دختری به نام آمنه بهرامی متولد مهر ماه ۵۶ که در ۱۲ آبان ماه ۱۳۸۳ توسط مردی به نام مجید موحدی (هم دانشگاهی اش) پس از شنیدن پاسخ نه از آمنه برای ازدواج، در حوالی پل سید خندان مورد اسیدپاشی قرارمی گیرد و زیبایی صورت او از بین رفته و حالا دیگر بینایی هم ندارد.
پرونده آمنه سال ۸۶ در دادگاه کیفری استان تهران با حمایت رسانههای داخلی مورد رسیدگی قرار گرفت و ماجرا و داستان زندگیاش نه تنها حاضران در دادگاه بلکه هیئت قضات را هم به گریه انداخت.
بالاخره دادگاه با درخواست آمنه بهرامی رای بر قصاص دو چشم مجید داد و حکم در دیوان عالی کشور مورد تایید قرار گرفت و بعد برای استیذان نزد رئیس قوه قضائیه ارسال شد.
در این هنگام آمنه برای درمان به اسپانیا رفت و مجبور شد برای تامین هزینههای درمانش با ناشری آلمانی قرارداد ببندد تا کتاب خاطراتش را به نام «چشم در برابر چشم» منتشر کند.
این دختر قربانی اسیدپاشی از رسانههای خارجی بابت مصاحبههایش پول دریافت میکرد و این راهی بود تا به درمان صورتش بپردازد.
آمنه همیشه برای قصاص چشمان مجید اصرار میکرد و هرچه فعالان اجتماعی تلاش کردند آمنه را از این اقدام بازدارند میسر نشد حتی در گفتوگو با رسانههای خارجی هم اعلام کرد میخواهد قصاص کند! تا اینکه رئیس قوه قضائیه تایید کرد تا پرونده در مسیر قصاص قرار گیرد. همه چیز در بیمارستان دادگستری مهیا بود؛ از پرستار تا پزشک برای اینکه حکم نهایی اجرا شود.
ساعت پنج صبح روز اجرا آمنه، برادر، پدر، مادر و عمویش در بیمارستان دادگستری حاضر شدند اما اینبار دختر جوان پایانی خوش برای کتاب «چشم در برابر چشم» رقم زد تا به گفته خودش مردم را شاد کند و آمنه مجید را بخشید تا قصاص نشود البته این پایان ماجرا نبود چراکه چالشی دوباره میان او و شعبه اجرای احکام از سر گرفته شد.
آمنه میگفت از قصاص گذشت کرده اما دیه چشمانش را میخواهد؛ در این بین اجرای احکام میگفت صورتجلسه نشان میدهد او گذشت کامل کرده است. این صورتجلسه مورد اعتراض آمنه قرار گرفت اما به او گفته شد دیگر نمیتوانند کاری بکنند و این صورتجلسه قطعی است.
گفتوگوی ما نه از باب آخرین وضعیت پرونده و روزگار تلخ زندگی آمنه بود بلکه خواستیم فقط بگوییم آمدیم تو را ببینیم... خوب هستید؟ حال و روزتان چطور است خانم بهرامی؟ خیلی شاد از ما پذیرایی کرد. مادرش، پدرش و خواهر آمنه هم در اتاق پذیرایی کنار ما نشسته بودند و به گفتوگوها خوب گوش میدادند. میگفت: معمولا برای مصاحبهها پول میگیرم اما شما متفاوت هستید. نمیدانم وقتی در کتابم همه چیز را مو به مو گفتهام دیگر چه نیازی است باز این خاطرات را ورق بزنم.
قرار بود تنها ۴۵ دقیقه گفتوگو داشته باشیم که این زمان به ۱۸۰ دقیقه افزایش یافت. بیشتر مطالب گفتوگو قابلیت انتشار ندارد چراکه نام افرادی برده شد که در این پرونده گاهی کنار آمنه بودند و گاهی به او خیانت کردند.
ابتدای کلام بعد از سلام و احوالپرسی سوال کردیم موسیقی گوش میدهید؟ کمی متعجب از سوال گفت: «بله بهخصوص موسیقی سنتی و کمی هم پاپ مثل آهنگ زیبای فریدون آسرایی که مرا به زمانهای دوری پرتاب میکند». از موسیقی و آشپزی و زندگی در کنار خانواده به برنامههای روزمره کوتاهمدت و بلندمدت آمنه رسیدیم. اینکه ازدواج هم بخشی از برنامههای زندگی اوست اما میگفت: «چهکسی حاضر است با من ازدواج کند؟» که در پاسخ گفتیم شما فراخوان بزن... لبخند زد و گفت که اگر هر فردی پیدا شود قطعا مشکل دارد و بعد خندید. در میان گفتوگو مادر آمنه هم گاهی وارد بحث میشد و دل پردردی داشت.
میگفت: «جاهای مختلفی دعوت میشویم گاهی آمنه طلب پول میکند گاهی هم نه اما به قول معروف چیزی از ما نگیرند پولش پیشکش!»
در مورد هزینههای درمانی سوال کردیم که واقعا چه میزان کمک شده و چقدر هزینه شده است؟ گفتند که چنین آماری را ریز ننوشتیم.
آمنه میگفت: «بیشترین کمک را از درآمد فروش کتابهایم دارم بهنحوی که در فرانکفورت در روز رونمایی کتابم و بعد از آن در ۱۰ روز ۸۵۰۰ جلد از کتابم را فروختم که تنها پول پیش آن ۲۵ هزار یورو بود و در کل حدود ۳۰۰ میلیون تومان از فروش کتابهایم درآمد داشتم. وقتی چند سال قبل بعد از بخشش متهم به درخواست خود آقای احمدینژاد به نهاد ریاستجمهوری رفتم با خود ایشان گفتوگو داشتم و گفت: ۳۰ درصد هزینههای درمانی را تقبل میکند و این هزینهها در حال پرداخت بود که با دولت جدید کمکها قطع شد.»
آمنه فروردین ماه برای ادامه درمانش باید به بارسلونا سفر کند و برای این سفر نیازمند حدود ۸۰ میلیون تومان است: «من هم بدهی قبلی دارم و هم باید پلک چشم سمت چپم را درمان کنم. ۴ ماه قبل برای تامین این هزینه به دفتر رئیسجمهور نامهای ارسال کردم اما هیچ خبری نشد».
وی میگفت: «چندی پیش به یکی از بانکها برای گرفتن وام مراجعه کردم که گفتند دیگر به شما وامی تعلق نمیگیرد. حالا باید سراغ بانک دیگری بروم. امروز هم برای وام ۵ میلیونی یک بانک، وام ۳۵ میلیونی بانکی دیگر، وام ۲ میلیون تومانی یکی دیگر از بانکها و وام چند هزار یورویی بانک بارسلونا همچنان دارم قسط میدهم و بدهکارم!»
نکته جالب این است که با تمام این بدبختیهای مالی میگویند آمنه بهرامی در خارج از کشور خانه و ماشین دارد! «واقعا خودتان فکر کنید خانه زیبا و خودرو به چه درد من میخورد؟ آیا برای من چشم و زیبایی میشود؟! وقتی سفیر ایران خانه ما آمد تعجب کرد که با این همه جنجال رسانهای در یک سوئیت کوچک با خواهرانم زندگی میکنیم.»
آمنه دوست ندارد برای خودش جشن تولد بگیرد اما دوست دارد برای دیگران تولد برگزار کند. عاشق اشعار پرمعنی است. اهل شعار دادن نیست. برای همین میگوید: «زیباترین و کاملترین کتابم به نام فصل سبز نسترن را میخواهم بنویسم و واقعا از وزارت ارشاد چه در دوران آقای حسینی و چه دوران آقای جنتی ممنونم و خیلی کمکحالم بوده است». از آمنه بهرامی سوال کردیم چه افرادی واقعا در این سالها غیر از ارشاد یا دولت کمک کردند که در پاسخ گفت: «مثلا آقای دکتر امیر صبوری، محمود احمدینژاد و آیتالله شاهرودی هم کمک کردند».
آمنه در پاسخ به اینکه برخی کمکها ممکن است اهداف سیاسی داشته باشد گفت: «برای من اهمیتی ندارد. مگر صورت من با سیاست خوب میشود؟ من فقط پول میخواهم تا روز به روز بهتر شوم.»
پرسیدیم یعنی آیتالله شاهرودی شخصا با شما تماس گرفتند؟ او نیز گفت: «نه از دفتر ایشان تماس گرفتند. آن زمان رئیس قوه قضائیه بودند و گفتند یک چک ۲ میلیون تومانی است بیایید و بهعنوان کمک هزینههای درمانی تحویل بگیرید. وقتی ایران آمدم نتوانستم ایشان را ببینم تا بابت این کمک تشکر کنم و بعد از ۵ سال در دیدارهای مردمی با رئیس قوه قضائیه ایشان را دیدم.
در این دیدار آیتالله شاهرودی خیلی مهربان با من برخورد کرد و پرونده من را به سعید مرتضوی دادستان وقت تهران واگذار کرد تا کمک کند. اما سعید مرتضوی آدم خوبی نبود و کارم را انجام نداد.»
از آمنه بهرامی سوال کردیم شما دفتر آقای مرتضوی دادستان وقت تهران هم رفتید؟ گفت: «بعد از دستور رئیس وقت قوه قضائیه به دفتر آقای مرتضوی رفتیم اما همیشه میگفت دارم فکر میکنم! هیچوقت هم کمک نکرد. از شانس بد من سعید مرتضوی رئیس تامین اجتماعی شد و کار من افتاد به تامین اجتماعی! دلیل حضورم در تامین اجتماعی این بود که آقای احمدینژاد گفت الان چه مشکلی داری که گفتم حقوق من در تامین اجتماعی ماهانه ۷۵۰ هزار تومان است و میخواهم آن را ۲ برابر کنید (از کار افتادگی) و آقای رئیسجمهور (احمدینژاد) دستور دادند که انجام شود. برای همین کارم به جناب مرتضوی افتاد. خلاصه نامه رئیسجمهور را به آقای مرتضوی رئیس وقت تامین اجتماعی دادم اما باز هم کاری برای من نکرد. یادم هست یک روز در همدان بودم که آقای«د» از دفتر تامین اجتماعی با من تماس گرفتند و گفتند همسر آقای سعید مرتضوی میخواهند کاندیدای شورای شهر شوند، آیا کمک میکنید؟ بعد به من گفتند که اگر کمک کنید ۷ میلیون تومان کتابهای شما را خریداری میکنیم که من قبول نکردم؛ هرچند خیلی به پول احتیاج داشتم و گفتم برو بابا به خانم فلاح بگو تو و همسرت لیاقت هیچ چیزی را ندارید.»
گفتوگوی ما با آمنه بهرامی ادامه داشت و از دغدغههای خودش میگفت اما برخی گفته هایش را تاکید کرد رسانهای نشود بهتر است. آمنه از روزهای سخت خانه به دوشی در کشورهای اروپایی گفت. از اینکه مردم اسپانیا را دوست دارد چراکه در اوج بیکسی هوایش را داشتند. حالا میخواهد بعد از درمان مجدد کمی فکر کند تا برنامههای جدیدی برای ادامه زندگیاش طراحی کند. در میان گفتههای آمنه نه بغضی دیدم و نه اشکی سرازیر شد انگار سالهاست اشکها خشک شدهاند و طعم شیرین بخشش بر پیکره وجودی دخترک داستانهای حادثهای نشسته است. از ما عکس یادگاری گرفتند و چند قول و وعده هم به آمنه دادیم تا بهعنوان رسانه در ماندگاری اقدامش سهیم شویم. اما باز از رئیسجمهور فعلی گلایه داشت که چرا پاسخ نامهاش را نداده است. او نیاز به ۸۰ میلیون پول دارد تا چشم دومش هم زیبا شود.(مهر)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد