هر چند شایسته است سبک و سیره زندگی ائمه و اهل بیت (ع) را الگوی خود قرار دهیم اما مرور سبک زندگی شهدا هم نشان می دهد، این افراد با وجود آنکه انسان های عادی بودند، دارای رفتار و اعمالی بودند که علاوه بر اینکه آنها را به این مقام و درجه رساند، آنها را به یک الگوی عملی برای سایر افراد مبدل کرد.
توجه به خدا و ارزش های دینی، قانونمداری و بسیاری از فضایل اخلاقی در زندگی شهدا موج می زند.
در ادامه این سطور چند خاطره از شهدا و از زبان خانواده و اطرافیان بیان می شود که بیانگر توجه و اهمیت آنها به ارزش های دینی و اخلاقی نظیر توجه به نماز اول وقت، پرهیز از گناهان و احترام به والدین است.
شهید مهدی زین الدین
گاهی یک حدیث، یا جمله قشنگ که پیدا می کرد، با ماژیک می نوشت روی کاغذ و به دیوار می زد.
بعد درباره آن با هم حرف می زدیم، هر یک، هرچه فهمیده بودیم می گفتیم و جمله روی دیوار و در ذهن ما می ماند.
شهید علی جزینی
خیلی به مسایل اعتقادی علاقه نشان می داد، به سووالهایی که برایش به وجود می آمد، اصلا بی تفاوت نبود، هر بار معلم او از خدا و اهل بیت(س) حرف می زد، دهها سووال درست می کرد و وقتی به خانه می آمد، از مادرش می پرسید.
شهید محمد منصوری
نیمه های شب از اتاق او صدای گریه و ناله می آمد، فرزندم داشت نماز شب می خواند، نخواستم مزاحم او شوم، تا اذان صبح نماز خواند، دعا کرد و ناله زد.
برای نماز صبح، سجاده را باز کردم، دیدم از بس اشک ریخته، مهر سجاده خیس شده است، آن موقع محمد 13ساله بود.
شهید محمد معماریان
وقتی هفت ساله شد، خیلی خاص دل به نماز می سپرد، بدون اینکه کسی به او تذکر دهد، تا صدای اذان را می شنید، بازی خود را رها می کرد، وضو می گرفت و به نماز می ایستاد.
حتی مقید شده بود که نماز صبح خود را هم بخواند، می گفت: باید بیدارم کنید، اگر روزی او را دیر صدا می کردم، گریه می کرد و می گفت: چرا این قدر دیر بیدار شدیم؟ مگر ما را خواب مرگ گرفته بود؟ ببینید، آفتاب در حال درآمدن است.
محمد زنگ نماز اهالی خانه شده بود.
شهید رضا حسینی
صدای انفجار آمد و سنگر او هوا رفت. هرچه صدایش زدیم، جواب نداد، سر او پر از ترکش شده بود. در جیبش یک کاغذ بود که نوشته بود.
گناهان هفته:
شنبه: احساس غرور از گل زدن به تیم مقابل
یکشنبه: زود تمام کردن نماز شب
دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر یومیه
سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن
چهارشنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن
پنجشنبه: سلام کردن فرمانده زودتر از من
جمعه: تمام کردن صلوات های مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصدتا.
شهید احمد رضا جزینی
زمان برداشت محصول که می شد، برای کمک می آمد، کسی یادش نمی رود که احمدرضا چقدر مواظب بود، جعبه های باغ مثل بعضی جاهای دیگر نباشد.
می گفت: نباید میوه های درشت را روی جعبه و ریزها را زیر جعبه ریخت، اشکال شرعی دارد، خیلی به حلال و حرام توجه می کرد.
شهید علی ماهانی
یک بار هم نشد، حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخ کشد، هر وقت وارد اتاق می شدم، از جا بلند می شد، اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد.
می گفتم: علی جان مگر من غریبه هستم؟ چرا خودت را به زحمت می اندازی؟ می گفت: احترام به والدین دستور خداست.
یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود، دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه حیاط است، همه را شسته و روی بند انداخته بود.
وقتی رسیدم، به او گفتم: الهی بمیرم برایت مادر، تو با یک دست چطوری این همه لباس را شستی؟
گفت: اگه دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نمی کرد، من اینجا باشم و شما زحمت شستن لباس ها را بکشی.
شهید محمود پایدار
هم خوب درس می خواند و هم کار می کرد، خیلی از هم سن و سالهای او بدون توجه به اوضاع مالی خانواده هایشان، درس هم نمی خواندند، طوری بود که بچه های سال دوم - سوم راهنمایی هم می آمدند، مشکلات ریاضی خود را پیش محمود حل می کردند.
او از هر فرصتی هم برای کمک به اوضاع مالی خانواده، استفاده می کرد، روزی قرار بود دیوار سنگی برای دبیرستان امیرکبیر بگذارند، رفته بود خود را برای آوردن سنگ معرفی کرده بود تا به این وسیله، پولی به دست آورد و کمک خرج ما باشد.
شهید اسدالله کشمیری
راه مدرسه او دور بود، همکلاسی هایش با ماشین می رفتند.
آن موقع، روزی 12ریال پول تو جیبی به او می دادیم تا بتواند هم خود را اداره کند و هم به مدرسه برود.
با اینکه پول کمی بود اما این بچه، هیچ وقت شکایتی نداشت. مدتی که گذشت، متوجه شدیم که اسدالله زودتر از ساعت همیشگی از خانه بیرون می رود و تا مدرسه، پیاده روی می کند. علت این کار را متوجه نشدیم تا اینکه یک روز خواهر کوچک او مریض شد، پول کافی برای دارو و درمانش در خانه نبود.
وقتی اسدالله متوجه این موضوع شد، رفت و مقداری پول آورد و گفت: اینها را برای روزی مثل امروز پس انداز کرده بودم.
طفلکی پیاده مدرسه می رفت تا همان 12ریال را هم پس انداز کند.
شهید علی شریفی
پدرش می گوید: در مدتی که در محله خودمان زندگی می کردیم، علی آقا برای همه شناخته شده بود، خصوصا به لحاظ ادب و تواضعی که نسبت به من و مادرش داشت.
از سرکار که به منزل می آمدم، معمولا علی در کوچه با هم سن و سالهایش، مشغول بازی بود، تا چشم او به من می افتاد، بازی را رها می کرد و به طرف من می دوید.
خیلی مودب سلام می داد و می رفت بطرف منزل تا آمدن مرا اطلاع دهد، این کار علی، معمولا هر روز با آمدن من تکرار می شد. فرقی هم نمی کرد کجای بازی باشد.
بچه های هم سن و سال علی حسابی تحت تاثیر این حرکت علی قرار گرفته بودند.
شهید حسن آقاسی زاده
به من می گفت: مادر جان وقتی من و داداش خونه هستیم، درست نیست شما و خواهرم در حیاط را باز کنید.
یا من این کار را انجام می دهم یا داداش، شاید یک مرد نامحرم پشت در باشد،خوب نیست صدای شما را نامحرم بشنود.
خیلی حساس بود، با اینکه ما خودمان رعایت می کردیم اما همیشه حواس حسن جمع بود مخصوصا به خواهرش.
شهید حسین نوروزی
بارها با هم در زمین فوتبال به اتفاق دیگر دوستان بازی می کردیم، اخلاق ما مثل بقیه هم سن و سالهایمان بود.
یک گل که می خوردیم، سر هم تیمی ها داد می کشیدیم، توپ که اوت می رفت، جرزنی می کردیم.
خلاصه خیلی موقع ها احترام همدیگر را نگه نمی داشتیم اما از وقتی حسین به جمع ما اضافه شد، در هر تیمی بود، نمی گذاشت بچه ها به هم بی احترامی بکنند.
می گفت: خوب مگر چیه گل خوردیم دیگر؟ جبران می کنیم.
همه بچه ها تحت تاثیر این آرامش و مهربانی حسین قرار می گرفتند و آرام می شدند.(ایرنا)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد