ساعتی در مرکز پزشکی قانونی کهریزک
دلشوره افتاده به جانمان. انگار پیرزنی در تشت دلمان رختهایش را چنگ میزند. چشم در چشم هم دوختیم و از هم نگاه برنمیداریم. از نشستن اکراه داریم و از ایستادن فراری. چاره چیست؟ در راهرو سفید تنگ و بیصدا روبهروی هم به دیوار سرد تکیه میزنیم. او دوربین در دستانش خشک شده و من قلم در انگشتانم یخ زده. ناگاه دو روپوش سفید، ماسک به صورت مثل«اجل معلق» روبهروی من ظاهر میشوند. با چشم به پایین پاهایم اشاره میکنند. آسانسور جنازه منتظر تخلیه است.
کد خبر: ۷۰۸۱۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۳۱