جام جم:جاهلیت مدرن و ناامنی جهانی
«جاهلیت مدرن و ناامنی جهانی»عنوان یادداشت روز روزنامه جام جم به قلم دکتر مراد عنادی است که در آن میخوانید؛دنیای امروز هر چند با چالشهای متعددی از تغییرات آبوهوایی و گرم شدن کره زمین گرفته تا فقر، موج آوارگان، تروریسم و جنگهای تجاوزکارانه منطقهای مواجه است، اما در سالهای اخیر همگان اذعان دارند که تروریسم بزرگترین چالش دنیای قرن بیستویکم است.
خاستگاه و آبشخور فکری این تروریسم لجام گسیخته و سرطانی، جاهلیت مدرن است که بسترهای لازم را برای جولان اندیشه تروریسم و سازمان های تروریستی فراهم آورده است؛ همان جاهلیت مدرنی که از نمودهای آن، برخی رسانه های مدعی حرفه ای گری هستند که هنوز با نعل وارونه زدن حاضر نیستند از اصطلاح تروریسم برای معرفی داعش استفاده کنند و همچنان از این گروه تروریستی با عنوان دولت اسلامی یاد می کنند.
جاهلیت مدرن در یک سطح دربرگیرنده دولت های حامی گروه های تروریستی است که به رغم ژست ظاهری مبارزه با تروریسم و جنجال تبلیغاتی بر سر راه انداختن ائتلاف جهانی برای ریشه کنی آن، در عمل به رشد و گسترش تروریسم کمک می کنند.
چنان که اوجگیری مجدد قدرت داعش و پیشروی های همزمان آن در عراق و سوریه آن هم پس از 10 ماه، به اصطلاح بمباران هواپیماهای ائتلاف شاخصی از عملکرد جاهلیت مدرن است، در سطحی دیگر تبلور این گفتمان اقدامات ضدانسانی گروه های تروریستی داعش، جبهه النصره، بوکوحرام، الشباب، احرار شام و ده ها گروه خطرناک دیگر است که در تروریسم جنون آمیز خود هیچ حد و مرزی نشناخته، نه تنها از گردن زدن و زنده به آتش کشیدن انسان ها ابایی ندارند که حتی به میراث تاریخی جوامع بشری نیز رحم نمی کنند.
تخریب آثار تاریخی عراق در موصل یا سوریه و تهدید این روزها برای آثار باستانی در پالمیرا همگی مبین آثار خطرناک چنین تفکری است.
زمانی پتروس غالی دبیرکل وقت سازمان ملل متحد تهدیدهای نظامی سنتی، تنش های قومی و نژادی، بی عدالتی های اجتماعی و نابرابری فزاینده اقتصادی و تخریب محیط زیست را مهم ترین تهدیدات امنیت بین المللی می نامید و همزمان با این رویکرد غالی، باری بوزان از صاحب نظران امنیت بین الملل با بازسازی مفهوم امنیت این ایده را مطرح ساخت که در اثر تغییرات سیستمی بین المللی از جمله وابستگی متقابل اقتصادی و دیگر عوامل، در برابر تهدیدات نوعی آسیب پذیری های همگانی به وجود آمده است.
به نظر می رسد ادامه بی تفاوتی نسبت به جنایات بدون مرز گروه های تروریستی و گسترش دایره جغرافیایی فعالیت آنها از خاورمیانه تا آفریقا و بعضا آسیای جنوب شرقی و اروپا نوعی آنارشی امنیتی در سطح جهان پدید آورده است که ریشه های آن را در گفتمان جاهلیت مدرن باید جستجو کرد؛ جاهلیت مدرنی که سبب آسیب پذیری همگانی شده است بنابراین دول غربی مدعی مبارزه با تروریسم دیگر نمی توانند با برخورد ابزاری نسبت به این پدیده شوم نقش خود را نادیده بگیرند چراکه ترکش های چنین گفتمان خطرناکی بزودی دامن آنها را نیز خواهد گرفت، پس کارگردانان جاهلیت مدرن بهتر است تا دیر نشده درصدد مبارزه عملی با بزرگ ترین و خطرناک ترین چالش فرا روی دنیای قرن بیست و یکم یعنی تروریسم برآیند.
هر چند با اقدامات تازه آمریکا، ترکیه و عربستان در آموزش و تسلیح النصره بر ضد داعش یا نبرد ساختگی با داعش نشان می دهد جاهلیت مدرن همچنان به این گفتمان وفادار مانده با راه انداختن بازی بین تروریسم خوب و تروریسم بد حاضر به دست کشیدن از آن نیست.
به این ترتیب وظیفه دولت ها و ملت های آگاه و بیدار است که به مقابله با چنین گفتمانی برخیزند چون بین تروریست ها و حامیان آنها که همگی زیر چتر جاهلیت مدرن جمع شده اند، فرقی نیست.
کیهان:سوریه، آزادی قلمون، سقوط تدمر
«سوریه، آزادی قلمون، سقوط تدمر»عنوان یادداشت روز سعدالله زارعی است که در آن میخوانید؛روز پنجشنبه گذشته شهر تاریخی«تدمر» در شمال استان حمص به دست داعش سقوط کرد و این گروه تروریستی به ازای منطقه «قلمون» که طی روزهای گذشته از تسلط النصره خارج شد، توانست به یک شهر از استان حمص دست پیدا کند. اثر روانی اشغال تدمر توسط داعش بر مردم سوریه مخرب بود از این رو ارتش سوریه باید در زمان کوتاه عملیاتی را متوجه مناطق تحت اشغال داعش نموده و با ضربه قاطع روحیه مردم را در مواجهه با تروریزم تحت الحمایه بازسازی کند. در خصوص تحولات نظامی امنیتی سوریه نکات قابل تاملی وجود دارد:
1- شهر باستانی تاریخی «تدمر» که در زمان سلطه بیزانس بر شامات (پالماریا» (Palmaria) خوانده میشد و هم اینک حدود 50 هزار نفر جمعیت دارد، دارای ارزش اقتصادی، صنعتی و توریستی میباشد. پیش از بحران سوریه، این شهر بطور متوسط بین 5 تا 6 هزار توریست را در خود جای میداد و از این رو دولت در عمران و آبادی و امکانات رفاهی نظیر هتلهای مجلل این شهر توجه ویژهای داشت. اما بعد از آغاز بحران امنیتی در سوریه این شهر از رونق افتاد. هر چند خود این شهر تا پیش از حمله روز پنجشنبه داعش دارای امنیت کامل بود. شهر تدمر دارای منابع فسفات و از نظر گاز و پتروشیمی منطقهای غنی به حساب میآید و از این رو بعضی از گمانهزنیها و اسناد بیانگر آن است که اشغال تدمر با نوعی همراهی خارجی توام بوده و در این بین از دولت ترکیه نام برده میشود.
2- تدمر از آنجا که در استان حمص- اولین استانی که با دولت درگیری نظامی پیدا کرد- واقع شده است از حساسیت زیادی برخوردار میباشد از این رو داعش با تبلیغات زیاد، تسلط بر تدمر را مقدمه تسلط بر استان پهناور حمص- بعنوان بزرگترین استان- معرفی کرده است اگر چه حدود سه هفته پیش، داعش بر یک منطقه دیگر استان یعنی «سخنه» مسلط شده بود اما کوچکی منطقه سخنه که بین تدمر و دیرالزور قرار دارد، مانع شکلگیری تبلیغات روانی از سوی داعش گردید. فاصله داعش از سمت تدمر با شهر دمشق حدود 215 کیلومتر و با شهر حمص حدود 160 کیلومتر مربع می باشد؟ و این نشاندهنده آن است که با تصرف تدمر، داعش به مراکز استانهای حساس شامل دمشق، دیرالزور و حمص دسترسی پیدا نکرده و موقعیت تثبیت شدهای بدست نیاورده است اما در عین حال از آنجا که این منطقه به مناطق تحت اشغال داعش در دیرالزور و رقه تا حدی نزدیک است، تسلط بر تدمر میتواند یک علامت خطر برای دولت سوریه بخصوص در مناطق دیرالزور باشد. استان دیرالزور در اواسط سال 1391 به تصرف داعش درآمد ولی دولت سوریه با انجام عملیاتهای خود در سالهای 92 و 93 توانست نیمی از مناطق تحت اشغال را از داعش بازپس بگیرد. اگر نیروهای داعش در تدمر تثبیت شوند وضع امنیتی مناطق جنوبی شهر دیرالزور- مرکز استان- تضعیف شده و امکان تسلط دوباره داعش بر آن می رود اما مهمترین نکته در اشغال تدمر از سوی داعش، متلاطم کردن استان حمص که پهناورترین استان سوریه بوده و با کشورهای عراق، اردن و لبنان مرز دارد، است.
3- بعد از بازپسگیری منطقه «قلمون» از سوی ارتش و نیروهای مردمی سوریه، جمعبندی داعش این بود که دولت سوریه روی سرعت دادن به پاکسازی حلب و آغاز عملیات سنگین در دیرالزور تمرکز خواهد کرد. تجربه داعش در مواجهه با نیروهای مقاومت سوریه در فاصله خرداد 92 که عملیات القصیر انجام شد تا عملیات حلب که در اواخر سال قبل تشدید شد، از برتری نیروهای مردمی و ارتش سوریه حکایت میکرد. بر این اساس داعش با پیشبینی عملیات نیروهای مردمی و ارتش سوریه در دیرالزور به منطقه بیدفاع «تدمر» حمله کرد و در واقع بدون درگیری این شهر را به تصرف درآورد.
تدمر در زمان سقوط، فاقد یگانهای ارتش و حضور نیروهای مردمی- نیروهای دفاع وطنی- بود و از این رو داعش در تدمر به یک پیروزی آسان و بدون درگیری دست یافت. در این میان دولت سوریه اگر چه در زمان از دست دادن تدمر نیرویی را از دست نداده است اما مسلماً در بازپسگیری این شهر تاریخی باید متحمل تلفات زیادی شود. اما در اینکه آیا در عملیات نظامی، آزادسازی تدمر در اولویت باشد و یا حلب و دیرالزور تردیدهایی وجود دارد. نیروهای داعش و جبهه النصره علاقهمندند تا ارتش سوریه را در مناطق کمتر استراتژیکی مثل ادلب و تدمر درگیر نمایند تا آنان با خیال آسودهتر مناطق تحت سیطره خود در حلب و دیرالزور که از هر جای دیگر استراتژیکتر میباشند، تثبیت نمایند. البته ذکر این نکته هم لازم است که انجام عملیات در ادلب و تدمر بنا به دلایلی برای دولت و ارتش آسانتر میباشد.
وقتی داعش بر تدمر مسلط شد، پادگانهایی را نشان داد که در آن نیروهایی برای اعزام به دیرالزور در حال آموزش و تمرین بودند. این تصاویر میگوید عملیات تدمر یک اقدام پیشگیرانه و با هدف مانع شدن از عملیات ارتش و نیروهای مردمی سوریه در استان دیرالزور صورت گرفته است.
نیروهای سوریه مخفی نمیکردند که با عملیات پاکسازی دیرالزور قصد دارند تا از یک سو منابع انرژی - نفت و گاز - سوریه را از سیطره داعش خارج کنند و از سوی دیگر ارتباط داعش در عراق و سوریه را از هم بگسلند.
4- تصرف تدمر در سوریه و تصرف کامل رمادی مرکز استان الانبار سوریه از سوی داعش طی دو هفته اخیر، یک سوال جدی را در اذهان پدید آورده است. آیا داعش به نیروی جدیدی دست پیدا کرده است و به عبارت دیگر آیا دوره جدیدی از پیشرویهای داعش در عراق و سوریه آغاز گردیده است؛ ظاهر ماجرا بیانگر آن است که داعش دو سال پس از درجا زدن در سوریه و 10 ماه پس از آغاز شکست در عراق، هماینک وضع جدیدی پیدا کرده و بار دیگر به موضع «تهاجمی» دست پیدا کرده است. اما واقعیتهای میدانی این گمانهزنی طبیعی را تایید نمیکنند.
پیروزی روزهای اخیر داعش در شهر رمادی عراق، پس از آن صورت گرفت که در داخل عراق درباره ادامه عملیات نیروهای بسیجی عراقی موسوم به «حشدالشعبی» اختلاف پدید آمد و بعضی از گروههای عراقی و از جمله برخی از گروههای شیعه، در طیفبندی سیاسی، حشدالشبعی را برتریدهنده به بعضی از گروههای شیعی دانسته و درباره ضرورت تداوم حیات آن تردید ایجاد کردند. دولت حیدر العبادی در مقابل حشدالشعبی، دو هفته پیش طرحی را به مجلس عراق ارائه کرد که مطابق آن یک نیروی «حرس وطنی» زیر نظر ارتش عراق شکل گرفته و سایر گروههای شبه نظامی- از جمله حشدالشعبی- باید منحل میشدند. این در حالی است که ارتشهای کلاسیک و از جمله ارتش عراق به هیچوجه ظرفیت پرورش و مدیریت یک نیروی مردمی که باید در یک دفاع و یا هجوم نامتقارن عمل کند، ندارند. پشتیبانی آمریکاییها و سایر مخالفان داخلی و منطقهای اقتدار عراق از این طرح به خوبی ناصواب بودن لایحه مورد اشاره دولت العبادی را یادآور میشد. همزمان با این قضایا و بالا گرفتن این عبارت که «برای آزادسازی بقیه عراق به نیروهای حشدالشعبی نیاز نداریم» و به تبع آن ابومهدی فرمانده این نیروها ناچار شد دستور توقف حرکت آنان به سمت رمادی و فلوجه را صادر کند، داعش آمد و بدون درگیری جدی نیمهجنوبی الرمادی که تا پیش از آن در اختیار ارتش عراق بود را تصرف کرد و از این رو مرکز استان کاملا در اختیار آنان قرار گرفت. از این رو امروز بار دیگر عراقیها روی ضرورت وجودی و فعالیت حشدالشعبی تاکید مینمایند و العبادی هم آن را ضروری میشمرد.
در سوریه نیز پس از تسلط سه هفته پیش داعش بر شهر کوچک «سُخنه»، اینک، «تدمر» دومین منطقهای است که به تصرف داعش درآمده است. داعش سُخنه و تدمر را بدون درگیری به تصرف درآورد و همه خبرها بیانگر آن است که طی ماهها و هفتههای گذشته، نیروی جدیدی به داعش نپیوسته و تسلیحات تازهای هم به دست آن نرسیده است و از این رو تحولات میدانی در عراق و سوریه ارتباطی به سلاح یا نفرات داعش ندارد. این البته در عین حال تا حدی زنگ خطر را در وضعیت طرف مقابل به صدا درآورده است به این معنا که طرف مقابل یعنی نیروهای مردمی و ارتشهای سوریه و عراق باید نشان دهند که در توانایی آنان برای دفع گروههای تروریستی خللی پدید نیامده است.
5- در هفتههای اخیر و پس از پیشروی جبهه النصره- گروه وهابی وابسته به عربستان که البته از حمایت جدی ترکیه و قطر نیز برخوردار میباشد- در ادلب و منطقه قلمون با محوریت جسرالشغور در سوریه، ارتش و نیروهای مردمی سوریه و به طور کلی نیروهای جبهه مقاومت در یک اقدام سریع منطقه قلمون را بار دیگر از تسلط جبهه النصره آزاد کردند. کما اینکه طی یک ماه گذشته ضربات سنگینی بر این گروه تروریستی در استان قنیطره واقع در جنوب سوریه وارد کرده و نیمی از مناطق این استان را از تسلط النصره آزاد و حرکت آنان به سمت شمال این استان را متوقف کردند. عملیات ارتش پس از آن متوجه منطقه دیرالزور شد ولی بنا به دلایلی این عملیات که حدود 10 روز پیش در این استان آغاز شد به نتیجه نرسید و ارتش سوریه با دادن تلفاتی ناچار به عقبنشینی گردید. در واقع عملیاتهای موفق ارتش سوریه در قلمون و قنیطره و عملیات ناموفق ارتش در دیرالزور به خوبی بیانگر آن است که ارتش پس از چهار سال درگیری، هنوز توانایی عملیاتی و آفندی خود را حفظ کرده است و از این رو این فرضیه که ارتش در سوریه در انتهای توانایی تهاجمی قرار گرفته است، درست نمیباشد.
عملیات ارتش سوریه در القلمون تاثیر زیادی بر امنیت سوریه و لبنان بر جای گذاشت چرا که این منطقه با حوزههای امنیتی بریتال و زبدانی در سوریه و بعلبک و هرمل در لبنان پیوند جدی داشته و علاوه بر آن تاثیر عمدهای بر امنیت استانهای حمص، حما، طرطوس، حلب و لاذقیه سوریه دارد اما متاسفانه نه تنها رسانههای خبری سوریه که با ضعف زیادی دست به گریبان میباشند، رسانههای خبری ایران هم توجه درخوری به عملیات حساس قلمون نکردند و لذا مردم سوریه، ایران و... در حالیکه از چند و چون پیروزی بزرگ مقاومت در قلمون و قنیطره خبر ندارند با خبر سقوط ادلب و تدمر شگفتزده شده و گمان میکنند اتفاق مهمی در میدان افتاده است. اما خبرهای زیادی از تجمع دوباره نیروهای عراقی و سوری خبر میدهند که سرنوشت میدان درگیری با تروریزم تحتالحمایه را رقم خواهد زد.
خراسان:مذاکرات هستهای و خطر بازنمایی نادرست برای افکارعمومی
«مذاکرات هستهای و خطر بازنمایی نادرست برای افکارعمومی»عنوان سرمقاله روزنامه خراسان به قلم محمد سعید احدیان است که در آن میخوانید؛شنیده هایی از امکان برگزاری برخی تجمع های هسته ای باعث شد تکلیف بدانم و دغدغه ای جدی مبنی بر اتفاقی که این روزها در افکارعمومی در حال شکل گیری است را مطرح کنم اما ضروری است ابتدا تصویری از نخبگان، فعالان سیاسی و رسانه ای در نوع مواجهه با مذاکرات هسته ای را در چهار طیف مختلف ارائه کنم.
طیف اول گروهی هستند که موافق هر توافقی هستند و معتقدند به هرصورت باید به توافق دست یافت حتی توافقی که در آن ما امتیاز مهمی نگرفته باشیم و امتیازهای زیادی داده باشیم.
شاید در شروع دور جدید مذاکرات در آغاز به کار دولت یازدهم طرفداران این تفکر قابل اعتنا بودند اما با گذشت زمان و با روشن تر شدن نگاه و رفتار واقعی آمریکایی ها و مخصوصا با روشن شدن این مساله که ممکن است توافقی صورت گیرد اما فقط وعده حذف تحریم ها به عنوان مهمترین دغدغه این طیف داده شود، حامیان این تفکر بسیار کم شده اند به همین دلیل ضرورتی برای بحث چندان درباره آنان وجود ندارد.
طیف دوم را می توان «موافقان خوش بین» نام گذاشت که در راس آن ها تیم هسته ای قرار دارد. این نگاه معتقد به توافقی خوب است اما با خوش بینی ویژه ای که به علاقه دولت اوباما به موفقیت در مذاکرات دارد بر این باور است که مسیری در حال طی شدن است مخصوصا توافق های صورت گرفته در لوزان در راستای رسیدن به توافقی خوب است و معتقد است با دقت در انجام مذاکره در کنار اعتماد به توافق امضا شده می توان به توافقی خوب رسید. به نظر می رسد سه نقد جدی می توان بر این جریان فکری داشت اول اینکه واقعیت این است که در توافق های صورت گرفته در کنار نقاط قوت قابل اعتنا نقاط ضعف مهمی نیز وجود دارد که اگر رفع نشود ما شاهد توافقی بد خواهیم بود دوم اینکه آن ها به صورتی غیر منطقی به دولتمردان آمریکا خوش بین هستند به گونه ای که همه سخنان و حرف های زیاده خواهانه و بعضا تحقیر آمیز طرف مقابل را به دلیل حل مشکلات داخلی و منطقه ای آمریکا می دانند و به راحتی از کنار آن ها می گذرند مخصوصا چشمشان را بر بسیاری از بدعهدی های عملی مختلف آن ها می بندند و بدتر آن که در برخی موارد به جای موضع گیری متقابل با عبارت هایی مانند« با روح توافق صورت گرفته مخالف است نه با خود توافق» یا منظور از این سخنان در چارچوب فلان پیمان بین المللی بوده است در صدد توجیه آن ها بر می آیند نقد سوم بر این جریان فکری این است که جز چند نفری که عضو تیم هسته ای هستند هیچ کارشناس قابل اعتنایی که بتواند با اشراف به موضوع به صورت کارشناسی از بخش مثبت نتایج به دست آمده دفاع کنند، وجود ندارد .
طیف سوم را با نامی که برای خود انتخاب کرده اند «دلواپسان» می نامیم عمده اعضای این طیف نیز معتقد به مذاکره و رسیدن به توافقی خوب هستند اما بر این باورند که مسیری که در حال طی شدن است با ویژگی های یک توافق خوب فاصله بسیار زیادی دارد به عقیده این جریان مسیر فعلی مذاکرات به ناکجاآبادی می رسد که دستاوردهای چندساله ما را به باد می دهد. در نقد این طیف می توان مدعی شد که به نظر می رسد نگاه آرمانگرایانه این طیف چون با واقع بینی همراه نیست باعث می شود که اولا دستاوردهای به دست آمده مورد غفلت قرار بگیرد و ثانیا هدف گذاری که این طیف برای ویژگی های توافقی خوب مدنظر دارند، غیر قابل رسیدن باشد و ثالثا فلش نقدهایی که این طیف در بیان نگرانی های خود به کار می برند عمدتا رو به تیم هسته ای است و در بعضی مواقع همراه با ادبیاتی است که در آن بی اعتمادی کامل یا تخریب تیم هسته ای برداشت می شود. البته انصاف حکم می کند که در نقد این طیف به سه نکته مهم نیز اشاره کرد اول اینکه این عده نیز مخالف توافق خوب نیستند فقط ممکن است تصویری که از توافق خوب ترسیم می کنند به عقیده ما کمی آرمان گرایانه باشد.
ثانیا نقدهای این طیف حتی اگر نادرست باشد کمکی جدی به تیم هسته ای در مذاکرات است هم از اشتباه تیم هسته ای جلوگیری می کند و هم قدرت چانه زنی آن ها را بالا می برد لذا دولت و تیم هسته ای نباید با آن ها برخورد حذفی یا تحقیر آمیز کنند در عین حال نتیجه نوع ادبیاتی که این طیف انتخاب کرده اند باعث شده است که بسیاری از مخاطبان عمومی این گونه برداشت کنند که این طیف باور به مذاکره ندارند و اصولا مخالف هر نوع توافقی هستند این درحالی است که این برداشت نادرست است و باور عمده حامیان این طیف موافق با توافقی خوب البته با ویژگی هایی که تعریف می کنند، است.
طیف چهارم را شاید بتوان «موافقان نگران» نامید. از نگاه این طیف ، مسیر طی شده در مذاکرات قابل دفاع است هرچند نقدهای بسیار مهمی نیز بر آن وارد است همچنین در نتیجه به دست آمده یعنی توافق های لوزان در کنار نقاطی که ضروری است در ادامه مسیر مذاکرات اصلاح شود، دستاوردهای قابل اعتنایی نیز کسب شده است اما بر اساس تجربه های متعدد و واقعیت های غیر قابل انکار خوش بینی به دولت اوباما و چشم بستن بر مواضع، اظهارات و ادبیات آمریکایی ها و آژانس ساده اندیشانه است لذا این طیف در کنار انتقاد از برخی تصمیمات و مواضع تیم هسته ای، موافق مسیر کلی طی شده است اما به شدت نگران بدعهدی، فریب کاری، بازی های حقوقی و زیاده خواهی های آمریکا است که با توجه به خوش بینی تیم هسته ای به آژانس و دولت اوباما این نگرانی هرچه پیش می رود تشدید می شود. چون از نگاه کارشناسی با این نگاه موافقم نقد مهمی که به این طیف وارد می دانم «بی عملی» است چرا که این طیف که بخش اصلی مسئولان و رجال سیاسی دارای مناصب اصلی در حاکمیت و بسیاری از فعالان سیاسی یا رسانه ای را شامل می شود یا در سکوت هستند و نظاره گر یا صرفا به ابراز مواضع کلی بسنده می کنند.
آنچه هدف نوشتن این یادداشت است طیف شناسی نخبگان سیاسی درمواجهه با مساله هسته ای ایران است تا از رهگذر آن بتوان یک نگرانی روشن در مدیریت افکار عمومی را به فعالان سیاسی و رسانه ای تذکر داد و آن خطر دو قطبی شدن فضای سیاسی کشور به «موافقان توافق» و «مخالفان توافق» است.
از توصیفی که تلاش شد صادقانه و منصفانه صورت گیرد مشخص شد این دو قطبی به هیچ وجه واقعی نیست یعنی هیچ کدام از سه طیف مذکور نه موافق هر توافقی هستند و نه مخالف هر توافقی بلکه همه موافق توافقی خوب هستند فقط در تعریفی که در توافق خوب دارند و در مسیری که برای رسیدن به آن طی می شود اختلاف سلیقه دارند اما واقعیت این است که نتیجه عملکرد این چهار طیف مخصوصا نوع مناظرات تلویزیونی و غیر تلویزیونی از جمله پخش مستند «شطرنج با گرگ ها» به گونه ای است که تصور عمومی را به سمت دو قطبی شدن موافقان توافق و مخالفان توافق سوق می دهد.
هنگامی که در طیف «موافقان خوش بین» فقط تیم هسته ای توان کارشناسی دفاع از توافق لوزان را دارد و آن ها نیز، هم به دلیل مشغله های خود و بیشتر به دلیل این که مذاکره را فقط در پشت میزهای مذاکرات می دانند فقط به میز مذاکره می اندیشند و جز چند روزی که با فشار رهبری چند جلسه غیر علنی دفاع از عملکرد خود گذاشتند، اقدام مهمی نکردند و هنگامی که طیف «موافقان نگران» ناظران بی عملی هستند که نه خود اقدام می کنند نه محل دعوت در مناظرات تلویزیونی قرار می گیرند، و هنگامی که طیف آرمانگرا حسب تکلیفی که تشخیص داده اند به نقدهای صریح و عینی خود وارد عرصه نقادی یک سویه می شوند، طبیعی است که جامعه برداشت دو قطبی مخالف و موافق توافق کند.
وقتی مردم مدام در رسانه ملی مناظرات دو طرفه ای می بینیم که یک طرف همه چیز را از دست داده توصیف می کند و طرف دیگر در نقطه مقابل صرفا از اصل انجام توافق دفاع می کند بدون آنکه بتواند حتی بخش های خوب توافق را دفاع کند، مشخص است که برداشت نادرست فضای دو قطبی در افکار عمومی تقویت شود همه این ها در حالی است که همانطور که ذکر شد نه تیم هسته ای و طیف موافقان خوش بین موافق هر توافقی حتی توافق بد هستند، نه طیف دلواپسان مخالف هر توافق حتی توافقی خوب هستند و البته طیف اصلی مسئولان و فعالان سیاسی و رسانه ای موافقان نگران نیز در بین این دو گروه قرار دارند.
ادامه شرایط موجود علاوه بر نگرانی از دو قطبی شدن فضا آسیب دیگری را نیز به دنبال دارد و آن هم احساس شکست و تحقیر ملی آن هم در شرایطی که در بالاترین جایگاه بین المللی قرار داریم،است این مساله در حالی است که ما بعد از دوازده سال حرکت رو به جلو، آمریکایی ها را مجبور کرده ایم از سر ضعف و ناچاری از بسیاری از خط قرمزهای خود بگذرند و نسبت به مواضع خود عقب نشینی های بسیار زیادی را انجام دهند حتی اگر این عقب نشینی آن ها برای رسیدن به توافقی خوب کافی نباشد اما نافی پیروزی ما بر آن ها در یک روند 12 ساله و البته مبتنی بر دیپلماسی فعال صورت گرفته نیست حال چرا باید به گونه ای تصویر کنیم که ما تا اینجا شکست خورده کامل مذاکرات بودیم و آمریکایی های درمانده درمواجهه با ایران انقلابی، برنده این نبرد تاریخی؟
پس به نظر می رسد ضروری است همه رویه های خود را اصلاح کنند بعد از رسانه ملی که اصلی ترین نقش را در ارائه تصویری دقیق تر از این طیف بندی و عقاید آنان برعهده دارد، طیف موافقان خوش بین باید به وسط صحنه شنیدن و توضیح افکارعمومی بیاید و البته با مواضعی صریح و پاسخ هایی متقابل به زیاده خواهی ها نشان دهد فقط موافق توافق خوب است، طیف دلواپسان هم باید مراقب باشند که دغدغه های خود را به گونه ای نگویند که القای تکرار شرایط ترکمنچای را آن هم در عصر تمدن سازی انقلاب اسلامی کند و مردم به نادرستی تصور کنند آنان با هر توافقی حتی توافق خوب مخالف اند و طیف« موافقان نگران »نیز عافیت طلبی یا غفلت را کنار بگذارند و به وسط صحنه یکی از حساس ترین روزهای تاریخ سیاسی ایران بیایند چرا که در پیشگاه الهی سکوت بیشتر از عمل به تشخیص حتی تشخیص نادرست، حجت شرعی می خواهد.
جمهوری اسلامی:صدای واحد
«صدای واحد»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامیاست که در آن میخوانید؛محورهای چهارگانه بیانات رهبری در دانشگاه افسری امام حسین علیهالسلام، مهمترین مسائل روز کشور هستند که باید مورد اهتمام قرار گیرند. این محورها عبارتند از:
1 – اجازه هیچگونه بازرسی از هیچیک از مراکز نظامی داده نخواهد شد.
2- به بیگانگان اجازه مصاحبه با دانشمندان هستهای ایران داده نخواهد شد.
3 – مسئولان کشور، اعم از گروه مذاکره کننده و دولت، در میدان مذاکرات با شجاعت حرکت میکنند و در عین حال باید بدانند که تنها راه مقابله با دشمن وقیح، عزم راسخ و عدم انفعال است.
4 – خبرها حکایت از تلاش مشترک دشمنان و بعضی مسئولان سفیه منطقه خلیج فارس برای کشاندن جنگهای نیابتی به نزدیکی مرزهای ایران حکایت دارند. پاسداران انقلاب اسلامی و همه پاسداران حریم امنیت ملی در نیروهای مسلح هوشیار و بیدارند و اگر شیطنتی صورت بگیرد واکنش جمهوری اسلامی ایران بسیار سخت خواهد بود.
اینها مواضع روشن و قاطعانه نظام جمهوری اسلامی هستند که از زبان رهبری بیان شدهاند و همانطور که رئیسجمهور روحانی در سفر تبریز گفت، ملت و دولت در برابر بدخواهان صدای واحد دارند. علاوه بر رئیس جمهور، سایر مسئولین کشور نیز بر این واقعیت تاکید کردهاند که موضع همگان در مسائل اساسی کشور به ویژه محورهای چهارگانه مورد تاکید رهبری همانست که ایشان در سخنرانی روز چهارشنبه در دانشگاه امام حسین علیه السلام اعلام کردند. اینها مسائل مهم امنیت ملی کشور هستند و طبیعی است که در امنیت ملی، صدای واحد و عملکرد واحدی وجود دارد و اقشار مختلف مردم و دولت پشت سر رهبری و در صف واحد در برابر دشمنان و بدخواهان قرار دارند و در برابر زیادهخواهیها میایستند.
اگر بعضی مسئولان آمریکائی با سخنان بیماخذ و خلاف قانون خود، تلاش میکنند خوی سلطهطلبی و زیادهخواهی ویژه آمریکائی را به نمایش بگذارند، باید بدانند که این سخنان در ایران انقلابی خریدار ندارد. مسئولان امروز آمریکا شاید با شرایط ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آشنائی ندارند و نمیدانند که مردم ایران در تمام صحنهها اعم از دفاع مقدس، تحریم اقتصادی و مقابله با توطئههای سیاسی دشمنان در طول 35 سال گذشته ایستادهاند و هرگز منافع ملی و مصالح عمومی کشور را با هیچ چیز دیگری معامله نکردهاند و نخواهند کرد. آنها باید بدانند که مردم ایران غیورتر از آنند که به بیگانگان اجازه بازرسی از مراکز نظامی و اطلاع یافتن از اسرار کشور را بدهند کما اینکه هرگز راضی نخواهند شد به دانشمندان هستهای این کشور بیحرمتی شود و کسانی که این صنعت ارزشمند را به سطح بالای علمی رساندهاند و برای ملت ارزش والائی دارند مورد شناسائی و ارزیابی و بازجوئی بیگانگان قرار گیرند. اینها با استقلال کشور در تضاد است و هیچیک از آحاد مردم ایران به چنین اهانتهائی راضی نخواهند شد.
به نظر میرسد مسئولان آمریکائی هنوز درحال و هوای زمان رژیم وابسته پهلوی قرار دارند و از اقتضائات انقلاب اسلامی اطلاعات درستی ندارند. مشکل اصلی، مربوط به مجاری اطلاعاتی است که مسئولان آمریکائی در اختیار دارند. عناصر ضدانقلاب و منافق که به مسئولین آمریکائی اطلاعات میدهند، سوداگرانی هستند که میخواهند جیبهای خود را پر کنند و ادامه وابستگی خود به بیگانگان را تضمین نمایند. تا زمانی که مسئولان آمریکائی و سایر دولتهای غربی از این مجاری تغذیه اطلاعاتی میشوند، طبیعی است که ارزیابی صحیحی از شرایط ایران نداشته باشند و به زیادهخواهیهای فاقد پشتوانه عملی دل خوش کنند.
هوس کشاندن جنگهای نیابتی به نزدیکی مرزهای ایران نیز از همین قبیل ارزیابیهای خیالی ناشی میشود. اگر جمهوری اسلامی ایران تا امروز به صورت مستقیم وارد مبارزه با تکفیریهای تروریست نشده، به این دلیل است که هنوز آنها به خطوط قرمز ترسیم شده توسط مسئولین نظام جمهوری اسلامی نزدیک نشدهاند. اگر تروریستهای تکفیری به این خطوط نزدیک شوند، مسئولان و مردم به صورت یکپارچه با آنها برخورد خواهند کرد و همانگونه که رهبر انقلاب در بیانات روز چهارشنبه گفتهاند، واکنش جمهوری اسلامی ایران به این گستاخی بسیار سخت خواهد بود.
سران مرتجع عرب که در کاخهای شیشهای زندگی میکنند، همچون علفهای گلخانهای هستند که با اندک نسیمی ریشه کن میشوند. این عناصر بیریشه در برابر طوفانی که جمهوری اسلامی ایران در مقابله با بدخواهان به راه خواهد انداخت حتی لحظهای هم یارای مقاومت نخواهند داشت.
بیگانگان و مهرههای منطقهای آنها نباید به انتقادهائی که در داخل ایران از دولت یا گروه مذاکره کننده هستهای صورت میگیرد، دل خوش کنند. همانطور که در بیانات روز چهارشنبه رهبری آمده، ایشان برای چندمین بار، حمایت قاطع خود را از دولت و گروه مذاکره کننده هستهای اعلام کردند و شجاعت آنها را ستودند. همین اعلام حمایت و شجاعت ستودنی دولت و گروه مذاکره کننده، به روشنی نشان میدهد که مخالفان و مخالفتها از پشتوانه واقعی برخوردار نیستند و انتقادها نیز موجب قوت عملکرد گروه مذاکره کننده خواهد بود. درست به همین دلیل است که رئیسجمهور روحانی در استقبال از بیانات روز چهارشنبه رهبر انقلاب اعلام کرد: ملت و دولت در برابر مخالفان، صدای واحد دارند.
قدس: تو که آمدی خیال هستی راحت شد...
«تو که آمدی خیال هستی راحت شد...»عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم رقیه توسلی است که در آن میخوانید؛ جهان به حضرت نو رسیده لبخند میزند و مدینه سراپا شادباش است. عباس بن علی آمده است... پاسدار آب و آبرو. کودکی که مولا، سر، بر دستان نازنینش فرود میآورد و با بغضی شورانگیز بر آنان بوسه مینشاند.
