشند. این برای من کافی است.
از فرم کارگردانی سریالهای قبلی میتوان فهمید که نگاهتان به آنها کاملا تکنیکی بوده و به هر کدام به چشم یک کار نگاه کردهاید اما «همه چیز آنجاست» برای شما یک کار دلی محسوب میشود؛ از این بابت روش کارتان با گذشته تفاوتی نداشته است؟
من راجع به خروجی کارم هیچ چیزی نمیدانم اما در مورد خودم میتوانم بگویم که کمی نرم شدهام، مثل قبل سختگیر نیستم و با احساساتم خیلی مشکلی ندارم. احساساتم دیگر دوگانه نیست. اگر حسی در من بگوید این همان چیزی است که باید باشد به آن اطمینان میکنم در حالی که قبلا این طوری نبودم.
به نظرم در کارهای قبلی کمی به فرم و ساختار وابسته بودم اما این بار فکر کردم باید کمی به حسهایم اعتماد بیشتری داشته باشم، خیلی به نمابندیها فکر نکنم و خودم را به قصه بسپارم.
نرم شدن شما به این دوره زمانی از زندگی شما مربوط است یا به مضمون فیلمنامه؟
به این برهه از زندگی من مربوط است.
سریال «همه چیز آنجاست» یک نقطه عطف در زندگی شما ست؟ چیزی که بعدها با حس خوب از آن یاد کنید؟
بله خوب بود. دوستش دارم و حالم با آن خوب است. برای اولین بار است که در یکی دو صحنه سریال حالم دگرگون شد. مثلا وقتی پدر بزرگ نوهاش مهران را میبیند، دلم لرزید و واقعا حالم دگرگون شد. الان حتی کار شبانه روزی هم اذیتم نمیکند چون این سریال را دوست دارم.
در این سریال از گذشته حرف زدهایم و من معتقدم خانواده به یاد و خاطرمان نمیآید مگر اینکه به گذشته رجوع کنیم و یاد پدربزرگ و مادر بزرگ بیفتیم.
آذر مهاجر/ گروه رادیو و تلویزیون
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد