کاظمی که معمولا نقش نوجوانان را بازی میکرده، با پشتسر گذاشتن تجربیاتی در فیلمها و سریالهایی چون «وضعیت سفید»، «سایه روشن»، «حدس بزن»، دو سه قسمت از مجموعه «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد»، چند قسمت از «خانه اجارهای» ، «شمعدونی» و «گشت ویژه» به سریال« لیسانسهها» رسیده و یکی از سه جوان اصلی این سریال است.
درباره ورودش به دنیای بازیگری که حکایتی شیرین دارد و نگاهش به این حرفه، گفتوگویی با او داشتهایم که در ادامه میخوانید:
وقتی سریال «کتابفروشی هدهد» را بازی کردید چند ساله بودید و اصلا چطور به خانم برومند معرفی شدید؟
تقریبا 16 ساله بودم و همکار شما. با امیر قادری و نیما حسنینسب که از منتقدان خوب سینمایی هستند در یک سایت خبری همکاری میکردم. یک روز برای نوشتن گزارش از سریال «کتابفروشی هدهد» به پشت صحنه این سریال رفتم. قرار بود یک پسر 13 یا 14 ساله در یکی از سکانسهای این سریال بازی کند و فکر میکنم سپهر آزادی برای این نقش در نظر گرفته شده بود، اما گویا پایش شکسته بود و نمیتوانست بازی کند. خانم برومند وقتی مطلع شد به اطراف نگاهی انداخت و مرا دید که سن و سالم برای نقش مناسب است. از من پرسید بازی میکنی؟ گفتم اگر پول بدهید بله بازی میکنم! 150 هزار تومان گرفتم و یک سکانس بازی کردم که البته با همان برداشت اول ضبط شد. خیلی تعجب کردند و پرسیدند کلاس بازیگری رفتهای؟ توضیح دادم که با فضای پشت صحنه آشنا هستم و خیلی فیلم میبینم.
بعد از آن سیل پیشنهادها از راه رسید؟
بعد از آن برگشتم سرکار خودم و دو سال بعد خانم برومند تلفن زد و از من خواست به دفترش بروم. راستش علاقهمند نبودم که بازیگر بشوم و در واقع رفتم که خودشان را ببینم و عرض ادبی کرده باشم. خانم برومند فیلمنامهای به من داد که هر صفحهاش را باز میکردم، نوشته بود پویا! گفتم مرا برای کدام نقش میخواهید؟ گفتند: پویا. گفتم: نه، اصرار کردم که نقش اصلی بازی نکنم؛ فوقش یکی دو سکانس، اما نتیجه این شد که برای ایفای نقش پویا در سریال «همه بچههای من» قرارداد بستم و به این ترتیب وارد دنیای بازیگری شدم.
و برای همیشه با دنیای خبرنگاری خداحافظی کردید!
خبرنگاری برایم جدی نبود؛ فقط به لحاظ مالی برایم اهمیت داشت، چون به عنوان یک نوجوان میتوانستم از این کار درآمد خوبی داشته باشم. برای هر خبر 20 هزار تومان دریافت میکردم و روزی شش، هفت تا خبر هم تهیه میکردم که رقمش برای من خیلی خوب بود.
در این دوران فقط خبر مینوشتید یا با بازیگران هم مصاحبه میکردید؟
بیشتر با تهیهکنندهها در ارتباط بودم، اما گاهی مصاحبه هم میکردم مثلا با آقای رضا کیانیان گفتوگو کردم.
با آن سن کم، شما را جدی میگرفتند؟
هیچ وقت در این مورد مشکلی نداشتم. مثلا از کتاب آقای کیانیان سوالاتی طرح کردم و از ایشان پرسیدم. اصلا همان وقتها نقد فیلم مینوشتم؛ خیلی فیلم میدیدم به عبارتی یک فیلمبین حرفهای بودم و از 12 سالگی نقد فیلم مینوشتم. همین فیلم دیدن در بازیگری هم خیلی به من کمک کرده است. راستش لذت اصلی زندگی من فیلم دیدن است و همه این کارها را میکنم که بتوانم راحت در خانه بنشینم و فیلم ببینم.
بنابراین بازیگری هم مانند خبرنگاری برایتان جدی نیست!
به نظرم بازیگری شبیه این است که هر روز صبح دور هم جمع شویم و به زحمت سنگی را به بالای کوه ببریم، اما هر غروب از همانجا رهایش میکنیم که دوباره فردا برگردیم و همین کار را بکنیم.
اصلا چیزی هست که از نظر شما جدی باشد؟
حتی زندگی به نظرم آنقدرها مقوله جدیای نیست. تنها چیز جدی در زندگی ازدواج است، چون تنها کاری است که در آن نقش داریم و تعیینکننده هستیم. شما نمیتوانید انتخاب کنید کی به دنیا بیایید و در چه خانوادهای زندگی کنید و زمان و نوع مرگتان را نیز نمیتوانید انتخاب کنید. شما یک انتخاب دارید و آن هم همسرتان است! میتوانید کسی را انتخاب کنید که در کنار شما بماند، دوستتان داشته باشد و با هم به زندگی ادامه بدهید و احساس شادی و خوشبختی کنید.
چند وقت از ازدواج شما میگذرد؟
پنج سال! راضی هستم، حالم خوب است و عاشق هستم. همه چیز هم خوب است.
چقدر سریع همه انتخابها و کارهایتان را انجام دادهاید! با این سرعت دیگر وقتش شده که بازنشسته بشوید!
بله. من همیشه از سنم کمی جلوتر بودهام، اما در عین حال وقتی کودک بودم، کودکی کردم؛ در دوره نوجوانی، نوجوانی کردهام و حالا دارم جوانی میکنم. سفرهای زیادی رفتهام، کل ایران را گشتهام، با دوستانم خوش گذراندهام. البته تصور نمیکردم حالا حالاها ازدواج کنم، اما موقعیت خوب پیش آمد.
بالاخره در گشت ویژه و لیسانسهها نقش یک جوان را بهعهده دارید.
در لیسانسهها نقش مازیار را بازی میکنم که در کنار حبیب و مسعود، نقشهای اصلی سریال هستند. مسعود در شرف ازدواج است، اما شرایط آن را ندارد، حبیب دوست دارد ازدواج کند، اما موقعیتی برایش پیش نمیآید و مازیار هم در فکر مهاجرت است و مشکلاتی در خانوادهاش دارد. به نظرم کمدی تلخی است؛ شاید اولش باعث خنده بشود، اما حتما در جان و روح مخاطب تاثیر میگذارد. این سریال مشکلات امروز جوانان را نشان میدهد که دیگر لیسانس، مدرک خاصی محسوب نمیشود.
من فیلمنامه را دوست داشتم و همان هفتههای اول و دوم تصویربرداری سریال «شمعدانی»، آقای صحت درباره این سریال با من صحبت کردند؛ یعنی همان زمانی که طرح فیلمنامه داشت نوشته میشد در جریان ماجرا بودم و در دو سالی که کار نکردم، منتظر این سریال بودم. به نظرم ارزش صبر کردن را دارد و محاسبات من درست از آب درآمد.
چه محاسباتی؟
سریالهایی با موضوع جوانان، فرمولی است که به نتیجه رسیده و جواب داده است. سریالی را به یاد نمیآورم که نقش و داستان اصلی آن درباره جوانان باشد، اما به نتیجه نرسیده باشد. از نمونههای موفقتر آن میتوان به خط قرمز، روزگار جوانی و چند مورد دیگر اشاره کرد.
چندین سال است که چنین نمونهای نداشتیم. در این سریالها ماجراهایی از چند جوان روایت میشود که با هم در یک خانه دانشجویی یا جایی شبیه آن زندگی میکنند، ادبیات خاص خودشان را دارند و صمیمیتی بین آنها هست که معمولا در انواع دیگر سریالها کمتر وجود دارد.
لابد در 18 سالگی لیسانس گرفتهاید؟!
نه من لیسانس نگرفتم! از دانشگاه اخراج شدم. رشته نمایش و گرایش بازیگری درس میخواندم، اما به دلیل غیبتهای زیاد اخراج شدم. چون همزمان با دانشگاه در «وضعیت سفید» بازی کردم و دو سال و نیم درگیر این سریال بودم و بعد از آن دوباره ثبتنام کردم، اما باز هم درگیر کار شدم!
آذر مهاجر
رادیو و تلویزیون
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد