به گزارش جام جم آنلاین، البته فیلمهای گوناگون دلیل بر تنوع در قصه نیست، بلکه در تکنیکی است که این روزها سر از فیلمهای تجربی و به قولی دلی درآورده است. بگذریم از اینکه شاید مخاطب قصهپسند خیلی با این فیلمها عیاق نشود، اما هستند کسانی که در تم داستانی نیز نیمچه ابداعی در تکنیک دارند!
از طرفی اینکه چرا در سینما قصه تر و تازه نداریم و چرا نویسنده و فیلمساز تنش را به تن داستانپردازی پرچالش نمیزند، دلیلی ندارد جز اینکه اینها قدرت ریسک ندارند. میروند سراغ این همه قصه دمدستی و مثلا حال حاضر که عمدتا نیز اجتماعیاند و در کف خیابان ریخته!
غر نمیزنیم، دیگر عادی شده
قرار نیست به اینجور فیلمها اخم کنیم و غر هم نمیزنیم، اما برخی فیلمها پشتشان ایده است و شاید مثل مزار شریف دغدغه دارند تا بلندگوی یک واقعه باشند. خب این کار را سختتر میکند و البته توقع را بالاتر میبرد. به همین فیلم بپردازیم به عنوان مشتی نمونه خروار!
حسن برزیده نشان میدهد در فیلمش علاقه داشته در اصل روایت موشکافی کند. بفهمد جریان حمله به کنسولگری و شهادت ایرانیها در مزارشریف چیست. به قول خودش دنبال سوال کردن است و مواخذه کردن گاه خودی و گاه غیرخودی.
پس قصهاش حی و حاضر است، اما قرار است فیلمنامه شود. وقتی هم خودش به اجبار بر جریان مزارشریف اشراف کامل ندارد ممکن است به در و دیوار بزند که متأسفانه میزند. مثلا قصه را زیادی ساده مینویسد و مخاطب چیزی جز یک روایت خطی از آن واقعه نمیبیند.
ساده از این بابت که چرا برزیده روایت فیلم را بر مدار یک بازجویی قرار داده و فلشبک. این ایده قدیمی است که بارها نمونهاش را در سینما دیدهایم. مسعود رایگان به عنوان مأمور امنیتی از حسین یاری (تنها فرد زندهمانده از حادثه) سوال میکند و جواب میشنود و قصه این طور پلهپله پیش میرود. داستان تازه نیست، اما جذاب است به شرطی که معماگونگیاش حفظ میشد. پس متن خیلی ساده نوشته شده اما خوش به حالش شده که قاببندی علیرضا زریندست را در کنارش داشته و حسابی جورکش شده است.بیشتر توضیح بدهم اینکه فیلمبرداری مزار شریف از جنس فیلمی مثل «ملکه» است با همان میزانسنها و شاتها. گاه با قاب کوچک برای ثبت حس فیزیکال بازیگر و گاه نماهای درشت برای ثبت آنچه در محیط میگذرد.
دوربین، موسیقی و تکنیک به هم میخورد؟
این فیلمبرداری طبیعت فیلمی است که ادعای درام حادثهای و البته جادهای دارد، اما کاش ابهت مزار شریف میتوانست به اندازه قاببندیاش باشد و حتی موسیقیاش. چرا موسیقی؛ چون حسابی جلوهگری میکند و البته گاه جلوتر از قصه نیز پیش میرود و داستان را لو میدهد.
این حجم زیاد موسیقی ایرادی هم ندارد، حداقل نت بهزاد عبدی تازه بود و پرکشش، به قولی با احساس مخاطب بازی میکند. پسگیری اگر باشد به فیلمنامه است که پیچیده نبود و روایت دست اول و پرافت و خیز از ماجرای کنسولگری و بعدش نمیدهد.
از متن جدا نشویم. درست که قرار است با فیلم روایتگر رئال روبهرو باشیم، اما قرار نیست داستانگویی و سرگرمی از آن گرفته شود. شاید کمی دست کارگردان ـ نویسنده مزار شریف لرزیده و به جای فیلمسازی روی مستندسازی مانور داده، حتی متن دوباره اطلاعات نمیدهد و یک روخوانی صرف از حادثه کنسولگری است متأسفانه.
مثال بزنیم برای اثبات فرضیه
همین مزار شریف را با فیلمی مثل «خاک و مرجان» و حتی سکانسهای مصنوعی «گلچهره» مقایسه کنیم. کدام تصویر پرجزئیاتتری از افغانستان این سالها از طالبان و از اتفاقاتش میدهد؟ حیف که برزیده از این موقعیت و لوکیشنهای پرهزینه فیلمش، خیلی استفاده نکرده وگرنه میتوانست یک کار باشناسنامهتری بسازد.
البته این نقد نسبی است. شاید برخی فیلمسازی با قصه پرشاخ و برگ از این جریان را نپسندند و از روایت معمایی فراری باشند. شاید دنبال یک داستان خطی با کارگردانی روان باشند آن هم در یک فیلم با ریتمی تند و یکدست که اگر چنین فیلم موجزی را دوست دارد پس مزار شریف همان است!
اما قبول کنیم گاه فیلم پرحرف ساختن هم بد نیست و بپذیریم حسن برزیده میتوانست از غلظت جلوههای ویژه کم کند و به جای پز دادن در نماها و ثبت میزانسنهای مستند بدون بازیگر، کمی بیشتر نریشن بگوید، یعنی حرف بزند و ماجراگویی کند.
برزیده با ساخت مزار شریف در قیاس با «دکل» با پوستاندازی در کارگردانی همراه است، ولی باید به کارش هویت زمانی و مکانی بیشتری میداد. مخاطبی که از اصل قصه آگاه نیست، چطور با برخی شخصیتهای با لهجه افغان در لوکیشن شهری محصور، با یک گاری و تصاویری لانگشات از کوه و... پی ببرد منظور فیلمساز کی و کجاست.
بازیگری که شخصیتپردازی نشده چه کند؟
و اما در مورد بازیگران، بدک نیستند در حد نقشی که به آنها سپرده شده. در واقع گروهی (کست) بازیگر معمولیاند. حسین یاری البته همهکاره فیلم است. چقدر هم خوب بازی میکند و پرسونای جالبی دارد. جز در یکی دو سکانس که انگار یادش میرود مجروح است، اما در بقیه سکانسها و رفلکسهایش، بازی و میمیکهای چهره عجیبی دارد.
اما همه چیز که بازیگری نیست. وقتی رُل بازیگر، شخصیتپردازی خوبی نداشته باشد، میشود شخصیت مهتاب کرامتی که هرچه بازیاش نیز خوب باشد اما مخاطب نمیفهمد او به عنوان یک زن افغان که یکی از دو قهرمان فیلم هم گویا هست از کجا آمده؟ قرار است به کجا برود؟ چرا اینقدر نصیحت میکند؟ چرا شعار میدهد؟ چرا شبیه زن افغان نیست؟ و چراهای دیگر.
برخی شخصیتها هم که معلوم نیست یکباره سرنوشتشان چه میشود مثل آن مجروح حادثه. زنده بود یا شهید؟ پس این از ضعف فیلمنامه است نه بازیگر! با همه این نقدها به تیپیکال بودن شخصیتها، ولی همین که فیلمساز در زنده کردن قهرمانی حتی نصف و نیمه یا تصویر یک اتفاق فراموش شده، در قالب فرمی سینمایی به اسم مزار شریف سعی دارد قابل احترام است.
کسی با دیدن مزار شریف حداقل عصبانی نمیشود که سوژهسوزی شده یا حیف و میل بودجه آنچنانی. فیلمساز تلاشش را کرده فیلمی بسازد که هم ثبت ماجرایی مهم داشته باشد و هم جذب مخاطب. همان اصل تلفیق رسانه با سرگرمی. فیلم نسبتا آبرومندی است حتی اگر اشکالاتی داشته باشد. این فیلم بیضعف و کامل نیست. میشود گفت ادعایی ندارد، اما تعریف معمول و نه عمیقی از یک سند تاریخی است. گرچه نمیتواند بیلبورد رنگی سینما برای تعریف حمله به کنسولگری و شهادت دیپلماتهای ایرانی باشد، ولی نمایی سیاه و سفید از آن ماجراست که میتوان در آن چیزهایی دریافت حتی اگر تکراری باشد!
محسن غلامی (قلعهسیدی)
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد