وی سالها به جستجو ادامه داد و سرانجام موفق شد بعد از 42 سال، آنها را پیدا کند. برای اثبات این موضوع نیاز به آزمایش دی.ان.ای بود که پس از انجام آزمایش در پزشکی قانونی، متخصصان اعلام کردند، زن چهلو سه ساله دختر این زوج سالخورده است.
زهرا هنوز باور ندارد پدر و مادر واقعی خود را پس از این همه سال پیدا کرده است. او بیش از20 سال چشم انتظار پیدا کردن آنها بود و سرانجام به آرزویش رسید.
زهرا در گفتوگویی با جامجم، از 42 سال دوری و مادربزرگی میگوید که این سرنوشت تلخ را برایش رقم زد.
از خودت بگو؟
اسمم زهراست. 43 سال دارم که حاصل ازدواجم دو فرزند است. دخترم به نام سیما دانشجوی پزشکی است و پسرم محمد هم دانشجوست.
چه زمانی متوجه شدی، زن و مردی که از تو نگهداری کردهاند، والدین واقعیات نیستند؟
اوایل جنگ تحمیلی بود و من در کلاس چهارم دبستان درس میخواندم. یک روز که به مسجد محل رفته بودم، چند نفر از دخترانی که با من همکلاس بودند گفتند که زن و مردی که مادر و پدر صدایشان میزنم، واقعی نیستند و من یک کودک سرراهی هستم. با شنیدن این حرفها شوکه شده و گریهکنان به خانه بازگشتم. نمیتوانستم حرفهای همکلاسیهایم را باور کنم. مادر خواندهام زمانی که با چهره گریان و رنگ پریدهام روبهرو شد، علت ماجرا را پرسید. زمانی که گفتم تو مادرم نیستی و دروغ میگویی، ناراحت شد. هر چه میگفتم من فرزند شما نیستم و والدین واقعیام را میخواهم فقط سکوت کرده بود.
مادر خواندهام بغلم کرده و مدام میگفت اشتباه میکنم و او و شوهرش والدین واقعیام هستند. حتی شناسنامهام را که نام او و همسرش بهعنوان والدینم در آن ثبت شده بود به من نشان داد. کمی آرامم کرد و باورم شد گفتههای بچهها دروغ است. اما از آن زمان حسی به من میگفت؛ پدر و مادر خواندهام واقعیت را نمیگویند و من باید در جستجوی والدین واقعی خودم باشم، اما اطلاعاتی از آنها نداشتم و نمیدانستم حتی کجا زندگی میکنند که سراغشان بروم. 22سال پیش که میخواستم با خواهرزاده مادر خواندهام ازدواج کنم، از طریق حرف فامیل و آشنا مطمئن شدم که پدر و مادر واقعیام افراد دیگری هستند. زمانی که با همسرم ازدواج کردم از او قول گرفتم که در پیدا کردن والدین واقعیام مرا کمک کند که پذیرفت و همراهم شد.
چطور میخواستی والدینت را پیدا کنی؟
من و همسرم بعد از ازدواجمان جستجو برای یافتن والدین واقعیام را آغاز کردیم، اما هر چه تلاش میکردیم به نتیجهای نمیرسیدیم تا این که تصمیم گرفتیم تصویری از کودکیام را در روزنامه سال 75 چاپ کنیم، اما این کار هم بینتیجه ماند.
بعد از آن جستجو را متوقف کردید؟
نه اما تلاش ما بینتیجه بود تا اینکه از بهمن سال گذشته من و همسرم تصمیم گرفتیم تنها ردی را که از خانوادهام در شهرستان نکا یافته بودیم دنبال کنیم و از مسئولان شهری آنجا اجازه گرفتیم تا اطلاعیه و بنرهایی با عکس کودکیام را در سطح شهر و روستاهای اطراف آنجا نصب کنیم تا شاید از این طریق خانوادهام پیدا شوند. افراد بسیاری با من تماس گرفتند و اطلاعاتی دادند اما هیچ کدام با واقعیت همخوانی نداشت تا این که یک روز زنی تماس گرفت و مدعی شد تصویر را میشناسد. در گفتوگو با آن زن متوجه شدم او در حوالی محله راهآهن شهرستان نکا مرا در حالی که بیرمق و مریض بودم یافته و به خانهاش برده است. حتی دو هفته مثل کودکان خودش از من نگهداری کرده، اما به دلیل مشکلات مالی نمیتوانسته از من نگهداری کند و بعد تصمیم میگیرد که مرا به شهربانی ببرد تا شاید آنها بتوانند والدین واقعیام ر ا پیدا کنند و مرا تحویلشان بدهند.
نمیتوانستم باور کنم که والدینم 42سال پیش مرا سر راه گذاشته باشند. پس از اطلاعات به دست آمده از زن غریبه، همچنان به جستجوهایم ادامه دادم تا این که چند روز بعد زن دیگری با من تماس گرفت و اطلاعات جدیدی را در اختیارم قرار داد که مرا به یک قدمی خانوادهام رساند. در گفتوگو با وی متوجه شدم او پس از مشاهده عکسم مطمئن شده که من دختر یکی از دوستان قدیمی وی هستم که گفته شده بود بر اثر بیماری فوت کردهام. او به من گفت برادرم ساکن شهرستان ساری است.
از اولین ملاقات با برادرت بگو؟
آن روزبا همسرم به خانه برادرم که چند سالی از من کوچکتر بود و محمد نام داشت، رفتیم. با دیدن او شوکه شدم. باورم نمیشد انگار نیمی از وجود گمشدهام را پیدا کرده بودم. پس از گفتوگو با برادرم متوجه شدم زمانی که من یک ساله بودم بیمار شدم و پدرم مرا تحویل نامادری خود داده تا برای درمان به بیمارستان بیاورد که او روز بعد که بازگشته اعلام کرده من به دلیل شدت بیماری فوت کردهام وجسد مرا دفن کرده است. پس از چند سال هم برادرم به دنیا میآید.
وقتی اولین بار پدر و مادر واقعیات را میدیدید چه حسی داشتی؟
هر چه از آن دیدار بگویم کم گفتهام. بعد از 42 سال آنها را دیدم که هر دو پیر شده بودند. من شبیه پدرم بودم. دیدار با آنها برایم مثل یک رویا بود. خیلی خوشحال بودم که آنها را یافتهام اما تا اثبات اینکه من فرزند واقعی آنها باشم فاصله بسیاری داشتم. از اینکه کودک سرراهی نبودم خوشحال بودم. نامادری پدرم مرا در کنار راهآهن رها کرده بود و خانوادهام از موضوع بیخبر بودند.
دادخواستی را در دادگاه مطرح کردیم وقاضی پرونده دستور داد تا من و والدین واقعیام به پزشکیقانونی معرفی و آزمایش دی.ان.ای بدهیم. در این مدت بسیاراضطراب داشتم که نکند جواب آزمایشها طوردیگری شود و من این روزنه امید را از دست بدهم و کاخ آرزوهایم ویران شود. جواب آزمایش دی.ان.ای چند روز پیش به دستمان رسید و شادی زندگیمان چند برابر شد. بر اساس این آزمایش زن و مرد سالخورده والدین واقعیام بودند و اکنون بسیار خوشحال هستم که آنها را پس از 42 سال پیدا کردهام. شادی پس از این همه سال دوباره به من لبخندزده است.
انگیزه مادربزرگ ناتنیات از این که تو را سر راه گذاشته بود، چه بود؟
مادربزرگم خیلی رنجور و بیمار است و زمانی که درباره علت این کارش پرسیدم مدعی شد، چون من بیمار بودم و خانوادهام قادر به تامین هزینه درمانم و بستری کردن من نبودند تصمیم گرفته مرا سرراه بگذارد تا شاید خانوادهای مرا نجات داده و به خانهشان ببرند.
معصومه ملکی - گروه حوادث
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
آدرس فیس بوك من ...