ولادت قمر بنی هاشم است... میلاد بی کرانه نوری که در آغوش مهربان امیرالمؤمنین(ع) ، کلام ا... مینوشد. میلاد همان ماه روشنی که تاریخ را از شوریدگی و برادری سیراب میکند. از بصیرت ناب.
علمدار را کیست که نشناسد و روایت وفایش را نشنیده باشد!؟ فرزند رشید علی و ام البنین را کیست که دمادم حیرت و تسبیح نکند!
ولادت باب الحوائج است... ولادت حضرت صالحی که سبوها و مشک ها هنوز از لبان خشک و تشنه اش میگویند، از جرعه های آبی که به فرات پس میدهد تا قلبش را از عشق و عهدی بزرگتر و زیبنده تر لبریز سازد. پاره تن حسین، قدم به هستی مینهد و ام البنین، عاشورا را دوره میکند... صفوف دشمن و خیمه های منتظر و مشکهایی که هربار با عمو تا شریعه میروند.
شاه وفا و ادب به دنیا میآید تا فداکاری و جانبازی به دنیا بیاید. تا تکیه گاه امام و قافله عاشورا به دنیا بیاید. تا تاریخ به ام البنینی غبطه بخورد که “مادر پسران” است. مادر عباس و عون و جعفر و عثمانی که عبودیت و سربازی را در کربلای ارادت، مشق عشق میکنند.
حضرت نو رسیده مدینه لبخند میزند و جهان سراپا شادباش است... اباالفضل آمده است... سقایِ علمدارِعاشقِ تاریخ... امان نامه امویان کافر رد میشود... نهر علقمه شهید میگردد... تیر پشت تیر... فرشته ها اشک میریزند... و وفادارترین برادر زمین در آغوش ولایت آرام میگیرد.
ا... اکبر. اهل حرم به حضرت سقا چشم دوخته اند. به عموی دلاور بنی هاشم. به عباسی که ایثار و جوانمردی اش نامیراست. چشم دوخته اند به استقامت و شرفی که پیمانهای جاودانه میبندد و دعوت به راستی و اخلاص را بشارت میدهد. ولادت است... ولادت فرخنده انسانیت و ایثار. ولادت مرد رشیدی که به دنیای بی حسین پشت میکند. به دست و چشم و سر و جان، پشت میکند تا از حقانیت عشق دفاع کند. از معشوقی که یگانه است و از امامی که تا پایان هستی، بیعت معرفت میبندد.
سیاست روز:میراث ویران اوباما در پایان ریاست جمهوری
«میراث ویران اوباما در پایان ریاست جمهوری»عنوان سرمقاله روزنامه سیاست روز به قلم محمد صفری است که در آن میخوانید؛آمریکاییها که از بیانیه «لوزان سوئیس» برای خود کیسهای دوخته بودند تا از آن به اهداف زیادهخواهانه و تحقیرآمیز خود دست یابند، اکنون با واکنشهایی که از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی و پاسخهای قاطع و تند ایشان روبه رو شدهاند، مستاصل گشته و در بازی هستهای، خود را مغلوب میدانند.
شکست آمریکا در رسیدن به یک توافق هستهای برای اوباما گران تمام خواهد شد. ۲ سال است که گفتوگوهای فشرده هسته ای ایران و ۱+۵ ادامه دارد و همچنان اختلافات جدی در رسیدن به توافق باقی است به نظر نمیرسد که با توجه به درخواستهای آمریکاییها برای توافق مطلوب خود، نتیجهای از آن حاصل شود.
آمریکا که به همپیمانان خود از جمله کشورهای مرتجع عربی منطقه و رژیم صهیونیستی وعدهای بزرگ بر سر توافق هستهای با ایران داده است، در صورت به توافق نرسیدن بازنده بزرگ این میدان هستهای کاخ سفید و شخص اوباما خواهد بود.
آمریکاییها بیش از جمهوری اسلامی ایران نیاز به این توافق دارند اما توافقی که نشان دهنده تحمیل خواستههای آنها به ایران باشد. توافق یکجانبه و یکطرفه موردنظر آمریکا است. آنها وعده دادهاند که فعالیتهای هستهای ایران مهار میشود، غنیسازی تعلیق میشود، تحقیقات محدود و تحت نظارت بازرسان آژانس قرار میگیرد و همه مراکز هستهای ایران تحت نظارت شدیدترین بازرسیها قرار خواهد گرفت، ضمن آن که مراکز نظامی ایران هم مورد بازرسی قرار میگیرد. همه این خواستهها نهایت مطالبات آمریکاییها است، که اگر محقق نشود، که البته نخواهد شد، افتضاح سیاسی برای دولت اوباما خواهد بود و او دو سال پایانی دوران ریاست جمهوری خود را با کابوس هستهای ایران سپری خواهد کرد.
رهبر انقلاب بارها تاکید کرده بودند که در جریان گفتوگوهای هسته ای ایران و ۱+۵، تنها درباره موضوعات هستهای مذاکره میشود و مسائل دیگر مانند مسائل نظامی، موشکهای بالستیک و حقوق بشر مطرح نیست و نباید حتی مطرح شود.
این خط قرمزها از همان ابتدا از سوی ایشان تبیین شده بود و تازگی هم نداشت، اما آمریکاییها از همان ابتدا علاوه بر مسائل هستهای، این موارد را هم در مواضع و سخنانشان مطرح میکردند و همچنان هم بر آنها اصرار دارند.
آمریکاییها از همان ابتدا در پی چنین توافقی بودند که طیفی وسیع از خواستههای آنها را دربربگیرد. حتی سیاست به مرگ بگیر تا به تب راضی شود. هم در مناسبات سیاسی آمریکا جایی ندارد، چون تاکنون آنها همچنان بر خواستههای غیرقانونی و مغایر با حقوق بینالملل پافشاری میکنند.
جمهوری اسلامی ایران هم که در این سالها، به ویژه در ۲ سال گذشته تاکنون، در پی دستیابی و اثبات حقوق قانونی خود برای فعالیتهای صلحآمیز هستهای بوده است، علیرغم انعطاف سیاسی، برای رسیدن به توافق، تنها پاسخهای توافق برهم زدن از سوی آمریکاییها و دیگر کشورهای غربی ۱+ را۵ دریافت کرده است.
حتی تمدید تحریمهای نفتی ایران از سوی اوباما، نقض آشکار توافق اولیه است. در حالی که ایران پایبندی خود را همچنان به توافق اولیه نشان داده و اثبات کرده است.
اگر اوباما میخواهد، توافق هستهای با ایران میراث دوران ریاست جمهوریاش باشد، باید تن به خط قرمزهای جمهوری اسلامی ایران بدهد، غیر از این، این میراث برای او به کابوسی تبدیل خواهد شد که تا پایان عمر او را رها نخواهد کرد.
آمریکاییها، هنرمند «دبه» کردن هستند و خوشبختانه اینگونه رفتارها باعث میشود تا بیاعتمادی خود را هر چه بیشتر برای مردم کشورمان و افکار عمومی جهان نمایانتر سازند. با ادامه این سیاست پیروز مطلق گفتوگوهای هستهای ایران خواهد بود.
وطن امروز:اینجا سیسیل نیست!
«اینجا سیسیل نیست!»عنوان یادداشت روز روزنامه وطن امروز به قلم محمد واعظی است که در آن میخوانید؛ در شرایطی که حساسیت عمومی جامعه نسبت به فعالیت آزادانه موسسات مالی و اعتباری بدون مجوز در کشور به بالاترین سطح خود رسیده، بانک مرکزی حتی حاضر به اعلام لیست این موسسات نیست و ضمن شانه خالی کردن از وظایف ذاتی خود اعلام میدارد تنها موظف به اعلام لیست موسسات و بانکهای مجوزدار است! علاوه بر آن به صراحت میگوید حاضر به شکایت از موسسات فاقد مجوز که بنا به گفته خود مدیران بانک مرکزی رسما اخلال در نظام پولی- مالی کشور را به واسطه سوداگری و اعطای سودهای نجومی در دستور کار قرار دادهاند، نیست! بانک مرکزی در قبال افشای نام موسسات پرشعبه فاقد مجوز میگوید: «بزودی مجوز میگیرند»! هفته اخیر صدا و سیما از واژه «مافیا» با بار معنایی خاص در توضیح این بخش سیاه از سیستم اقتصادی کشور استفاده کرد اما آیا واقعا ایران مافیایی نامعلوم و نامکشوف دارد؟
برای اثبات آشکار بودن هویت آنچه اکنون در کشور ما مافیای اقتصادی خوانده میشود، مسیر ثروتاندوزی و سیاستورزی اعضای شناخته شده این لابی را مورد بررسی قرار میدهیم.
از باغ پسته تا...
شاید دارایی معلوم و مشروعی شامل مقداری باغ کشاورزی و زمین آبادنشده در «علیآباد» داشته باشند ولی قطعا این میزان ثروت برای اداره پشتپرده چندین موسسه مالی- اعتباری و یک رشته صرافی پر رفت و آمد در ایران کفایت نمیکند. ماجرا به شهادت تاریخ از پایان جنگ شروع شد و با سرمایه بهدست آمده از بخش صنایع و معادن و با استفاده از «رانت قدرت»، مجموعهای از دولتمردان آن دوران بر داراییهای ملی کشور چنبره زدند. از شرکتهای نفت و گاز گرفته تا صنایع و معادن یک به یک فتح شد و بهتدریج به نام ثروت خصوصی این لابی سند زده شد.
پس سرمایه اصلی از صنایع مادر از جمله معادن ملی شامل فولاد و مس و حوزه نفت و گاز تهیه شد و به واسطه آن سایر بخشهای شبکه دلالی شامل ایرلاین و مجموعهای از شرکتهای راهسازی و بخش حملونقل و مونتاژ خودرو و واردات ماشینآلات و... شکل گرفت.
دزدگیر بیعرضه!
لابی خصوصی قدرت دستکم برای پنهان ماندن راه و رسم به قول خودشان «دزدی» هم که شده نیازمند حفظ «توپ قدرت» در درون بودند و دست به دست شدن کرسیهای ریاست در چنین فضای محرمانهای بسیار پرمخاطره ارزیابی میشد. یکی از افراد دیپلمه اما بانفوذ این لابی در یک رویارویی اساسی که متاسفانه به واسطه قدرتطلبی تیم مقابل به هدر رفت، خطاب به دانشجویانی که فریاد میزدند «دزد را بگیرید!» گفت: «ما دزدیم اما احمدینژاد بیعرضه بود و نتوانست ما را بگیرد.» متاسفانه این جمله کاملا حقیقت داشت، چرا که دستکم لیست شرکتهای ملی نفت و گاز و معادن و صنایعی که به علت اطمینان از باقی ماندن در عرصه قدرت «پنهان» نشده بود، امکان برپایی بزرگترین دادگاه عدالت اقتصادی را به دولتمردان میداد اما شعارهای دولت نهم دوامی نیافت و دولت دهم با اهداف و دغدغههایی کاملا متفاوت رخ نمایاند!
غار سرمایه 40 دزد تهران!
لابی در حاشیه مانده بخشی از سرمایه هنگفت سر به فلک کشیده را پیش از این در بازار مسکن و طلا سرمایهگذاری کرده بود. سیاستهای اقتصادی دولت جدید چنین بازارهایی را به واسطه افزایش عرضه و کاهش تدریجی تقاضا به خطر میانداخت. در نتیجه با اهدافی جالب توجه از جمله نهادینه کردن قدرت در فضای غیرشفاف اقتصاد کشور بیسر و صدا به حوزه پولی- مالی وارد شدند. چند بانک مشهورشان -که در حوزه خصوصیسازی عملیاتی بانک مرکزی در دوره قدرت، به راه انداخته بودند - در دولت نهم تضعیف شده بود. در نتیجه ابتدا در اردیبهشت 90 یک رشته صرافی تضامنی با تخصص در حوزه خرید و فروش ارز غیرالکترونیک و مسکوکات طلا و نقره به راه انداخته و مدتی نگذشت که از میدان فردوسی موازی با جمشید بسمالله یک لاقبا، بحرانهای عجیب و غریب ارزی کشور را با کمترین کثیفکاری قضایی مدیریت کردند. به علت افزایش حساسیتهای پس از فتنه 88 و تحریمها خروج سرمایه اضافی از کشور به صلاح نبود پس ثروت ناشی از این ترفند اقتصادی خانمانبرانداز را صرف راهاندازی دهها موسسه مالی و اعتباری کردند. حتی در برخی استانها سهام تعاونیهای تولیدکنندگان ورشکسته را خریداری کرده و بینام اداره کردند.
کسب مجوز با سرعت نور!
اکنون بانک مرکزی رسما از وجود 700موسسه مالی و اعتباری غیرمجاز در کشور خبر میدهد. . هیچ بحثی بر سر تعاونیها و صندوقهای قرضالحسنه خردهپای بدون مجوز نیز وجود ندارد اما در این میان برخی به محض اعلام نام آنها در رسانهها به عنوان موسسات مالی غیرمجاز در عین پردهپوشی بانک مرکزی، مسیر قانونی شدن و کسب مجوز را به سرعت طی میکنند!
ربا بگیر، نزول بده!
عبور از بانک مرکزی با چنین سرعتی چگونه ممکن است؟! بنا بر اعلامات رسمی متخصصان اقتصادی و خود بانک مرکزی، موسسات مذکور ابتدا با ارائه تسهیلات کمبهره و سود بالای سپردهگذاری، در شرایطی که بانکهای رسمی کشور عبور از هفتخان رستم را برای ارائه وام قرضالحسنه پیشنهاد میدهند، سرمایه مجموعهای از مشتریان گرفتار و مستاصل را جذب میکنند. به طور معمول 50 درصد سهم سرمایه موسسات مذکور از جیب مردم و به گفته مراجع از مسیر ربا و نزولخواری تامین میشود! در فاصله سکوت غیرقانونی بانک مرکزی، شعبات این موسسات همچون قارچ در کشور توسعه یافته و با تغییر نام پیاپی و بلعیدن تعاونیهای ورشکسته کشاورزان و تولیدکنندگان، هزینه برخورد نهادهایی همچون قوهقضائیه را بالا میبرند. سپس در وقت اضافه برآمده از قدرت لابی نامهای بزرگ پشتپرده، وارد بورس شده و
50 درصد باقیمانده را با پذیرهنویسی کسب میکنند.
از این جیب به اون جیب
اما چه کسانی حاضر به خرید سهام چنین موسسات مالی فاقد مجوز و نامطمئنی هستند؟! صاحبان صنایع و معادن سودآور، اطمینانبخش و ماندگار کشور! در حقیقت اعضای لابی قدرت با قرض گرفتن از آبرو و اعتبار شرکتهای دست راستی خود برای موسسات بیآبروی دست چپی اعتبار تهیه میکنند. چه کسی مدیرعامل میشود؟ مجموعهای از بازنشستگان قابل اطمینان و خوشسابقه سیستم بانکی دولتی کشور!
به این ترتیب چرخه سوداگری و فساد حاصل از پولشویی در بخش تاریک اقتصاد به واسطه بازماندن مسیر اعطای «سودهای بیضابطه» و در دست گرفتن نبض زندگی مردم در همین موسسات مالی هرمی تثبیت میشود؛ علاوه بر اینکه قدرت ایجاد توفانهای سهمگین اقتصادی به واسطه کنترل گلوگاههای پولی- مالی کشور در دست لابی مذکور باقی میماند. به این ترتیب مسیری جانبی برای بر زمین زدن هر دولت مردم ساختهای در آینده فراهم میشود و الزامات برپایی درگیری پر سر و صدا و هزینهسازی همچون «فتنه 88»، کمرنگ میشود.
شبکه آشکار دلالی
پس اقتصاد ایران نه با «مافیایی ناشناخته» دست به گریبان است و نه به علت تحریمها شیرازهاش از دست رفته است. هر چه هست در لابی فساد امثال «ح - م» قابل بازیابی است که بهرغم ابطال شخصیت حقوقیشان در فتنه 88 کماکان به واسطه فعالیت اقتصادی- سیاسی در صحنه حاضر هستند. آیا راز عدم برخورد بانک مرکزی با موسسات مالی و اعتباری فاقد مجوز و ترانسفر سریع آنها به لیست بانکهای مجوزدار و قانونی، همین مردان در سایه نیستند؟ آیا پشتپرده مخالفت رسمی دولت با «مسکنمهر» و تعطیلی این طرح مبتنی بر عرضه، تضعیف سرمایههای همین لابی شناخته شده در حوزه مسکن نیست؟ آیا رمز حمایت عملیاتی لابی مذکور از دیپلماسی خارجی دولت تلاش برای رونق مجدد حوزه «واردات» و از دور خارج کردن تولیدکنندگان داخلی رشد یافته طی سالهای اخیر نیست؟
روشویی و پولشویی
لابی مورد بحث تاکنون با هدف «روشویی و پولشویی» از چهره دزدانه آشکار خود و انتقال تدریجی قدرت به نسل بعد، علاوه بر تاسیس موسسات مالی، مدیریت مجموعهای از «خیریه»های متنوع را در دستور کار قرار داده است. خیریهها هم امکانی برای شبکهسازی اجتماعی فراهم میکنند و هم به واسطه بینالمللی شدن میتوانند به خط ارتباطی امنی برای مراوده دائمی با سفارتخانههای خارجی تبدیل شوند. اگر در اطراف آنها چندین شرکت با ماموریت واردات محصولات مرتبط با موضوع به نام فرزندان ثبت شود که عالی است!
«ز - ا» هماکنون مهمترین خیریه خانواده «م» است. خانهای در فرانسه و خط مستقیمی با سفارتخانههای اروپایی و چندین شرکت واردات لوازم آزمایشگاهی و پزشکی و دندانپزشکی و ایمپلنت، آورده خوبی برای یک خیریه ایرانی- فرانسوی محسوب میشود که در ظاهر تنها «هزینه» به بار میآورد!
واردات دانشبنیان!
فعالیتهای فرزندان لابی مردان مذکور اندکی متفاوت از پدران است. دوره خصوصیسازی صنایع و معادن و شرکتهای نفت و گاز کشور به بهانه اصل 44 دیگر سپری شده و رشوهخواری در معاملات نفتی نیز پس از افتضاح «م - ه» دیگر مسیر امنی محسوب نمیشود. اکنون دوره واردات تجهیزات پیشرفته و تاسیس شرکتهای مبتنی بر فناوریهای نوین است تا مزایدههای دولتی یکییکی به واسطه بیرقیبی به نام شرکتهای عزیزان بهصورت کاملا قانونی ثبت شود. دوره شرکتهای دانشبنیان و فناوریهای نوین وارداتی از چین است! کار اندکی تمیزتر شده و فضای اقتصادی کشور هم آماده اعطای وامهای چند هزار میلیاردی «بگیر و پس نده» به اسم واردات تجهیزات لوکس و پیشرفته است. اینجا سیسیل نیست و هیچ مافیای ناشناختهای در کار نیست. برای مبارزه با فساد آشکار همت لازم است
و عزم راسخ!
حمایت:شواهد شکست جنگ نیابتی
«شواهد شکست جنگ نیابتی»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت است که در آن میخوانید؛آنچه که این روزها در منطقه با طراحی غرب در حال پیگیری است، کاهش توان جبهه مقاومت است. تجربه جنگ افغانستان و عراق که هزینه هنگفتی را بر روی دست آمریکا گذاشت، کافی بود تا درس عبرتی بگیرند و جنگهای طراحی شده نیابتی بهعلاوه هزینههای آن را بر گرده برخی کشورهای بیخرد منطقه تحمیل کنند. لذا برای زمینهسازی این جنگهای نیابتی، از اهرم اقتصادی با استفاده از کاهش قیمت نفت که در دهههای اخیر بیسابقه بوده است نیز کمک گرفتند. پیش از این توطئه نفتی، حتی اگر در تاسیسات نفتی کشوری مانند اکوادور و نیجریه اتفاق کوچکی روی میداد، سبب بالا رفتن قیمت نفت میگردید. همچنین قیمت نفت به هنگام وقوع جنگ در لیبی که سهم یک و نیم میلیون بشکه در روز در سبد نفتی اوپک را دارا بود، حدود 40 دلار افزایش پیدا کرد، اما در حالی که منطقه ملتهب است، قیمت آن از بشکهای 50 دلار تجاوز نکرده است.
اگر به زمان کاهش بیسابقه قیمت نفت بازگردیم، در مییابیم که هیچ دلیل موجهی ورای آن وجود نداشت. عرضه و تقاضا به حالت گذشته و در شرایطی به نسبت متعادل در جریان بود و این افت 50 درصدی با برهان اقتصادی همراه نبود.
بنابر این، به نفت به عنوان ابزار سنجش سیاستهای غرب باید نظر داشت و یکی از نشانههای طراحی جنگ نیابتی در این منطقه، مواظبت بر ثابت نگهداشتن قیمت نفت در شرایط متشنج فعلی است. نشانه دیگر از هدف آنان برای فرسوده کردن توان جبهه مقاومت در منطقه، سخنان رئیس جمهور آمریکا و همپیمانان ایالات متحده به هنگام تشکیل ائتلاف به اصطلاح ضدّداعش است که از «جنگ دهها ساله» سخن به میان آوردند.
این موارد علاوه بر موارد ذکر شده، نشانههایی است که گویای ناتوانی آنان در رویارویی مستقیم با ایران است. در تابستان دو سال پیش، زمانی که آمریکا در آستانه حمله به سوریه بود، آسیبپذیری رژیم صهیونیستی و توانمندی حزب الله لبنان باعث شد تا ایالات متحده از انداختن «جرقه در انبار باروت» صرفنظر کند. در واقع آنان به این نتیجه رسیدند که در برابر سدّ محکم مقاومت در منطقه نمیتوانند از قلدرمآبیهای گذشته سودببرند و باید در دراز مدت با استفاده از عناصر تکفیری برای ایجاد تحرکات ایذایی و فرسایشی به اهداف خود دست یابند. زمانی که ائتلاف ضدّداعش تشکیل گردید، تحلیلگران معتقد بودند که این ائتلاف برای مقابله با تکفیریهای داعش در منطقه نیست بلکه نوعی از «هماهنگی منطقهای بین ارتشهای منطقه برای اهداف آینده آمریکا است.» این پیشبینی درست بود و میبینیم که شباهتهای زیادی بین ائتلاف ضدداعش و ائتلاف ضدیمن وجود دارد؛ حال آنکه انقلابیون یمنی با عقاید تکفیری مخالف هستند.
زمانی به دروغگویی آمریکا برای نابود کردن داعش پی میبریم که فعالیت آنان در موصل عراق و رقّه سوریه منحصر و محدود بود و به راحتی میتوانستند آنها را در همان روزها و هفتههای اول ریشه کن کنند. اما چنین کاری به صلاح نبود زیرا باید محملی برای حضور در قالب جنگ نیابتی، دست و پا میکردند. اکنون آنان هدف بزرگتری را در سر میپرورانند. تمام متحدین ایران در سوریه، عراق و یمن مورد حمله قرار گرفتهاند. تنها جایی که نتوانستهاند بدانجا رسوخ کند، ایران است و با این استدلال که دوستان ایران در یمن سرگرم دفاع و در سوریه و عراق به شدت مشغول دفع حملات تکفیریها هستند، به فکر واهی حمله به کشورمان افتادهاند. از نظر زمانی هم بهترین فرصت برای پیاده کردن این نقشه شوم به وجود آمده است.
راهبرد هوشمندانه سیاسی، مشاورهای و تبلیغاتی ما دفاع از متحدین کشورمان در عراق و سوریه و یمن بوده و همیشه امنیت آنان را امنیت خود به شمار آوردهایم. آنچه سرگرم پیادهسازی آن در منطقه هستند، مبتنی بر ائتلاف ضدّداعش است که پیشتر، صفبندی سیاسی آن مشخص و معین گردیده بود. گرچه حضور کشورهایی مانند سودان و مغرب در ائتلاف ضدّ یمن را شاهدیم، اما ماهیت آن همان ائتلافی است که از نیروهای منطقه علیه منطقه بهرهکشی میکند. پیاده نظام تبلیغاتی این اقدام پیشتر، با کمکهای مالی حرام و فراوان عربستان سعودی به مناطق شرقی کشور ارسال شده است.
دشمن در صدد بود در زمان خیزش طالبان در افغانستان، چنین حرکتی را صورت دهد اما نقشه آن تحقق پیدا نکرد. گواه این مدّعا، آتش پرحجم تبلیغات روزنامههای منطقه است، به نحوی که در صورت چندی پیش حمله احتمالی، افکار عمومی، پشتیبان آن باشند. چندی پیش در دیدار ستاد پیشمرگان کرد با رهبر انقلاب، ایشان تاکید کردند: «البته در ایران دشمن از تحریکات قومیتی در مورد کُردها نمیتواند استفاده کند، اما بهدنبال برانگیختن آتش تعصبات مذهبی و اختلاف شیعه و سنی علیه یکدیگر هستند.» تاکید معظم له بر تصمیم برخی حاکمان سفیه منطقه برای کشاندن جنگ نیابتی به مرزهای ما، با توجه به پیشینیه حساسیت مرزهای مورد نظر ایشان است. منطقهای که در سالهای اخیر بحرانساز بوده و ناآرامیهای تلخی از آن ناحیه متوجه کشور شده است، مرزهای شرقی کشور و شعلهور شدن اختلافات تفرقهافکنانه به بهانه حمایت از برادران اهل سنت در منطقه سیستان و بلوچستان است و احتمال میرود برخی حاکمان نادان با استفاده از گروههای تندرو در پاکستان و افغانستان، از این ناحیه در صدد شعلهور کردن آتش جنگ باشند و با توجه به آمادگیهای فوقالعاده نیروی دریایی سپاه و ارتش جمهوری اسلامی ایران، ورود دشمن از منطقه خلیج فارس یا مرزهای غربی بعید است.
برنامه ناموفق آمریکا برای حمله به ایران در سال 2006 به دلیل بازدارندگی بیش از حدّ نیروهای نظامی ما بود و تصریح رهبری به اینکه خیز آنان برای بازرسی از مراکز نظامی با هدف ارزیابی توان دفاعی برای طراحی همان جنگ نیابتی است، با توجه به قرائن موجود بسیار دقیق است. هشدار چند سال پیش ایشان مبنی بر اینکه دوران زدن و گریختن تمام شده، باعث شد تهدیدات از ایران دفع شود و تاکید قاطع ایشان بر مجاز نبودن بازجویی از دانشمندان و بازرسی از مراکز نظامی نیز اخطار لازم را به دشمنان داده و همین مقدار کافی است تا آنان در نقشههای خود تجدید نظر کنند.
جوان:محال و محاق جریان سوم
«محال و محاق جریان سوم»عنوان سرمقاله روزنامه جوان به قلم دکتر عبدالله گنجی است که در آن میخوانید؛در ماههای منتهی به انتخابات مجلس شورای اسلامی 1394 زمزمه الحاق بخشی از اصولگرایان قدیمی به جریان دولت به گوش میرسد. برخی آن را یک واقعیت و برخی آن را تدبیری برای بالا و پایین کردن وزنها در صحنه معادلات میدانند. اگر اصل موضوع واقعیت داشته باشد، فلسفه و چشمانداز آن چگونه خواهد بود؟
از زمان تکوین دو جریان عمده کشور در زمستان 1366 تاکنون افرادی تلاش کردند حضور خود را در صحنه سیاسی کشور فراتر از این دو جریان سامان دهند و با نقد و هجمه به دو جریان مذکور، تلاش کردند مسیر و مجرای سومی برای ساختار سیاسی کشور بیابند. این افراد از جهت روانشناختی معمولاً افرادی بودند که نمیتوانستند به عنوان «نفر دوم» یا «نفر سوم» ساختار یا سازمان ایفای نقش کنند. «سر بودن» عمدهترین دلیل روانشناختی برای این مسئله است. سابقه تاریخی سالهای گذشته نشان میدهد که آقایان محمدی ریشهری، محسن رضایی، هاشمیرفسنجانی، احمدینژاد و... تلاش کردند خود را محور «جریان سوم» نشان دهند، اما به دلایلی همچون نبود مبانی فکری، گفتمان و پایگاه اجتماعی متمایز، نتوانستند منشأ ثبات جدید در ساختار سیاسی قدرت باشند. اکنون خبرهای غیررسمی و تأیید نشده حاکی از آن است که بخشی از اصولگرایان متقدم با محوریت دکتر علی لاریجانی درصدد ائتلاف با دکتر روحانی و دولت هستند تا بتوانند به عنوان یک جریان جدید وارد گود سیاسی کشور شوند. آیا چنین امری قابل تحقق است؟
بدون تردید لاریجانی از جهت مبانی فکری، دستگاه معرفتی و بنیه و ریشه دینی- اجتماعی با تجدیدنظرطلبان و اصلاحطلبان اختلاف ماهوی دارد. اگرچه به این اختلافات تظاهر نمیکند و هزینههای این محافظهکاری را پرداخت میکند اما گذشته نهچندان دور وی این مدعا را در سطح مشی و رفتار مشخص میکند. علاوه بر آن لاریجانی باهوشتر از آن است که توسط افرادی مانند احمدینژاد به حوزه اصلاحطلبان هل داده شود. لاریجانی اهل تصمیمات ریسکپذیر در عرصه سیاست نیست، بنابراین هر هدفی از این کار داشته باشد شخصاً از نگاه درونی انقلاب آن را قابل دفاع و قابل تفسیر میداند اما دلایل عمده این احتمال سیاسی- تاریخی چه میتواند باشد؟
1- برخی بر این باورند که با ظهور احمدینژاد شکافی عمیق بین نیروهای انقلاب به وجود آمده و لازم است به «نقطه صفر» اختلافات که قبل از دوم خرداد 1376 یا سوم تیر 1384بود، برگردیم و سایشهای تحمیلی را اصلاح و جبران نماییم. با این نگاه اگر روحانی و لاریجانی را قبل از خرداد 76 یا حتی تیرماه 84 ببینیم در درون یک قاب خواهند بود. لذا آن قاب مجدداً باید احیا و نزدیکیها باید حقیقیتر شود.
2- نگاه دوم این است که لاریجانی و بخشی از نیروهای همسو وظیفه و مأموریت خویش میدانند که شرایطی ایجاد کنند تا با تولید پایگاه اجتماعی جایگزین برای روحانی، به مرزبندی بین روحانی و تجدیدنظرطلبان کمک نمایند. این جماعت بر این باورند که روحانی پایگاه اجتماعی منسجم و با انگیزه در درون کشور ندارد و لاجرم بر پایگاه اجتماعی تجدیدنظرطلبان و اصلاحطلبان تکیه زده است، لذا بخشی از اصولگرایان قدیمی یا راست سنتی میتوانند با ارائه سرمایه اجتماعی به روحانی، وی را قانع کنند تا دامن خود را از عبورکردگان از مسیر انقلاب اسلامی پاک کند.
3- نگاه سوم اینکه بخشی از جریان اصولگرا که ورود آن به عرصه سیاست متأخر است با همان شاقولی لاریجانی را میسنجند که روحانی را میسنجند. بنابراین به میزانی که با روحانی احساس فاصله میکنند با لاریجانی نیز این احساس را دارند. لذا هم لاریجانی آنان را مانع از انسجام یکپارچه اصولگرایی میداند و هم آنان لاریجانی را فاقد شاخصهای لازم برای محوریت اصولگرایان قلمداد میکنند. این دو نگاه که یک نتیجه را در بردارد منجر به تصمیم جدید طیف رهروان مجلس شده است. هر کدام از سه دلیل ذکر شده را مبنای تحلیل قرار دهیم واکنش آن در بین اصولگرایان و اصلاحطلبان موجب تصمیمات جدیدی خواهد شد که نهایتاً به شکلگیری جریان سوم کمک خواهد کرد. جریان سوم باید بتواند فهم و گفتمانی متفاوت ارائه کند و گرنه شکلگیری آن محال خواهد بود و همانند اسلاف خود به محاق خواهد رفت و به صورت یک بار مصرف در یک انتخابات هزینه خواهد شد. جریان جدید اگر بر اسلام و انقلاب اسلامی تأکید حداکثری کند، همان جریان اصولگرایی است و اگر در فاز واگرایی برود و نتواند بین اسلامیت و جمهوریت و ... جمعبندی کند به سرنوشت اصلاحطلبان دچار خواهد شد. بنابراین به نظر میرسد با یک جریان عملگرا و غیرآرمانی مواجه باشیم که نه به دنبال مبارزه با استکبار است و نه به دنبال مبارزه با انقلاب اسلامی است. لذا چشمانداز آن را میتوان به گونه جدید و با فهم جدید از آرایش سیاسی کشور به قضاوت نشست و سه جریان عمده را اینگونه نامگذاری کرد تا رفتارشناسی آنان در قالب یک چارچوب مفهومی تقریب به ذهن شود.
1- جریان انقلابی – رادیکال: این جریان اصول انقلاب را صرفاً محترم نمیشمارد بلکه آن را بالای دست میگیرد و همانند شاقول در تمام مناسبات قدرت در داخل و خارج از آن استفاده میکند. ممکن است افرادی در آن باشند که قدری از قاعده خارج شوند اما کلیت آن را میتوان در تراز انقلاب اسلامی دانست و در روز حادثه به عنوان سپر دفاع از انقلاب اسلامی روی آن حساب باز کرد.
2- جریان محافظه کار – عقلانیت اعتدال: این جریان انقلاب اسلامی را یک پروژه به اتمام رسیده میداند که به محصول (جمهوری اسلامی) تبدیل شده است. لذا خود را نه در تراز انقلاب اسلامی بلکه در تراز یک کشور – ملت به نام جمهوری اسلامی ایران تعریف میکند، رفتار سیاسی خود را با عرف سیاسی جهان تنظیم خواهد کرد و واقعگرایی شاخص اصلی آن خواهد بود. رفاه مادی در اولویت آنان است و انقلابیگری را معادل تندروی، شعارزدگی و تنشزدایی و بیتوجهی به مشکلات مردم میدانند. این جریان در حوزه نخبگان نسل اول دارای جایگاه نسبی است اما در حوزه جوانان انقلابی فاقد خاستگاه است.
3- جریان واگرا – برونگرا: این جریان پس از دهها بار اشتباه استراتژیک تلاش میکند آرمانگرایی واگرایانه را با نگاه واقعگرایی به ثبات نظام مستقر تعدیل کند و در درون نظام سر پل بگیرد، استانداردهای غربی را به عنوان استانداردهای زندگی جهانشمول در ایران پیاده کند و با پرستیژ روشنفکری خود را واجد صلاحیت سیاسی – مردمی در نزد دنیای غرب معرفی نماید.
در صورت خروج روحانی از شعاع نگاه آنان، این جریان با «بحران اتصال» مواجه خواهد شد. لذا تلاش میکند برای ماندن در شعاع نظام به اثبات تصویری درونگرا از خود روی آورد. بنابراین ضمن احترام به مهرههای رادیکال(که از درون آنان را «اصلاحطلبان ناب» میداند)، در روی صحنه آنان را در جایگاه تماشاگران مینشاند تا بتواند بازی جدید را با حوصله ادامه دهد و در لیگ برتر قرار گیرد.
اگر جریان روحانی – لاریجانی نتواند فردای انتخابات 1394 انسجام خود را نشان دهد، قطعاً به سرنوشت ریشهری، رضایی و ... دچار خواهد شد، آن موقع بازگشت پرهزینهتر از جدا شدن خواهد بود زیرا پیروی از آنان امری محال و سیر حرکت آنان به وادی محاق خواهد برد.
آفرینش:خانواده در چنبره مشکلات عصر حاضر
«خانواده در چنبره مشکلات عصر حاضر»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که ر آن میخوانید؛دنیای امروز با تمام پیشرفت ها و روی کار آمدن فناوری های جدید نتوانسته است انزوا و گوشه گیری افراد جامعه را کاهش دهد. گرایش به زندگی مجردی، خانه های کوچک، دوری از فعالیت های جمعی و تمایل به امور فردی از جمله رفتارهایی است که بشر امروز با آن همسو شده اند. درجامعه ایرانی وسنتی ما نیز این رویه درحال رشد و گسترش می باشد. به طوری که قشر جوان امروز ما دیگر علاقه و پایبندی به سنت های گذشته را ندارند. گرایش جوانان به سمت اینترنت و تبدیل شدن تلفن همراه به عنوان اصلی ترین مونس و همراه فرد، جای روابط چهره به چهره را پرکرده است. شاید به گونه ای تعبیر شود که امروزه جوانان با رشد عقلی سریع، گرایش بیشتری به خودکفایی و استقلال دارند. اما واقعیت چیزدیگری است و این تمایل افراد به خود محوری به عنوان یک آسیب اجتماعی شناخته می شود که تاثیرات آن در ابعاد مختلف جامعه و درامورسیاسی و اقتصادی نیز نمود پیدا می کند.
اما این معضل ازدلایل فراوانی نشات می گیرد که ریشه در مسائل خانوادگی، اقتصادی و فرهنگی دارد که می توان برخی کم کاری ها در عرصه سیاسی را نیز ازدلایل به وجود آمدن آن دانست. نقش خانواده به عنوان اصلی ترین پایگاه اجتماعی فرد در شکل گیری نوع رفتاروی بسیار تعیین کننده است. خانواده مهمترین واحدی است که هرگونه کم کاری و چالش درآن سبب بروز معضلات اجتماعی بزرگ می شود. این امر برکسی پوشیده نیست که دیگر خانواده نقش و تاثیرگذاری سابق خود را از دست داده و ناخواسته بسیاری از اموراجتماعی را به دوش خود فرد می گذارد. درامر تحصیل، دوست یابی،اشتغال، ازدواج و بسیاری موارد دیگر، نقش خانواده کمرگ شده است و شخص به تنهایی این امور را برعهده می گیرد و خانواده تنها نظاره گر این روند می باشد.
ازجمله موارد دیگری که میل به تنهایی ها را در جامعه افزایش می دهد و با مشکلات خانوادگی گره خورده است بحث مشکلات اقتصادی است. مشغولیت افراد در مسائل اقتصادی برای تامین نیازهای مالی، امروزه مهمترین دغدغه هر فردی است. هزینه های بالای زندگی شرایطی را به وجود آورده است که بعضاً تمام افراد خانواده مشغول به کار می باشند و مجبورند از بسیاری از نقش ها و وظایفشان چشم پوشی کنند.
مورد دیگر بحث فرهنگی است که ارتباطی با حوزه سیاست نیز دارد و بخش هایی از چالش های موجود این بخش به سبب کم کاری سیاستمداران درامر فرهنگ سازی ها می باشد. به دلایل مختلف چه از زمان گذشته و چه درزمان حال ما نتوانسته ایم فرهنگ وحدت و همکاری دسته جمعی را برای جامعه نهادینه سازیم. ما نتوانسته ایم افراد را در قالب یک حزب و گروه آموزش دهیم تا بتوانند در زمینه های مختلف برای رسیدن به اهداف مشترک، بادیگران همسوشوند. لذا افراد دست یافتن به اهدافشان را در خود محوری می بینند وشخصاً عمل می کنند. این روند باعث تمامیت خواهی از سوی افراد جامعه می گردد و لذا هرکسی برای تحقق منافع خویش تلاش می کند و قطعاً تضاد منافع باعث درگیری میان اقشار جامعه می گردد و تصویری خشن را در حوزه های مختلف اجتماعی شاهد خواهیم بود.
مردم سالاری:ضرورت تغییر وزرا در کابینه دولت
«ضرورت تغییر وزرا در کابینه دولت»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم داریوش قنبری است که در آن میخوانید؛به نظر میرسد ایجاد تغییر و تحولات در کابینه دولت یازدهم امری لازم و ضروری است با توجه به این که ما به پایان سال دوم فعالیت دولت نزدیک میشویم جا دارد که آقای روحانی یک بررسی از عملکرد وزرا را در دستور کار قرار دهد و آن دسته از وزیرانی که همفکر با دولت نبودند یا عملکردشان رضایتبخش نیست را کنار بگذارد و یک خانه تکانی در کابینه را توجه قرار دهد.
به طور کل این تغییرات متناسب با چارچوبهای مدیریتی است و این اقدام میتواند باعث احساس مسوولیت بیشتر وزرا هم در قبال عملکردشان، هم در قبال رئیسجمهور و هم در قبال رای مردم شود. وزرا در کشور ما دو مسوولیت به عهده دارند یعنی یک مسوولیت در قبال مجلس و دیگری مسوولیت در قبال رئیسجمهور است. با توجه به این که طیف افراطی در درون مجلس از طریق تذکر و سوال و استیضاح فشارهای زیادی را وارد میکنند برخی از وزرا مسوولیتشان در قبال رئیسجمهور را فراموش کردهاند و فقط در قبال مجلس آن هم در قبال طیف تندرو و افراطی احساس مسوولیت میکنند و در هر حال نتوانستهاند به خوبی در جهت پیشبرد اهداف دولت و افکار دولت تلاش بکنند. تعهد به افکار دولت و آقای روحانی که مورد تایید اکثریت قاطع مردم در ایران در انتخابات خرداد 92 بود به هر حال یکی از اصول کاری وزرا باید باشد و وزرایی که به این تعهدشان عمل نکرده یا به خوبی نقش خود را ایفا نکردهاند بایستی کنار گذاشته شوند و این انتظار از آقای روحانی میرود که وزرایی که همفکر با ایشان نیستند و در جهت پیشبرد اهداف ایشان که اهداف ملت ایران است تلاش نمیکنند، آنها را یا کنار بگذارد یا تذکرات جدی به آنها داده شود تا همراه و همسو با دولت و خواست مردم شوند.
با توجه به اینکه دو سال از فعالیت رئیسجمهور میگذرد و هنوز این افراد همراه نشدهاند به نظر میرسد که جایز نیست فرصت بیشتر به افرادی داده شود که بعد از دو سال هنوز پیام رای مردم و تفکر حاکم بر دولت و تفکر رئیس دولت را نتوانستهاند درک کنند و در جهت پیاده کردن و عملی کردن افکار دولت به خوبی عمل نکردند و در مجموع بیش از آنکه دغدغه رای مردم و پیشبرد اهداف دولت را داشته باشند، دغدغه عمل کردن به منویات و انتظارات تندروها و افراطیون مجلس را داشتند این آقای روحانی است که باید عملکرد وزرا را با توجه به آمار و ارقام مورد ارزیابی قرار دهد چراکه ایشان بهتر از هرکس دیگری میداند که کدام وزیر همسوی با اهداف دولت نبوده و یا کدام وزیر در جهت اهداف دولت کمکاری داشته و خوب کار نکرده است.
به طور کل دموکراسی میطلبد که وقتی مردم رای میدهند بایستی قدرت به تفکر و کسانی که رای آورده منتقل شود نه اینکه افرادی در درون سیستمی که رای آورده باشند که اعتقادی به آن رای نداشته باشند بنابراین وزرایی که هنوز تحولات لازم را در امور مربوطه ندادهاند و یا اینکه از مدیران ناکارآمد استفاده کردهاند وجودشان در دولت صحیح نیست و باعث نارضایتی است. اینها از یک طرف همفکر با دولت نیستند و از طرف دیگر هم وجودشان باعث نارضایتی رایدهندگان هم هست لذا به وزرایی از این دست باید از طرف دولت کارت زرد داده شود چون برخی نیاز است کنار گذاشته شوند و برخی کارت زرد و اخطار دریافت کنند تا عملکرد خود را بازسازی کنند و از این حالت خارج شوند.
شرق:هستم چون میفروشم
«هستم چون میفروشم»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که در آن میخوانید؛اهالی اراک، مصطفی پیسه را خوب میشناسند. دکان محقر و نامرتبی در دهانه بازار داشت و هر رقم جنسی در دکانش پیدا میشد. لقب «پیسه»، نشانه انزجار مردم از او و دکانش بود. اما هر مشتری که درِ دکانش میرفت، بعید بود دست خالی برگردد. مصطفی پیسه در دهه چهل، با هوش غریزی، از «سوژه انزجار»بودن نان میخورد. حالا برخی از نشریات ما، مصداق دکان مصطفی پیسه شدهاند. البته با فرض اینکه برخی ما را هم از این طیف بدانند و تروخشک با هم بسوزند، که ظلم بالسویه عدل است.
مصطفی پیسه بهطرز غریزی، منطقِ بازار را درک کرده بود. اینکه باید برندی داشته باشد، حتی اگر سوژه انزجار باشد. نشریات ما اما دورهای را با «سوژه قربانی»بودن سود کردند و اینک با سوژه انزجار ساختن. منطق بازار بیرحم است. باید فروخت. فروش رفت. سیاهوسفید، سرخوسیاه هم نمیشناسد. نشریه فروش نرود، آگهی نداشته باشد، کُمیتش لنگ است. منطق بازار در عین پیچیدگی، صراحت و سادگی خود را دارد: هستم چون میفروشم. نمونهاش هم «شرق». سردبیر تلاش میکند روزنامه بهتر بفروشد. حال اینکه چه بفروشد، چطور بفروشد و تا کجا این فروش اهمیت داشته باشد، بماند به قضاوت مخاطبان اما هیچ سردبیری گزاره «باید بفروشیم تا بمانیم» را نفی نمیکند، حالا هرکس به فراخورِ شیوه و مسلک خود. بدترین شیوه اما، سوژه انزجارشدن برای فروش است.
تولید انزجار برای بههمریختن اذهان جامعه و درگیرکردن پوچ و بیهودهاش، برای ارتزاق از بازار، که همان صدای پای پوپولیسم در نشریات ما است. همان پوپولیسمی که در دوران احمدینژاد منتقدش بودیم و بهنیابت از نخبگان، جامعه را از ابتلا به آن برحذر میداشتیم اما گاه این تولیدِ انزجار صورتی آزادیخواهانه و روشنفکرانه هم پیدا میکند و از قضا با نظرات و عوالمِ جامعه هم سازگار و همسو میشود. روزگار دومخرداد را بهیاد بیاورید که روزنامههای اصلاحات چنان در دمیدنِ کوس رسوایی از یکدیگر سبقت میگرفتند که باورکردنی نبود. آن روزها من در روزنامه «خرداد»، دبیر گروه ادبوهنر بودم.
هنوز نمیدانم چرا اکبر گنجی مقالاتش را قبل از چاپ میداد تا بخوانم. مقاله که تمام میشد، همیشه جملاتی تکراری بین ما ردوبدل میشد. میگفتم، «واقعا میخواهید این را چاپ کنید؟» میگفت، «اشکال تو این است که هاشمیچی هستی!» روزنامه «خرداد» و «نشاط» هرچه خواستند به هاشمی گفتند. هاشمی هم خم به ابرو نیاورد. او بهتر از دیگران، همکیشان خود را میشناخت. میدانست این جدلها چندان مبنایی ندارد. مسئله فقط بازار است، همین. بگذریم از اینکه بعدها بسیاری از همین روزنامهنگاران نهتنها به خبطشان اعتراف کردند، که طرفدار پروپاقرص هاشمی هم شدند.
بازار هاشمی که کساد شد، برخی از همین روزنامهها و روزنامهنگاران به جان نواندیشان دینی یا روشنفکران دینی افتادند و از شریعتی تا سروش و اصلاحطلبانی چون میردامادی را بیرحمانه نقد کردند، چون بازار داشت. دیگر مهم نبود که خاستگاه و هویت خودشان را از کجا وام گرفته بودند.
سرمایه که این چیزها سرش نمیشود. امروز چپها بازار دارند، و در این میان از دیگران بداقبالتر و از سویی خوشاقبالترند. بداقبالترند، چون هرگز در قدرت نبودند تا همین مخالفان، ستایششان کنند. و خوشاقبالتر، که از این حملات مضمونِ نمکخوردن و نمکدان شکستن بیرون نمیآید تا آزارشان بدهد. از قرار معلوم یکی از همین بد/خوشاقبالها، بیژن جزنی است که چهلسال بعد از تیربارانش، بهاقتضای بازار، «اعدام» شده است. و این نه تحلیل خاصِ یک جریان فکری، که دستکاری واقعیت مستند گذشته است. واقعیت آن است که جزنی در سال ٤٧ بازداشت و به پانزده سال زندان محکوم شد. در فروردین ٥٤ هم که او را به قتل رساندند، دستگاه تبلیغات پهلوی ادعا کرد که در حین فرار آنها را کشته است. بعد از انقلاب هم دادگاه انقلاب به ماجرای جزنی و آن شش تن رسیدگی کرد و معلوم شد که حکومت پهلوی آنها را با برنامهریزی به قتل رسانده است. و خلاصه اینکه جزنی و یارانش در هیچ دادگاهی به «اعدام» محکوم نشدند.
کسبوکار این همکاران فعلا، سوژه انزجارساختن است. اینک مسئله این است که سوژه انزجار چه اثرات مخربی در مطبوعات و جامعه داشته است. کلنجار رفتن با رویدادهای تاریخی از سادهترین شیوههای تولید سوژه انزجار است. به بیان دیگر، میتوان جای تقویم و تاریخ را عوض کرد و به طرح تحلیلهای عجیبوغریب در سطح فضای رسانهها پرداخت. یعنی جای «سیاست» را با «تاریخ» عوض کرد و بهجای پرداختن به مسائل روز سیاسی - که همواره دغدغه ژورنالیسم بوده است- تاریخ را دستکاری یا تحریف کرد.
فرض اصلی غالب این مطالب، تزریق این باور است که ما زندگان از آنها که مردهاند بهمراتب عاقلتر هستیم. روشنتر آنکه به مخاطب باج میدهیم و چنین القا میکنیم که بلاهت مفهومی است مربوط به گذشته و در آدمِ امروز هیچ رد و اثری از بلاهت نیست. حال اینکه چنین رویکردی مغلطهای بیش نیست. مطابق با این مغلطه، نفسِ معاصربودن خودبهخود معادل است با مدرن بودن. لئو اشتراوس در کتاب «فلسفه سیاسی چیست» که فرهنگ رجایی آن را ترجمه کرده است، تأکید میکند که رویکردهای سیاسی ابطالپذیر نیستند، بلکه در بستر تاریخ یکدیگر را نقض یا تحکیم میکنند. علاوهبر این، باید گفت که بلاهت از بلایای دائمی نوع بشر است. هر بنیبشری در هر دورانی با بلاهتهای خاص خود دستوپنجه نرم میکند و درواقع، هیچگاه نمیتوان ادعا کرد که به صرف اکنونیبودن همواره عاقلتر از گذشتگان هستیم.
اما در فرایند تولید و بازتولید سوژه انزجار، پیشاپیش به مخاطب اطمینان میدهیم که عاقلتر است. در کلاف سردرگم محیط پیرامون و حوادثِ واقعه و جاری سکوت میکنیم یا با کلیشهایترین شکل ممکن تحلیلهای خبرگزاریها و آژانسهای خبری بزرگ را با اندکی تغییر ارائه میدهیم. بنابراین چارهای نمیماند جز اینکه به بهانه مناسبتی، بساطی فراهم آوریم و در مقام روزنامهنگار، تحلیلگر و روشنفکر از گذشته انتقام بگیریم. ایراد دیگر این رویکرد، ناتوانی از تعقیب و فهم جامعه است. تاریخ همواره بزنگاههای خود را خلق میکند. سیاست مملو از ائتلافها و انشعابهای نابهنگام است. نمونه اعلایش دوم خرداد بود که از قضا امروز سالگرد آن است. فراموش نکنیم که طرفین رقیب در آن انتخابات، شوکه و شگفتزده بودند و هیچکدام چنین نتیجهای را انتظار نداشتند.
برتولت برشت نمایشنامهای دارد به اسم «کلهگردها و کلهتیزها» که در آن به خوبی نشان میدهد چطور عدهای از دونپایگان با ایجاد تمایز بیربط و جعلی «کلهگردها» و «کلهتیزها» در رابطه بین مردم اخلال میکنند. و البته اخلال آنها حامل هیچ اتفاق خلاقانه و بدیعی نیست. آنها به ایجاد چنین تمایزی رو میآورند تا فقط جایگاه خود را حفظ کنند. در فضای مطبوعات و رسانههای ما هم هرازچندی تمایزاتی شبیه به کلهگردها و کلهتیزها سر بر میکند. دلیل اصلی این رویکرد، همانطور که اشاره شد، اقتضای بازار و افزایش چند ده یا چند صد نسخهای نشریهمان است. تحلیلهای مناسبتی مطبوعاتِ دورانِ رکود تورمی را نمیشود خیلی جدی گرفت. این حرف با آنکه تناقضآمیز به نظر میرسد، به گفتنش میارزد. وجه نامطبوعِ پرده آخر بحران رسانهها در وضعیت موجود، دستکاری و جعل تاریخ است. ظاهرا احمدینژاد بیش از آنچه میپنداریم بر روحیه ما اثر گذاشته است. شاهد این مدعا هم اینکه مفاهیمِ نوظهور را بر گذشته حقنه میکنیم و به نتایج شعبدهواری میرسیم.
در یکی از قسمتهای سریال «سوپرانوها» که به مراسم و جشن سالگرد کشف آمریکا اختصاص دارد، پدر خانواده که اصالتا ایتالیایی است از اینکه کشور زادگاهش در این اتفاق میمون نقش مهمی داشته است، باد به غبغب میاندازد و پزش را به این و آن میدهد. در نقطه مقابل، پسر او بر این باور است که اگر کریستف کلمب در این دوران میزیست بهدلیل اقدام به شکنجه، قتل، قاچاق، بردهداری و چند جرم دیگر مورد تعقیب اف.بی.آی قرار میگرفت. پدر که سواد چندانی ندارد، در برابر پسرش کم میآورد و به مدرسه پسرش میرود و با معلم تاریخ دعوا راه میاندازد. طنز ماجرا هم در این برخورد نهفته است. واقعیت این است که در دوران کریستف کلمب، چیزی به اسم اف.بی.آی وجود نداشته و همه آن اتفاقات هم در برابر کشف قاره آمریکا چیزی جز عوارض زیستن در دورانی خاص نیست.
به همین قیاس، مصدق نمیتوانست پوپولیست به معنای کنونی آن باشد، زیرا بهسادگی در دهه بیست و سی قرن جاری چیزی به اسم پوپولیسم وجود نداشته است. حال بگذریم از اینکه کاربست پوپولیسم در علوم انسانی ربط چندانی بهاصطلاحِ رایج در مطبوعات یک دهه اخیر ما ندارد. در رسانههای ما پوپولیسم معادل عوامفریبی است و بیشتر نوعی لقب گزنده و انتقادی بهشمار میرود. پوپولیسم تعبیری ارزشی نیست و اینقدر سایهدار و طعنهآمیز به حساب نمیآید.
چطور میتوان برای نخستوزیر کشوری که با قحطی، اشغال و بیماریهای واگیردار دستبهگریبان است و بخش عظیمی از اتباع آن سواد خواندنونوشتن ندارند و روستانشیناند، اصطلاح پوپولیست را به کار برد.
با ادغام «تاریخ در تقویم» و دستکاری رویدادهای گذشته میتوان چند صباحی بخشی از مخاطبان را به هیجان آورد و بازار را تا حدی حفظ کرد. ولی در میانمدت، اعتمادِ تتمه مخاطبان مطبوعات به باد میرود. دیری نمیگذرد که همین مخاطبان به هیجانآمده فعلی، ما اصحاب رسانه را به جنگ زرگری متهم میکنند و بیاعتنایی و انفعالی فراگیر تروخشکمان را با هم میسوزاند.
ابتکار:چرایی پیشروی های اخیر داعش و راه های مهار آن
«چرایی پیشروی های اخیر داعش و راه های مهار آن»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم محمد علی وکیلی است که در آن میخوانید؛سقوط رمادی مرکز استان الانبار عراق و پالمیرا در سوریه در روزهای اخیر به دست داعش، نشان داد که گروه تروریستی داعش دارای قابلیت های فراتر از بر آورد و انتظار کارشناسان است. داعش با تصرف رمادی، زنگ خطر را برای بغداد و دو شهر مهم و استراتژیک شیعه یعنی نجف و کربلا به صدا در آورد. همچنین با تصرف پالمیرا در مرکز سوریه نشان داد که یک گروه روبه ضعف و افول نیست. از ابتدا هم در چرایی و چگونگی پیدایش این گروه کارشناسان با ابهام های زیادی روبرو بودند. آنچنانکه چیستی این گروه با رمز و راز بسیار درآمیخته بود و قدرت روز افزون و پیشرویهای برق آسایش بر رمز آلود بودن ماهیت این گروه افزوده است.
وضعیت کنونی داعش نشان داد که بر خلاف پیش بینی بسیاری از کارشناسان، سقوط و نابودی واژه نزدیک برای سرنوشت این گروه نیست. داعشی ها از سال 2013 فعالیت رسمی خود را در سوریه و عراق شـــروع کردند و اکنون به بلوغ چهار سالگی رسیده اند. در این مدت تجــارب بسیــــار اندوخته اند. ترکیب ناهمگون اولیه نیروهای خود را به سازماندهی منظم رسانده اند و آموزش های موثری را فرا گرفته اند و برجغرافیای منطقه اشراف پیدا کرده اند.
آنان حساب شده منطقه مورد اشغال را انتخاب می کنند. تمرکزشان بر مناطق سنی نشین است. با این تاکتیک راه نفوذ حامیان شیعه عراق و سوریه را بسته اند و آنان را با محدودیتهای ایدئولوژیک روبرو ساخته اند. غنائم پیشرفته ای که این گروه از ارتش عراق بدست آورده توان آنان را در مقیاس روزهای اولیه دو چندان نموده است.
اما اینها تنها دلائل موفقیت های اخیر این گروه تروریستی نیست بلکه عوامل ساختاری ارتش عراق و سیاستهای منطقه ای و فرا منطقه ای زمینه ساز پیشروی های این گروه بوده است. ضعف ساختار ارتش عراق وسوریه در شرایط فعلی بی تاثیر نبوده است. ارتش کنونی عراق بر خلاف اسلاف خویش از ضعف آموزش حرفه ای و روحیه نظامی رنج می برد. تجارب موصل،تکریت و رمادی نشان داد یک ارتش منظم و گوش به فرمان نیست.
این ارتش بیش از آنکه یک نیروی مسلح برای حفظ وحدت سرزمین خود باشد به یک ارکستر ناهمخوان شبیه شده که هــر نفــر در آن سازخود را می نوازد و هیچ هارمونی بر آن حاکم نیست. اما تعارض قدرتهای منطقه ای نیز بر وخامت اوضاع افزوده است. بی شک سیاست تهاجمی حاکمان جدید سعودی در نیرو افزایی داعش موثر بوده و چراغ سبز و حمایتهای پنهانی این رژیم باعث جان دوباره برکالبد این گروه افراطی شده است.
از سویی آمریکائی ها در برخورد با داعش سر یک دو راهی گیر افتاده اند. از سویی پیشروی این گروه می تواند منافع آن کشور را هم به خطر بیندازد و حداقل افکار عمومی بی طرفی و نظاره گری آن دولت را در خصوص جنایات داعش نمی پسندند. از سوی دیگر تجربه ثابت کرد بمباران ائتلاف قادر به از کار انداختن ماشین جنگی داعش نیست و تجربه تکریت و دیگر مناطق نشان داد مهار این گروه تنها از عهده یک جریان بر می آید و آن هم شیعه مورد حمایت ایران می باشد. ولی به دلایل مختلف آمریکا و کشورهای منطقه حاضر به اعتراف به آن نیستند و خواهان چنین اتفاقی هم نمی باشند. ارتش عراق و سوریه هم به تجربه نشان دادند که قادر به مقابله موثر با این گروه سازماندهی شده نیستند.
از سوی دیگر ایران اعلام کرده است که شهر های عتبات شامل کربلا ،نجف و حرم حضرت زینب(س) جزو خطوط قرمزش می باشد و ترجیح می دهد در مناطق سنی نشین حضور مستقیم نداشته باشد حال با این شرایط وضع سوریه و عراق بغرنج و پیچیده تر از همیشه می باشند. حال دولت عراق باید انتخاب کند: یا بایست رسماً دست رد بر سینه ایران بزند و خود را به حوادث بسپارد و یا دست رد بر سینه آمریکا زند و آغوشش را بر ایران بگشاید و اجازه دهد که مستشاران ایرانی راههای مهار این گروه خانمان سوز و آدم کش را شناسایی و به اجراء بگذارند. بی شک اگر تا شرایط همین وضع بینابین کنونی با شد، هیچ بعید نیست که در روزهای آتی شاهد ورود داعش به مراکز بغداد و دمشق نباشیم.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد