خودت را معرفی کن؟
سعید،23 ساله هستم. در یک خانواده 10 نفری زندگی میکردم که 8 سالگی مادرم را از دست دادم و در کنار پدر و خواهرم زندگی میکردم. بقیه برادران و خواهرانم ازدواج کردهاند.
درس میخوانی؟
دانشجوی حسابداری هستم. به خاطر درس سرکار نمیرفتم؛ البته این اواخر در کارگاه دستگیرهسازی برادرم مشغول کار بودم، اما بازهم نتوانستم کار کنم و خانهنشین شدم.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
قتل پدرم.
او را چگونه کشتی؟
با همین دستانم خفهاش کردم. باور کنید 10 ثانیه هم نشد گلویش را فشار دادم و جلوی دهانش را گرفتم و چند ثانیه بعد او فوت کرد.
با او اختلاف داشتی؟
همیشه به من گیر میداد که چرا سرکار نمیروم و همسالان من مشغول کار هستند. پیر شده بود و بهانهگیر . من نیز حوصله نصیحتهایش را نداشتم. چند بار با من و برادرانم درگیر شده بود، اما چون آنها جدا زندگی میکنند، نمیفهمیدند پدرمان چقدر سختگیر شده و گیر میدهد.
از روز قتل بگو؟
آن روز مثل همیشه ساعت 2 ظهر به خانه آمدم. دقایقی از حضورم نگذشته بود که به اتاقم آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. من با کامپیوتر کار میکردم و او تحقیرم میکرد. ابتدا جوابش را ندادم اما همچنان ادامه داد. یک لحظه عصبانی شده و با او درگیر شدم. هولش دادم که روی زمین افتاد. دوباره ازجایش بلند شد و درگیری بیشتر شد. من هم دیگر کنترلی بر اعصاب و رفتارم نداشتم. او را روی زمین انداختم و برای اینکه سر و صدا نکند با یک دست گلویش را فشار دادم و با دست دیگر جلوی دهانش را گرفتم. 10 ثانیه نشد که متوجه مرگش شدم.
کسی متوجه ماجرا نشد؟
پدرم چند بار همسایه پایین را صدا زد و کمک خواست، اما چون قویتر از من بود جلوی دهانش را گرفتم تا کسی متوجه موضوع نشود.
بعد از قتل چه کردی؟
وقتی سفیدی چشمانش را دیدم تا نیمساعت توان هیچ کاری را نداشتم. وقتی به خودم آمدم تصمیم گرفتم این حادثه را صحنهسازی جلوه دهم. به همین خاطر جسد پدرم را به داخل راهرو آورده و با انداختن بخاری روی سرش طوری وانمود کردم که حین انتقال بخاری دچار حادثه شده است. بعد هم قبل از اینکه خواهر 18 سالهام به خانه بیاید آنجا را ترک کردم و به درمانگاهی همان حوالی رفتم و خودم را درمان کردم؛ چون در درگیری با پدرم مجروح شده بودم. حتی کارم به سرم کشید. قبل از قتل هم قصد ترک خانه را داشتم که درگیری بالا گرفت و من مرتکب قتل شدم .
کی دستگیر شدی؟
بعد از قتل فرار کردم و خانوادهام فهمیدند که قتل از طرف من رخ داده و به همین دلیل برادرانم خواستند خودم را به پلیس معرفی کنم، من هم به خانه برادر بزرگم حمید رفتم و صبح 14 اردیبهشت خود را تسلیم ماموران کردم.
در این مدت کجا مخفی شده بودی؟
یک شب را در خانه یکی از دوستانم گذراندم و 6 روز را هم درخیابان و پارک بودم. تو این چند روز 2 ساعت هم نخوابیدم، همیشه چهره پدرم جلوی چشمانم میآمد. از این سرگردانی هم خسته شده بودم و به خاطر همین تصمیم گرفتم خودم را تسلیم پلیس کنم.
پشیمانی؟
پدرم عصبانی و پرخاشگر بود. از همسایهها بپرسید همیشه دنبال بهانهای بود تا به ما گیر بدهد و دعوا درست کند. باورتان میشود هفتهای دوبار با خواهر 18 سالهام دعوایش میشد. به یک دختر جوان هفتهای 5000 تومان پول توجیبی میداد. او بسیار تندخو بود. اگر به خواهرم و بیکاری من گیر نمیداد نمیکشتمش، مگر انسان پدر خودش را هم میکشد اما باور کنید دیگر بیش از اندازه مرا عصبانی میکرد.
هر پدری از فرزندش عصبانی بود باید به قتل برسد؟
نه، اما من الان پشمان شدم. در آن لحظه یاد سختیهایی که بعد از فوت مادرم کشیدم افتادم، یکباره او را خفه کردم. باور کنید خیلی زود همه چیز رخ داد و فرصت جبران نداشتم.
برادرانت نظرشان در مورد تو چیست؟
آنها هنوز شکایت نکردهاند. بقیه براداران و خواهرانم هم از دست گیر دادنهای پدرم خسته شده بودند وبه زور هر دوماه یکبار به دیدنش میآمدند. آنها هم رابطه خوبی با پدرم نداشتند.
حرف آخر....
عذاب وجدان گرفتهام و نمیدانم باید چکار کنم. وقتی یاد آن صحنه میافتم خوابم نمیبرد. کاش میتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم. باورم نمیشود من قاتل پدرم هستم. اکنون نیزتنها چیزی که آرامم میکند دیدار برادرم حمید است.
مجید غمخوار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد