ندا بعد از شکست در ازدواج نخست دیگر تمایلی برای ازدواج دوباره نداشت. انگار دنیا برایش تیره و تار شده بود. بلاهایی نبود که همسر معتادش برسرش نیاورده باشد. همین باعث شده بود حتی از ریسمان سیاه و سفید هم بترسد. آن قدر از ازدواج دوباره میترسید که حتی لحظهای هم به آن فکر نمیکرد.