هنرهای سنتی هر چقدر به زندگی روزمره و سبک زندگی نزدیک بودند هنرهای مدرن از زندگی روزمره جدا هستند، اما چه باید کرد تا هنر دوباره به زندگی بازگردد و خاصیت تسلیبخش و کاربردی خود را بازیابد؟ انسان امروز برای این که از هنر استفاده کند باید چه نقشی به آن ببخشد؟ آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی با دکتر اسماعیل بنیاردلان عضو هیات علمی دانشگاه هنر تهران و مؤلف آثاری همچون «مجال آه» و «معرفتشناسی آثار صناعی: جستجویی در مفهوم فن و هنر» است در باب احیای نقش هنر در زندگی روزمره و مقایسه نقش هنرهای مدرن و سنتی در سبک زندگی.
وقتی از هنرهای سنتی حرف میزنیم، منظورمان چه چیزی و چگونه هنرهایی است؟
اول باید از مفهوم سنت شروع کنیم. وقتی میگوییم سنت معانی مختلفی دارد. یک معنی آن که به نظر دقیقتر و جامعتر میآید، همان تعریف سنتگرایانه است که به معنای اصول حقیقی و جاودان دینی است که اساس سنت را تشکیل میدهند. وقتی میگوییم هنرهای سنتی، منظورمان هنرهایی است که از یک شیوه زندگی خاصی بیرون میآید که خود آن شیوه محصول نگاهی است که انسان در گذشته به هستی داشته است.
شما اگر هستی را باطل و بیمعنا بدانید طبیعتا شیوه زندگی خاصی خواهید داشت که با آن پوچی هماهنگ است، اما اگر هستی را چیزی بدانید که هدفی دارد و نظمی خردمندانه بر آن حاکم است شیوه زندگی شما گونه دیگری خواهد شد و هنرهای سنتی برآمده از نگاه دوم به هستی و خلقت است. ما متأسفانه علت دور افتادنمان از هنرهای سنتی، دور افتادن از معارف و هویتمان است که آن نگاه حکیمانه به نظام هستی را نمایندگی میکرد. این هنرهای سنتی در واقع هنرهایی برآمده از هویت و تاریخ و زیست ما بودهاند، وقتی ما از آن هویت و تاریخ و زیست گسسته میشویم دیگر آن شیوه زندگی را نخواهیم داشت و هنرهای برآمده از آن را هم خلق نخواهیم کرد. در چنین وضعی اگر آن معارف بازگردد، میتوانیم دوباره به آن تاریخ و شیوه زندگی و آن هنرهای درخشان بازگردیم.
بنیاردلان: انسانهای دیروز هر چیزی که تولید میکردند ـ که ما امروز به آنها هنر میگوییمـ در زندگی، کاربردی مشخص داشته است اما آشنایی ما با غرب تلقی ما را هم از هنر و تولید هنری تغییر داد |
آیا واقعا امکان احیای آن هنرهای گذشته وجود دارد؟
نه، اگر ما به هویت و معارف خود برگردیم و دوباره نگاهمان به دنیا برآمده از حکمت شود و نظام هستی را درک کنیم، همان هنرها احیا نمیشوند، بلکه آن هنرها معاصر میشوند و با الزامات و ابزار زمان خودمان هماهنگ میشوند. مساله توجه به هویت خودمان است. ما باید بفهمیم طبیعت یک نظام کامل است و هر کاری در طبیعت قانون خود را دارد. هنرهای سنتی طبیعت را متکثر نمیدید، یعنی برآمده از نگاهی غیروحدتگرا نبود. ما نمیتوانیم هنرهای سنتی را احیا کنیم، بلکه باید شیوه زیستی گذشته را احیا کنیم که ریشه در معرفت به عالم و طبیعت دارد.
در این فضا آموزش هنرهای سنتی چه نقشی دارد؟
ببینید آموزشهای دانشگاهی مناسب هنرهای سنتی یا دستکم برای آن کافی نیستند. آموزشهای دانشگاهی شیوه متفاوتی از آموزش هستند و علوم خاصی را توان آموزش دادن دارند. هر مهارتی را نمیتوان با قاعدههای آموزشهای دانشگاهی منتقل کرد. آموزش هنرهای سنتی متکی است بر کار مداوم استاد و شاگرد. یعنی شاگرد به لحاظ عملی کنار استاد قرار میگیرد و پلهپله کار را یاد میگیرد و بر حسب آن آموزش ریشهها و جهان آن هنر را هم درمییابد. اینها مقداری ضعیف شده است و لذا ما در هنرهای سنتی هم عقب ماندهایم. چون به شیوهای اینها را آموزش میدهیم که با خودشان تناقض دارد.
هنر در سبک زندگی انسان گذشته چه نقشی داشته است؟
معنای هنر در سنت ما منفک از زیستن و زندگی کردن نبوده است. این مساله بسیار مهمی است. یک هنرمند را در سنت ما اهل فن میگفتند، چرا که نجاری و نساجی را هم هنر میپنداشتند (یعنی معنای وسیعی از هنر داشتند) و این هنرها در زندگی و زیست و جهان او نقش مهمی داشت. انسانهایی که براساس دین و معارف آن زندگی میکردند، هر چیزی که تولید میکردند ـ که ما امروز به آنها هنر میگوییم ـ در زندگی کاربردی مشخص داشته است، اما آشنایی ما با غرب تلقی ما را هم از هنر و تولید هنری تغییر داد. یعنی شیوهای منفک و جدای از زندگی که با تعطیل شدن و فراغت از زندگی و کار انسان، شروع میشد و با شروع کار و زندگی به اتمام میرسد. این گونه ما از هنر فاصله گرفتیم. این به نوعی به معنای این است که معارف و هستیشناسی ما هم از زندگی ما جدا میشود و زندگی روزمره ما فارغ از معارف و دیدی که به هستی داریم شکل میگیرد و ساخته میشود. یعنی همه چیز اعم از باورها و تولیدات و کار و زندگی از هم جدا و منفک شدهاند. حالا جالب است که غربیها دوباره به هنرهای کاربردی و جاری در زندگی روزمره و تجربههای هر روزه زندگی برگشتهاند و تلاش میکنند هنر را به امری حاضر در زندگی روزمره تبدیل کنند، اما ما تازه در مسیر آن باور منفک و جدایی زندگی از هنر برگشتهایم. ما هنر را انتزاعی میبینیم در حالی که هنر برای انسان گذشته منفک و جدای از زندگی معنا نداشته است. هنر در جهان انسان گذشته برای تعالی او بوده است، هم از جهت کاربردی و هم از جهت معرفتی و دینی در زندگی او نقش داشته است. برای همین است که شما نوعی آشفتگی و بینظمی در زندگی آدمهای امروز از معماری و طراحی داخلی تا دیگر مسائل زندگی میبینید. هنر سنتی به معنای دقیق لفظ با زندگی کردن مرتبط است.
آیا در هنرهای مدرنی مثل تئاتر و سینما قابلیتی را میبینید که همان نقشی را در زندگی انسان امروز پیدا کنند که هنرهای سنتی در زندگی انسان گذشته داشته است، یعنی با جهانبینی و جهانشناسی او و زندگی روزمره و جاریاش مرتبط باشد؟
ببینید من در مورد تئاتر مفصل نوشتهام. ما در تاریخ خودمان از دوران ساسانیان با تئاتر آشنا بودیم، اما هیچگاه به سمت تئاتر نرفتیم چون این هنر خاستگاه یونانی داشت. یعنی به چند خدایی و معرفتشناسی خاصی نسبت به هستی مرتبط بود که ما با آن آشنا نبودیم و صحیح نمیپنداشتیم. ما به جای تئاتر نمایش داشتیم. نمایش یک امر جهانی است، اما تئاتر مختص یونانیان و اروپا بوده است. زمانی هم که حدود صد سال پیش ما با تئاتر آشنا شدیم نتوانستیم این هنر را درک کنیم و درست استفاده کنیم و برای همین این هنر نتوانست در جامعه ما مؤثر باشد، چون ریشه آن ارتباطی با ریشههای فکری ما و نگاهمان به جهان نداشت. بنابراین ما در تئاتر و اجرای آن بیشتر مقلد بودیم. باید بگوییم تئاتر در کشور ما سطحی پیگیری شد و روی آن کار فکری و معرفتشناختی صورت نگرفت. در مورد سینما هم من معتقدم این که میگویند مشکل سینما فیلمنامهنویسی است، حرف دقیقی نیست. ما ادبیات معاصرمان مشکل دارد، بریده است از ادبیات گذشته و تقلیدی سطحی از آثار غربی است. ما باید به سنت قصهگویی خودمان برگردیم چیزی که در درون خودمان وجود دارد، با آن آشناییم و بزرگ شدهایم.
تصور کنید من شهروند یک شهر بزرگ هستم با همه سرگشتگیهای خاص خودم که شما به بخشی از آن اشاره کردید. باید چه کنم که نیاز خود را به هنر، پر کردن اوقات فراغت و پربار و اصیل کردن آن برطرف کنم و این سرگرمیها بیشتر برای من آرامشبخش و مؤثر باشد و سرگشتگی مرا نسبت به زندگی و جهان پیرامونم بیشتر نکند؟
این مساله بیشتر به تعلیم و تربیت و آموزش، بخصوص آموزش هنری ما وابسته است. باید آموزش معارف و دیدگاههای اصیل و جاویدان خودمان در دانشگاهها عمیقتر و دقیقتر شود. نوع تعلیم و تربیت ما در دانشگاهها باید تغییر کند، چون اینها هستند که دارند بخش مهمی از هنرهایی که مردم استفاده میکنند را تولید کنند و در آینده هم دانشآموختگان دانشگاهها هنرمندان ما خواهند بود. بنابراین ما باید در آن بخش معرفتشناسی و هستیشناسی معارف دینی و اعتقادی خودمان جدیتر کار کنیم و هنرمندان آینده را در دانشگاهها با اینها بیشتر آشنا کنیم تا آنها خودشان در سطح وسیعتری روی مردم تأثیر بگذارند.
علیرضا نراقی
دین و زندگی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد