سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
قضایا و بحرانهای اجتماعی بویژه موارد مربوط به کانون مقدس خانواده همیشه در سینما و ادبیات و هنرها از اهمیت زیادی برخوردار بوده است، چنانچه ازدواج و فرزندآوری در سینمای درام اجتماعی کلا خود یک سرفصل بزرگ است. بر همین اساس «تمشک» نیز میخواهد یک حقیقت تلخ اجتماعی را بازگو کند.
زوجی که هرگز قرار نیست بهطور طبیعی باردار شوند، از روی استیصال به دنبال رحم اجارهای میروند. هما و حمید به این در و آن در میزنند و سرانجام به شخصی برمیخورند که میتواند مشکلشان را حل کند. او زنی به اسم رضوان است. همسرش زمینگیر است و اوضاع اقتصادی خانوادهاش ضعیف. با این همه کار این دو به سرانجام نمیرسد. در یک تصادف هما کشته میشود و حمید نیز حافظهاش را از دست میدهد. این در حالی است که جنین تازه سروشکل یافته در بدن رضوان در حال رشد است...
سامان سالور پس از موفقیت فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» که دومین کار او بود؛ با ساخت تمشک، ششمین فیلم و احتمالا ضعیفترین اثرش را ساخته است. او که سینما را با دستیاری بهرام بیضایی آغاز کرده بود خیلی زود به جرگه کارگردانان پیوست و سینمای درام اجتماعی را نیز برگزید.
موضوع فیلم تمشک رحم اجارهای است. تقریبا 10سالی است که این موضوع دیگر تابو نیست. حکم شرعی درباره آن صریح و آشکار شده و رسانهها نیز به آن پرداختهاند. صداوسیما و مطبوعات این موضوع را دنبال کردهاند و عمده مردم با این موضوع آشنا هستند. پس میتوانیم بگوییم موضوع فیلم تمشک یک اتفاق اجتماعی تقریبا به روز است که قطعا ارزش روایت سینمایی خواهد داشت.
با این همه تمشک به دلیل نبود داستان درخور و فیلمنامه ویرانش، هیچ حرفی برای گفتن ندارد. داستانکها بشدت سطحی و شخصیتها کلا پرت از واقعه جلوهگری میکنند. حتی به اندازه یک تلهفیلم زورکی نیز برای تمشک نمیتوان اعتبار هنری قائل شد.
سکانس افتتاحیه فیلم را به یاد بیاورید؛ کشته شدن هما و از دست رفتن حافظه حمید. این اتفاق در اثر یک حادثه و یک صحنه تصادف روی میدهد. اما گویی هنوز سینمای 40 سال پیش است که با دمدستترین ابزارها صحنهای چنان مهم آن هم در ابتدا شروع قصه، چنین آبکی سروشکل میگیرد.
سینمای درام اجتماعی محتاج نظام ژانر است. کاراکتر قصه را میگوید و زمان و مکان داستانکها را در خود پرداخت میکند. در تمشک کاراکتر واقعی وجود ندارد. آن هم وقتی قرار است شما فیگور کارگردانی را بگیرید که داستانتان غیرخطی است دیگر همه چیز به هم میریزد.
مهدی پاکدل و نیکی کریمی در نقشهای حمید و هما و مهران احمدی شدیدا غیرواقعی و ضعیف کار کردهاند و شاید فقط سهم رضوان را باید بزرگ و پررنگ درنظر گرفت؛ نقشی که سمیرا حسنپور ایفا کرده است. شاید هم این بازیگران به دلیل فیلمنامه پر از سکته و نقص، هیچ جایی برای پرداخت کاراکترشان پیدا نکردند.
زمان و مکان نیز در فیلم گنگ و بیمنطق و نامفهوم است. چرا منطقهای کوچک در شمال ایران لوکیشن داستان است؟ اتفاقی خاص قرار است بیفتد؟ رحم اجارهای در شهرهای بزرگ که بیشتر سروصدا و نمود دارد تا در یک منطقه سنتی شمال کشور! اینکه شما در مقام تماشاگر هرگز هیچ احساسی نسبت به مکان فیلم تمشک که در شمال روی میدهد، پیدا نمیکنید.
داستان نازایی و ناباروری به عنوان یک معضل اجتماعی و کمک و مساعدت به نیازمندان آن میتواند دارای قداستی عظیم باشد. میشود هر حرکت فرهنگی درخور را در این باره ارج نهاد، ولی حقیقتا تمشک این اصالت را ندارد که بخواهد در این باره حرفی برای گفتن داشته باشد.
داستانکها پاره پاره و غیرمنطقی سر و شکل میگیرد و کارگردان هیچ پاسخی برای هیچ رفتاری از سوی کاراکترهای آفریده شدهاش ندارد. هما میمیرد. حمید به فراموشی دچار میشود، اما راست راست مثل یک آدم عادی زندگی میکند و ناگهان یک روز حافظهاش برمیگردد...
سینمای درام اجتماعی احتمالا مقدسترین و از سوی دیگر پراستفادهترین ژانر سینمای ایران است که متاسفانه عمدتا حرفی عمیق نیز برای گفتن نداشته و تمشک نمونه بهروز آن است.
قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد