ـ من در مورد زندگیم مینویسم و تو یه بخش بزرگشی.
ـ عالیه، منم میخوام بخش بزرگی از زندگی تو باشم. اما نمیخوام بخش بزرگی از زندگی اونا باشم... ببین اولین باری که گفتی چرا عاشق اینترنت شدی، گفتی که دیگه کسی تنها نیست، هر کی که باشی، عاشق هر کی که باشی، میتونی با یکی ارتباط برقرار کنی... این کاری که تو داری میکنی دیگه واسه ارتباط برقرار کردن نیست، به خاطر خوانندههاته. داری نمایش اجرا میکنی و یه چشمت به تعداد نظرات اوناست. تو زندگیمون رو کردی سرگرمی اونا...
ـ متنفرم از اینکه تو وبلاگ نداری. متنفرم از اینکه نمیدونم به چی فکر میکنی...
اپیزود 14 فصل هفتم سریال «دکتر هاوس» (House M.D) یک مجموعه دیالوگ جذاب درباره زندگی مجازی است با انواع و اقسام مواضع، دیدگاهها و نقطهنظرات مختلف که همه قابل تامل و در مراتبی قابل دفاع به نظر میرسند و پرده از بسیاری زوایای پنهان زندگی مجازی برمیدارند که شاید مهمترین آنها میل انسانها به خودنمایی هرچه بیشتر باشد.
خودخاصپنداری
آیا غیر از این است که بسیاری از نوشتههای ما در فضای مجازی فقط در دنیای ذهنی ما، در حوزه مطالعاتی شخصی خودمان و در فضای بخصوصی که نه فضای غالب، که تنها بخشی از مشغولیت روزمرهمان است میتواند جذاب، قابل تأمل و فهمیدنی باشد؟ پس چه دلیلی میتواند داشته باشد بسیاری از این نوشتههای متبخترانه، این کنشهای به ظاهر فخیم ولی بهواقع وقیح، جز ویترینسازی از خویشتنی که راستش بازار شام است نه آن چینش منظم و دروغین المانهای در کنار هم و پشت شیشه که غایتی جز تظاهر برایش متصور نیست؟ چه زمانی ممکن است پروفایلها پستو باشند نه اتاق پذیرایی؟ شاید فقط آن موقع است که میشود دل خوش داشت به اینکه ارتباطهای امن مجازی جایگزین قابل قبولی برای معاشرتهای پربهای بهاصطلاح حقیقی باشند.
به لطف شبکههای اجتماعی همچون فیسبوک، اقلیتی که دیروز کسی برایشان کوچکترین ارزش و اهمیتی قائل نبود و آن موقع همینها این ویژگی را مزیت خود قلمداد میکردند و اندر باب نظریه «اکثریت به مثابه گلّه» قلم میفرسودند، حالا صاحب تریبون شدهاند و در این جای دیگر با این اقتضائات دیگر، دارند از نزدیک طعم شیرین گلّهداری را میچشند. عجیب اینکه آن موقع میگفتند ما پذیرفته نمیشویم چون اکثریت گوسفندند و حالا میگویند شما گوسفندید چون اکثریت قبولتان ندارند. عجیب این است که در واقع اکثریت اینجا همان اکثریت آنجاست که به زندگی آنجاییاش استراحت داده و دارد اینجا آنوری بودن را امتحان میکند! کسی که به عارضه خودچوپانبینی گرفتار باشد همیشه دیگران را گله میبیند. حالا این وسط گاهی مرکز توجه، آدم بودن و در نتیجه برتر بودن خودش است و گاهی مهم فقط مزایای دامداری و عواید فراوانی است که ادامه حیات چوپانی را ممکن میسازد!
وقاحتهای فیسبوکی
اول: مرد باشید و مشهور، ولی از آنجا که از فقدان تسلط بر خویشتن رنج میبرید و جنس مخالف در هر حال از خود بیخودتان میکند هرچه مونث خوشبر و روست، اد کنید و بعد بروید عکسهای زیباتر از خودشان را لایک نمایید، ولی حتی یکبار هم توجهی به دیگر محتویات صفحهشان نداشته باشید. چرا؟ چون این موجودات در نگاه شما سطحی و خزعبل مینویسند و برای شما زشت است در مراوده با ایشان دیده شوید، ولی زشت نیست لایکتان پای عکسهای دلبرانهشان باشد. چون اینجا دیگر نمیگویند سطحی هستید، میگویند زیباپسندید. شما هم که اهمیتی برایتان ندارد آن دختر هویتش را در عکسش خلاصه ببیند و در همان سطح مثلا منفور شما باقی بماند.
دوم: زن باشید و مشهور ولی از آنجا که شهرتتان کف روی آب است و به واقع چیزی دستگیرتان نیست به این در و آن در بزنید آقایان، دور و برتان حضور مداوم داشته باشند و خدای نکرده تعداد لایکهای عکسها و مطالبتان کمتر از سه رقم نشود که یک وقت بگویند کسی طالبش نیست. در ضمن عمرا توی صفحه کسی بروید و جای پا بگذارید چون شما قرار است همیشه خوانده باشید نه خواهان.
سوم: مرد باشید و بیکس یا باکس ولی ناکس و از آنجا که جز فیسبوک راه دیگری برای دوستیابی نمیشناسید بروید توی صفحه دوستان همجنستان و دوستان دور و برشان را رصد کنید که هر وقت کاشف به عمل آمد کسی تنهاست یا با شریکش مشکل پیدا کرده در اسرع وقت از آب گلآلود ماهی بگیرید و تا تنور داغ است نانتان را بچسبانید و کوچکترین اهمیتی هم برایتان نداشته باشد که آن فرد ممکن است شریک زندگی دوستتان باشد.
چهارم: زن باشید و تعریف مشخصی برای زندگی خصوصیتان نداشته باشید. آن وقت بروید توی صفحه دوستان همجنستان و دوستان غیرهمجنس دور و برشان را رصد کنید یا بروید توی صفحه دوستان غیرهمجنستان و با آمارگیری لحظه به لحظه مترصد سنگ انداختن در روابط احتمالیشان با دیگران باشید. چرا؟ چون شما چارچوبی برای زندگی خود ندارید، پس دیگران هم نباید داشته باشند.
فیسبوک چیست؟
کافی است جایی دست رد به سینهمان نزده باشند و توانسته باشیم از هر تریبونی حرفمان را بزنیم و از هر وسیلهای برای ارائه داناییها و تواناییهایمان استفاده کنیم، آنوقت است که اداره یک صفحه فیسبوک میشود سختترین کار دنیا؛ چون مدام باید به خودمان یادآوری کنیم فیسبوک است، مجله خبری که نیست. فیسبوک است، کتاب شعر و داستان و گالری عکس و نقاشی و فیلم که نیست. فیسبوک است، ماهنامه سینمایی و فصلنامه علمی ـ پژوهشی که نیست... و به دیگران هم در دل یادآوری کنیم فیسبوک است، مرکز خرید که نیست. فیسبوک است، مزون عروس و شوی مد و لباس که نیست. فیسبوک است، بنگاه معاملات جنسی که نیست... حالا اینکه فیسبوک واقعا چیست وقتی هیچکدام از اینها نیست، خودش مسالهای است. چه کسی میداند یا میتواند بداند؟
ماهان منزوی / جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد