شنیدهام که میگویند آن طرف مرزها مردم برای ساعتهای کار و بارشان چند صد کیلو تره تازه خرد میکنند و این دقیقا 180 درجه کامل با کشور ما توفیر دارد، جایی که همه عاشق جمعه و انواع و اقسام تعطیلیهای رسمی و غیررسمی هستند، برای اینکه از کار بیکار شوند! تا بوده ایام تعطیل برای ایرانی جماعت، از روزهای کاری پر رونقتر بوده است. همان اول سال یا حتی پیش از شروع سال جدید توی اداره و مدرسه و دانشگاه و مغازه، کارمند و دانشجو و استاد و معلم و کاسب، صفحه به صفحه تقویم را زیر و رو میکنند تا حتی به اندازه یک نصفه روز هم که شده، بیشتر از سال قبل تعطیلی پیدا کنند و البته بینالتعطیلینها که دیگر محشر است! و کشفشان از آنچه کریستوف کلمب کشف کرد بمراتب با ارزشتر!
اما من از تمام روزهای تعطیل بیزارم، نه اینکه بخواهم ژست پرکاری بگیرم اما به هزار و یک دلیل از انواع و اقسام تعطیلات بدم میآید. هزار و یک دلیلیش را نمیشود اینجا گفت، یک چمدان است و این همه نویسنده، زود پر میشود! برای همین هم یکی دو دلیل را ذکر میکنم و باقیش بماند برای بعد.
اول از جمعهها شروع کنم از همان عصرهایی که حکایت کهنهای دارد، همان حس بغض و غم معروف که خیلیها آن را تجربه میکنند، در مورد من ولی بغض و غم، بیش از عصر جمعه، صبح جمعه سراغم میآید! آخر آدم چه حس خوبی میتواند از صبحهایی بگیرد که انگار خاک مرده پاشیدهاند روی کل شهر و مردم تا لنگ ظهر میخوابند؟ یا از خیابانهایی که پرنده در آن پر نمیزند و مغازههایی که کرکرههایشان پایین است و بیمارستانهایی که حتی اگر با مرگ شانه به شانه هم بشوی، یک دکتر متخصص پیدا نمیشود، که دردت را دوا کند یا از شبکههایی که برنامه بدرد بخور ندارد و میوه فروشیهایی که فقط میوههای پلاسیده تحویلت میدهند و از همه بدتر هزار و یک مهمان که فقط برای جمعه شبها دندان تیز کردهاند و عین خیالشان نیست که از پس هر جمعه شبی، صبح شنبهای هم هست و آنقدر نسبت به حرکت عقربههای ساعت بیخیالند که هیچ تصوری از گذر پاسی از شب ندارند!
روزهای جمعه، کسالت از سر و روی خانه میبارد، بس که همه بیکارند البته بجز یک نفر، خانم خانه! همان مادر مهربان و همسر دلسوز، که یکدم از رفت و روب و شستوشو دست بر نمیدارد، از سر صبح صدای هو هوی جارو برقی و فرفر لباسشویی یکدم قطع نمیشود. میگفتند جمعه روز نظافت است، ولی یعنی تا این حد؟! تا سر حد بر هم ریختن آرامش خانه و خانواده؟! و ترکاندن کنتور آب و برق؟! البته از آن بدتر حضور انور پدر خانواده یا آقای همسر است که روزهای جمعه و تعطیلات بیش از همه ایام سال درک میشود و ایرادهای وقت و بیوقتی که کانون خانواده را هر جمعه داغ و فروزان نگه میدارد!
جمعه و روزهای تعطیل را دوست ندارم، چون از درد تنبلی و کسالتی که به جان شهر میافتد، بدم میآید. از شوقی که همه برای فرار از کار دارند خجالت میکشم! از اینکه مردم برای تنبلی کردن برنامه میریزند، حس خوبی ندارم و اینکه خوابیدن تا ساعت 12 ظهر مایه مباهات میشود، شرمم میآید! چه خوشتان بیاید و چه نیاید، البته روال هیچ چیز این دنیا که به دست من نیست ولی اگر بود شک نکنید که تعطیلیها را تار و مار میکردم!
مریم تجلی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد