در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
تلخ و غمناک است دیدن و شنیدن شرایطی که یکی از خانواده های هم میهن و هم استانی ما در روستای «چشمه شاهرخ» منطقه عثمانوند از توابع بخش سرفیروزآباد شهرستان کرمانشاه دارند.
زندگی که نه؛ فقط زنده اند! مگر می شود زیست در میان همه نداشته ها و هیچ ها را هم زندگی نامید؟ مگر یک مرد و پدر خانواده تا کی می تواند با سیلی صورتش را سرخ نگاه دارد؟ نه؛ نگاه خسته و صورت افسرده علی حسن پر از حرف است، او همیشه در اندیشه اش آرزوی شکم سیر و خوابی راحت برای فرزندانش دارد و بس.
شاید دو بیت زیر وصف حال پدری باشد که زیر فشار نداشته ها و تنگی زندگی اش کمر خم کرده و نگاهش به دستان مهرورز هم میهنانش است:
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟
علی حسن از زندگیش می گوید
گرچه چهره غمگین و چروک های صورت علی حسن که پنج کلاس بیشتر درس نخوانده، آنقدر حرف دارد که اگر هم با او گفت و گو نمی کردیم، براحتی می شد سر ضمیرش را دریافت اما با او همکلام شدیم تا هرآنچه دل تنگش می خواهد بگوید.
پدر مستاصل قصه ما گفت: دارای پنج فرزند هستم یکی از آنها پسر است که کوچکترین شان است و چهار فرزند دختر هم دارم.
بخش بسیار تراژدیک گفته های علی حسن آنجا بود که از معلولیت 2 دخترش سخن گفت.
وی اظهار کرد: دختر بزرگم که تا کلاس ششم بیشتر درس نخوانده دارای معلولیت جسمی است و همیشه باید روی ویلچر باشد و یکی دیگر از دخترانم هم از سخن گفتن الکن و درمانده است!
علی حسن گفت: بهزیستی فقط برای دختر بزرگتر و معلولم کمک هایی می کند و حمایت از دیگر دختر معلولم را نپذیرفته است.
وی گفت: در روستای چشمه شاهرخ بچه ها فقط امکان درس خواندن تا پایان مقطع ابتدایی یعنی کلاس ششم را دارند و به همین دلیل امیدی به ادامه تحصیل فرزندانم هم ندارم.
زندگی در یک اصطبل و کمک های مردم آبادی
علی حسن در خانه ای زندگی می کند که تا آدم به چشمان خودش نبیند، باور نمی کند که خانواده ای مستاصل و بی بضاعت، اصطبلی را برای سکونت خود برگزیده باشند!
وی گفت: این خانه در اصل محل نگهداری احشام است را با خشت و گل و تیر و چوب و با کمک مردم و اهالی روستا ساخته ایم که اصلا جای مناسبی برای زندگی نیست و حتی چند وقت پیش هم عقرب در همین خانه، پسر کوچکم را نیش زد.
وی در پاسخ به این سووال که چگونه امرار معاش می کنید، گفت: هیچ درآمدی ندارد، بیکارم و تنها پولی که هر ماه بدستم می آید، یارانه است و بس؛ که هرگز برای سیر کردن شکم 6 نفر کافی نیست و اگر کمک های مردم روستا نباشد معلوم نیست چه سرنوشت تلخ تری در انتظارمان خواهد بود.
کل دارایی علی حسن آنگونه که می گوید، 2 هکتار زمین دیم که از میراث پدری به او رسیده که امسال به دلیل خشکسالی محصولی نداشته است، ضمن اینکه پنج راس بز و یک راس الاغ هم دارند که با استفاده از الاغ، از چشمه روستا آب مورد نیازشان را تامین می کنند!
درخواست های علی حسن
وی در پاسخ به این سووال که با اوضاعی که زندگیتان دارد، چه درخواستی از مسئولان دارید، گفت: با توجه به اینکه واقعا ما نیازمند حقیقی هستیم و غیر از خداوند و کمک های مردم چشمه شاهرخ و آن مبلغ ناچیز یارانه هیچ چیزی نداریم، عاجزانه خواهش می کنم ما را تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی قرار دهند.
علی حسن افزود: تاکنون غیر از بچه های بسیج سازندگی سپاه نبی اکرم (ص) استان کرمانشاه، هیچ مسوولی به ما سر نزده است ولی خواهش می کنم ما را زیرپوشش کمیته امداد امام خمینی قرار دهند.
علی حسن همچنین شرایط سخت زندگی خود و همسر و فرزندانش در خانه کنونی شان را یادآور شد و از متولیان و خیرین خواست برای رضای خدا هم که شده به او کمک کنند تا سقفی برای بچه هایش درست کند.
جهان خانم با یک دنیا غم چه می گوید؟
مادر صبور و زحمتکش خانواده هم دقایقی با ما همکلام شد.
جهان براتی در حالیکه چشمانی گریان و صدایی لرزان داشت از وضع بد زندگیش گفت و اینکه دیروز غروب برای تهیه کمی چای خشک مجبور شده به خانه همسایه ها برود حتی آرد مورد نیاز برای پخت نان را هم مردم روستای چشمه شاهرخ به آنها می دهند.
جهان خانم کل لوازم خانه شان را یک یخچال کهنه 12 فوت، یک اجاق گاز که با سیلندر کار می کند و چند گلیم و موکت و یک فرش کهنه عنوان کرد و افزود: برای تهیه و پخت غذا مجبورم در حیاط خانه، هیزم جمع کنم و آتش روشن کنم زیرا پول خرید کپسول را هم نداریم!
مادر این خانواده همچنین از کمک های مردم روستا از جمله در زمینه مواد خوراکی و نیز پوشاک قدردانی کرد ولی در عین حال از مسئولان خواسته ای مشابه شریک زندگی اش دارد:«سقفی برای بچه هایم بسازید».
روستای چشمه شاهرخ فقط یک چشمه دارد
به گفته یکی از اهالی روستای چشمه شاهرخ، این روستا دارای 20 خانوار و حدود 100 نفر جمعیت است و فاصله آن تا شهر کرمانشاه هم حدود 65 کیلومتر می باشد.
تاری مرادقلی گفت: زندگی در این روستا نه تنها برای خانواده علی حسن بلکه برای همه ما به سختی می گذرد زیرا نه آب آشامیدنی و لوله کشی داریم و نه راه مناسب.
وی اظهار کرد: هر از چندگاهی تانکر آب به روستای ما می آید اما جوابگوی نیاز اهالی نیست و به همین دلیل مردم روستا مجبورند با دبه هایی که بر پشت الاغ سوار می کنند، آب مورد نیاز خود را از چشمه ای در دوردست آبادی تهیه کنند.
وی همچنین نبود راه دسترسی مناسب را معضلی برای اهالی این روستا برشمرد و گفت: در مواردی بیمار بدحال داشته ایم یا کسی دچار مسمومیت شده، به دلیل نامساعد بودن مسیر و نیز نبود وسیله نقلیه موفق به انتقال آنها به شهر نشده ایم.
مرادقلی در مورد فضای آموزشی موجود در این روستا گفت: یک دبستان با 2 کلاس تا پایان مقطع ابتدایی داریم و بیشتر فرزندان مردم روستا به دلیل فراهم نبود زمینه های آموزشی، از ادامه تحصیل بازمانده اند از جمله پسر خودم.
وی همچنین از عدم پوشش شبکه های صدا و سیما در منطقه اظهار نارضایتی کرد و گفت: فقط شبکه یک را می توانیم دریافت کنیم که در بیشتر وقت ها این شبکه هم دچار اختلال می شود.
مرادقلی همچنین نبود پوشش اپراتورهای تلفن همراه در روستای چشمه شاهرخ را از دیگر معضلات موجود عنوان کرد و خواستار رسیدگی مسوولان شرکت مخابرات استان شد.
به گفته وی، در روستای چشمه شاهرخ مسجدی هم برای ادای فرائض دینی وجود ندارد.
نکته قابل تامل در حرف های مرادقلی این بود که اهالی این روستا امکان حمام کردن ندارند و در بیشتر موارد 10 یا 15 روز یکبار ناگزیرند به کرمانشاه بیایند و در گرمابه های عمومی، تن خود را بشویند.
وی با بیان اینکه مشکل آب به اولویت نخست اهالی این روستا تبدیل شده، از متولیان امور آب و فاضلاب روستایی استان خواست تا تدبیری برای تامین آب شرب پایدار این روستا بیندیشند.
تاری مرادقلی در پایان به مشکلات خانواده علی حسن یاری اشاره کرد و با بیان اینکه این خانواده واقعا مستاصل و نیازمند به کمک دولت و مردم می باشند، خواستار آن شد تا به داد آنان برسند.(ایرنا)
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
واژه هـــای دفتــرم خاكستریست
پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم
هرچــه میگفتند بـــــاور داشــتم
مــا به رنگی ساده عادت داشتیم
ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم
پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد
عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند
باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست
آهن تفتــیده ی مــولا كجـــــاست
نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است
با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی
آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی
غــرق در دریــا شدن كار تو نیست
شیعه مـــولا شــدن كــارتو نیست
بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز
ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز
خواستم چیزی بگویم د یــــر شد
واژه هایم طعــمه ی تكفیــر شـد
قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز
دستهارا باز در شبـــهای ســـرد
هــــــا كنید ای كودكان دوره گـرد
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
می رسد ته مانده ی بشقابــــها
سر به لاك خویش بردیم ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ
قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا
صحبت از عدل و عدالت نابجاست
ســــود در بازار ابن الو قــتهاست
گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
خسته ام خسته از این تكرارهـــا
ای كــــه می آیدصدای گــریه ات
نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا
گــــیر خواهد كــــرد روزی روزیت
در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا
من بــه در گفتم ولیكن بشنو ند
نكته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا