سطرهای بالا سروده شاعری است که بیش از آن که نام او را شنیده باشیم مادرش یعنی فروغ فرخزاد را میشناسیم؛ کامیار شاپور فرزند این شاعره و پرویز شاپور هنرمند دهه 40 است که بتازگی مجموعهای از شعرهایش را منتشر کرده است.
آنچه این بند شعر را برای ما قابل اندیشیدن و لذت بردن کرده، پیامی است که در پیوند با ذهن و ضمیر شاعر در زبان و بیان او پرروش یافته و در قالب واژههای آشنا و مألوف به گوش ما رسیده است. مجموعه پارههایی که سازنده این پیام است، در مکان و معنای واقعی خود شکل گرفته و فضایی عطرآگین و امیدانگیز را در پیوند کارکرد واژهها، به وجود آوردهاند که میتواند حامل عاطفه، احساس، ابراز و اشتیاق و شیوه بیان شاعر باشد و تلخی و شیرینی پیام را در تناقضی «زیبا و تلخ» در ذهن مخاطب رسوب دهد و او را همچنان منتظر نگاه دارد. شاعر در ابراز پیام شاعرانه خود، خواسته یا ناخواسته، برای رسانیدن معنا، کوشیده است بدون پیچیدگی کلامی، با بیانی ساده و روان، شاعرانه سخن بگوید و بدون بهرهگیری از فناوریهای فریبنده نوین جهانی، داستانکی را بهانه روایتی کهنه و عاشقانه کند: «تک سوار میرسد از راه/ خورشید خون گرفته فرو میچکد از گلبرگ پامچال/ دشت نفسی مرطوب و سبز میکشد/ ... تک سوار میرسد از راه/ زمین مرطوب از سمضربههای اسبقش میلرزد/... مرد کور نفسهای زندگی را میدمد در نی.../ بانو با اطلس و آینه / نسیم را نوازش میکند...»
همانگونه که میبینیم، شاعر در متن شعری بالا که حاصل تجربههای شهودگرایانه اوست، کمتر به «انتزاع» در بیان احساس و اندیشه خود روآورده و خیلی راحت و بدون رودربایستی، با طبیعت اطراف خود انس گرفته و تصویرهایی زیبا از چشمانداز زندگانی خویش به دست داده است؛ از این رو، کمتر شعری را از دفتر او میبینیم که با مقصود و محملی از عشق و عاطفه و خاطره همراه نباشد و ما را از درک و حس آن ناتوان کند: «باران/ در امتداد ساقه استخوانی کوکبها/ عطر تجربههای گیاهی پاییز را/ قطرهقطره/ به عمق حنجره تشنه نسیم میریخت.»
شاعر در نزدیک شدن به طبیعت توانسته با توصیفی ظریف، تناسبهای هندسی و تاثیرهای حسی عناصر دیداری را تشریح کند و از این راه بر روحیه و فکر خواننده اثر بگذارد و تفکر عینی و تصویری خود را بدون ناهنجاری و لکنت زبانی القا نماید و این، نشانه پختگی و حرکت به سوی کمال است: «مهتاب که درآید / قرنفل که غنچه دهد / باران که بایستد / تو خواهی آمد / با جامهای سبز / و چشمانم پر از زمزمه نارونهها خواهد شد»
هویت فردی کامیار شاپور در همه شعرهایش به تناسب موضوع و درونمایه متن، آشکارا قابل درک است. او کوشیده است در بیان فطرت شاعرانه خود، بیریا و صادق باشد و خواننده را از شعرهای خود منفعل نکند، تا آنجا که خواننده خود را در بسیاری از شعرها، با هویت مدنی شاعر، شریک میبیند و به تفاوتها و تعارضهای فضای فکری و محیط زندگی خود با شاعر، پی میبرد.
به این ترتیب میبینیم کامیار شاپور بهعنوان یک شاعر، چالشهای زندگانی خود را به مجموعه شعری تبدیل کرده که میتواند حاصل تجربههای او و نماینده تعادل میان ناخودآگاهی و خودآگاهی او در زندگی باشد و خلاقیت نسبی شاعر را در بیان خاطرههای دور و نزدیک خانوادگیاش نشان دهد: «پدر / حالا من با چشمهای شیشهای / در گورستان گلهای بنفش زندگی میکنم / و چروک سالها/ استخوانهای زنگ زدهام را زخم میزند / حالا من شبحی گمشده / در کوچههای نقرهای کابوس هستم...» اینجاست که زبان شعر شاعر، بهعنوان یک گزاره ادبی، با شیوه بیان او پیوند خورده و ادراک ما را از جلوههای پدیداری حیات، برانگیخته و فعال میکند. خوشبختانه از بند بازیهای فنآورانه سرگرمکننده جهانی در این مجموعه شعر، خبری نیست و هر چه هست، خاطرههای خالص و ارثیه تجربههای شاعرانه انسانی است که گاه گاهی در میان مه و غباری از خطهای باران، این گونه از نسل خود سخن گفته است: «سلسلههای تاریخ را/ در خطوط غمزده صورتم دنبال میکنم/ و خود را در گوشههای دوردست زمستان مییابم ...»
این نشان میدهد که ما در شعرهای این شاعر، تنها با فردیت و ذهنیت او روبهرو نیستیم و در برخی شعرهای او، آشکارا درمییابیم که شاعر به ارزشهای قومی و اجتماعی خود نیز بیاعتنا نبوده است و با آن که زبان او از عنصر اندیشهاش، پیشی گرفته و در گوشههایی از کلام او، با بازداشت باروری شناخت و تعلیق روبهروییم، او این هوشیاری شاعرانه را یافته که آگاهانه از مدنیت خود غافل نماند: «با تو ترانهها مردهاند/ قیچیها زمزمه قرقرهها را فراموش کردهاند/ و موشها داستانهای طاعونی را/ تکه تکه میجوند...» یا آنجا که خاطرههای شاعر، عطری محو دارند و زمزمه تلخ شهرها، دودآلودند و جداییها آغاز شده و فردیت، چهره خود را در همه آسیبها و کاستیهای زندگی، بیشتر از هر وقت، نمایان کرده است: «از طغیان نیلوفر/ از بهارهای فلزی/ و شهر بادبادکهای رنگی/ گذشتهام/ و در دوردستهای حجم شیشهای ذهن/ با خاطرهها که قلبم را به تپش میآورند/ و خوابهای زمانهای گمشده/ زندگی میکنم.» چرا نیلوفر؟ چرا اطلسی؟ چرا یاسها و سپیدارهای کودکی؟ چرا خاطرهها، خاطرهها و خاطرهها؟ پاسخ اینها، ما را به ذات شعر کامیار شاپور و ذهن هنرمندانه بارور او هدایت میکند. شعر کامیار شاپور هم پاسخی است به نیازهای ضروری زندگانی شخصی و بیتابیهای روحی - روانی او و هم بازتابی از سایه و مه تاریخ زنگ زده حیات اجتماعی نسل او. آنجا که گلی بنفش به نام «نیلوفر»، شعر او را با جهان طبیعی و کائنات پیوند داده و تجلی حضور جهانآفرین و هماهنگی حیات قدسی کیهانی را در قلب و چشم خواننده آگاه شعر، تابانیده و پیوند لذت و شیرینی زندگی را در صحیفه جانش، قابل درک کرده است.
با آن که نمود آوایی و تاثیر و تحرک اجزای ساختاری شعر شاعر، همگرایی نسبی ایجاد کرده، وجود پارههایی مانند: «روز را/ خواب گیسویش/ به آزفندک میماند.» ارزش بنیادین شعر او را به عنوان یک گزاره هنری مهم، خدشهدار کرده و خواننده درمیماند: «چرا شاعر به جای واژه کهنه «آزفندک» معنی زیبای آن، یعنی قوس و قزح را به کار نبرده است؟» هرچند لحن صدای شاعر و کارکرد هنری ـ ادبی کلام او، بیشتر ما را به یاد فروغ فرخزاد ـ مادر شاعر ـ میاندازد و تاثیر کارکرد زبانی فروغ را در شعرهای کامیار شاپور، قابل بررسی میکند بویژه آنجا که ساختار زبانی، زیر چیرگی و سایه سنگینی اندیشه اندوهگین شاعر و عاطفه زخمی او، نمود پیدا کرده است؛ افق معنایی شعر کامیار شاپور، محدود نشده، اما اجازه داده تا تاثیر کاریکلماتورهای پرویز شاپور ـ پدر شاعر ـ را هم در خود به نمایش بگذارد: «ساعت از سنگینی لحظهها به فریاد میآید»، «معادله قلب به هم ریخته است» و «ساعت بیمارگونه لبخند زد/ و آینه تصویر دختر را بوسید» و... .
روی هم رفته، شعرهای کامیار شاپور از ذهنی شفاف و سالم تراویده و در فضایی ادبی ـ هنری، رشد کرده و به ورزیدگی رسیده و آن گونه که از برخی از آنها برمیآید، توان واکاوی شاعرانه یافته است و این خود میتواند در آینده نزدیک، با تلاش و توجه کامیار شاپور، زیبایی و شایستگی ویژهای را در شعرهای او به یادگار گذارد.
عبدالحسین موحد/ جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد