سه روایت از سه زندگی، اولی مردی از البرز، دومی زنی از لرستان و سومی مردی از گیلان چیزی است که میخوانید؛ قطعهای کوچک شده از پرالتهابترین روزهای زندگی آدمهایی که پس از تجربه زندان حالا به کمک ستاد دیه و مردم نوعدوست سرزمینمان، شیرینی آزادی را هر روز زیردندان مزه مزه میکنند و خدا را با همه وجود شکر.
اکبر: خیلی خوشحالم
متولد سال 51 هستم، مهندس عمران. سال 84 مسئول یک کارگاه ساختمانی بودم که به خاطر سهلانگاری پیمانکار، یکی از کارگران سقوط کرد و جان باخت. کارشناسان دادگستری و وزارت کار، من را 60 درصد مقصر حادثه اعلام کردند که به نرخ دیه سال 84، 28 میلیون بدهکار شدم. آن روزها اوضاع اقتصادی خراب بود و وضع ساخت و ساز نابسامان به طوری که برای مخارج خانهام لنگ بودم چه برسد به پرداخت این دیه سنگین.
کارگر فوت شده متاهل بود و اولیای دم حاضر به گذشت نبودند و به ناچار من خرد خرد دیه را میپرداختم تا این که دیگر از عهدهام ساخته نبود و بناچار راهی زندان شدم. روز پنجم دی سال 94، زندان قزلحصار، ندامتگاه مرکزی. توصیف محیط زندان از عهدهام ساخته نیست. انگار اسیر یک محیط ناسالم هستی و این، کسانی مثل من را که عمری با آبرو زندگی کردهایم، آزار میدهد. برای آسان کردن آن روزها به خودم، داوطلبانه در بخش تاسیسات و برق زندان مشغول کار شدم، ولی با این حال این چیزی از سختی حبس کم نمیکرد. من و یک نفر دیگر در اتاقمان کف خواب بودیم. او یک پزشک بود که به خاطر مهریه زندانی شده بود. بیشتر از خودم، ناراحت او بودم که با این شأن اجتماعی باید همنشین آدمهای خلافکار میشد. در روزهای حبس کارم شده بود 60 رکعت نمازخواندن در روز و ذکر گفتن مدام تا خداوند کمکم کند. روزی در زندان با ستاد دیه آشنا شدم و فرمهای مربوط را پرکردم تا شاید به کمک این ستاد آزاد شوم. خوشبختانه 40 روزه کارم جورشد و ستاد 30 میلیون کمک بلاعوض به من داد و 36 میلیون تومان وام بانکی. روزی که آزاد شدم پر کشیدم و به سمت خانه رفتم. حالا هم با این که کارندارم و مجبورم اقساط وام را بپردازم، وحشتناک خوشحالم؛ چون آزادم. حال من را آدمهایی مثل من خوب میدانند.
اشرف: میخواهم در خدمت خدا و مردم باشم
نمیدانم بگویم آدم خوششانسی هستم یا بدشانس. نمیدانم بگویم در زندگی بد آوردهام یا خوب. 38 سالهام، اهل دلفان لرستان. پنج شش سال قبل همسرم در یک حادثه رانندگی فوت کرد و مرا با سه فرزند کوچک تنها گذاشت. چون راننده مقصر نیز از اقوام ما بود، نتوانستیم شکایت کنیم یا دیهای از او طلب کنیم. بناچار زندگی را با سختیهای فراوان ادامه دادم و در کارگاهی مشغول کار شدم.
شوهرم خانه نداشت. برای همین بعد از فوت او همچنان در خانههای اجارهای زندگی میکردم و تامین هزینهها از عهدهام خارج بود. همین شد که برادر همسر مرحومم تکه زمینی به من داد و گفت وامی بگیرم و خانهای بسازم و از مستاجری خلاص شوم. من هم همین کار را کردم که متاسفانه روزی از روزهای آبان 94، کارگر ساختمان از طبقه دوم به پایین پرت شد و فوت کرد. خانواده او از من شکایت کردند و چون من پولی برای پرداخت دیه نداشتم یا سندی که وثیقه بگذارم راهی زندان خرمآباد شدم. خوشبختانه قاضی پرونده که شرایط زندگیام را میدانست و در جریان بود که بچههای قد و نیمقدم بدون سرپرست ماندهاند، اجازه داد به ازای هر دو سه روزی که در زندان هستم دو سه روز به مرخصی بروم. در عین حال پروندهام را به ستاد دیه تهران فرستاد. زندان برای من جای وحشتناکی بود. آنجا همه جور آدمی پیدا میشد؛ از قاتل و دزد گرفته تا مرتکبان بقیه جرایم. ولی من که هیچ کدام از نزدیکانم اهل کار خلاف نبودند و همیشه با آبرو زندگی کرده بودیم، زندان را غیرقابل تحمل میدیدم. خوشبختانه به کمک ستاد دیه خیلی زود از زندان خلاص شدم. این ستاد با کمک بلاعوض، بدهی من را تسویه کرد و حالا به شکرانه این آزادی نیت کردهام در محلهمان در هر مراسم مذهبی به مردم خدمت کنم و در خدمت خدا و خلقش باشم.
یونس: نمیگذارم کسی اشتباه مرا تکرار کند
زندگی من با یک تصادف زیر و رو شد. یکی از روزهای سال 92 بود و من در جاده جوکندان مشغول رانندگی بودم که ناگهان خودروی جلوی من تغییرمسیر داد و پیرمردی مقابلم ظاهر شد. با او تصادف کردم و متاسفانه جان باخت. محرم بود و ماه حرام. دیه آن سال 156 میلیون تومان بود و بیمه من فقط 90 میلیون تومان پوشش داشت. به خاطر سهلانگاری، الحاقیه بیمه نیز نگرفته بودم و چون بیمهنامهام یک ماه بیشتر مهلت نداشت، فکر میکردم تا تنظیم بیمهنامه جدید زمان زیادی نمانده و لازم نیست الحاقیه بگیرم. در واقع اصلا به ذهنم خطور نمیکرد من که یک راننده حرفهای هستم تصادف کنم، اما این اتفاق در کمال ناباوری افتاد و من روانه زندان هشت پَرتالش شدم.
هشت ماه در زندان بودم و خدا میداند چقدر به من سخت گذشت. مدام خودخوری میکردم که چرا الحاقیه نگرفتم و این بلا را سرخودم آوردم. متاسفانه وضع مالیام خوب نبود و سندی نداشتم که موقت آزاد شوم. چون ماندن در زندان برایم غیرقابل تحمل بود کارت یارانهام را پیش یکی از آشنایان گرو گذاشتم و با سند او آزاد شدم. آن روز حس گنجشکی را داشتم که ازقفس آزاد شده است. خوشبختانه ستاد دیه که به تنگدستی و گرفتاری من واقف بود به صورت بلاعوض بدهی من را پرداخت و برای همیشه از زندان آزادم کرد. حالا من آزادی را با هیچ چیز در این دنیا عوض نمیکنم و لطف خداوند در حق من و خانوادهام را از یاد نمیبرم. خدا میداند چه روزهایی فرزندم از پشت شیشه اتاق ملاقات برایم بیتابی میکرد و من چقدر زجر میکشیدم. هنوز که یاد آن خاطرات میافتم، اشکم درمیآید. بعد از آزادی قسم یاد کردهام بیمهنامه را شوخی نگیرم و حتی یک ساعت بدون بیمه پشت فرمان ننشینم. به کسی هم اجازه نمیدهم این کار را بکند. من از غفلتی که داشتهام حسابی درس گرفتهام و به همه آدمهایی که میشناسم، میگویم مثل من نباشند چون حادثه خبر نمیکند.
مریم خبار
جامعه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد