دستور تحقیقات برای یافتن عباس را صادر کردم. چند روزی از این ماجرا گذشته و هیچ ردی از مرد جوان به دست نیامده بود که گزارش کشف جسد سوختهای به من اعلام شد.
جسد مردی سوخته در بیابانهای نیشابور توسط ماموران گشت پیدا شده بود. جسد متعلق به مردی حدودا 35 ساله بود که سوختگی به ما اجازه نمیداد هویت او را مشخص کنیم.
در بازرسی میدانی محل حادثه نیز هیچ مدرک شناسایی یا کیف دستی به دست نیامد و تنها سرنخی که عامل یا عاملان جنایت از خود به جا گذاشته بودند رد لاستیک خودرو بود، ولی چون جاده سفت و تقریبا نیمه آسفالت بود از رد لاستیکها نمیشد تشخیص داد که لاستیکها متعلق به چه خودرویی است.
بررسی در میان فقدانیها
از همان ابتدا از کارآگاهان خواستم سراغ پروندههای فقدانی بروند که مشخصات جسد سوخته با مشخصات فرد گمشده شباهت داشته باشد.
از سویی در راه بازگشت به زنی فکر می کردم که چند روز قبل ناپدید شدن شوهرش را گزارش کرده بود، به نظرم مشخصاتی که او از همسرش داده بود با مشخصات جسد سوخته ما شباهت داشت.
هویتی برای جسد سوخته
با این احتمال که جسد سوخته متعلق به عباس باشد از خانوادهاش خواستم برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی بروند.
از آنجا که طبق گفته خانواده عباس، مرد جوان به واسطه تصادفی که مدتی قبل داشت نمیتوانست به خوبی راه برود و پلاتین در پای راستش بود و پلاتین داخل پای راست جسد سوخته نیز پیدا شد، راز هویت جسد سوخته برملا شد، اما نکتهای که در این تحقیقات به دست آمد این بود که عصای مرد جوان ناپدید شده بود و همین موضوع حکایت از آن داشت که قتل در محل دیگری رخ داده است.
در این میان چیز دیگری هم به دست آمد و آن هم خونسردی خاص همسر عباس در مواجهه با جسد همسرش بود. فتانه زمانی که جسد را دید با خونسردی کامل آن را از روی دندان ها و پلاتین پا شناسایی کرد و این خونسردی برای من شکبرانگیز بود.
سرنخی در محل
برای تحقیقات بیشتر به صحنه قتل برگشتیم، با آن که مطمئن بودیم جنایت در آن محل رخ نداده، اما ممکن بود سرنخی از عامل یا عاملان جنایت به دست بیاوریم. در چند کیلومتری محل قتل که به صورت تپه بود، یک مرغداری قرار داشت، سراغ مرغداری رفتیم تا شاید نشانی از عامل یا عاملان جنایت به دست آوریم، اما از آنجا که جسد را نیمهشب در بیابان رها کرده بودند کارگران خواب بودند و شاهدی وجود نداشت.
مرغداری مجهز به دوربین مداربسته بود که محل قرار گرفتن دوربین موازی با صحنه قتل بود. فیلم دوربین مداربسته بیشک میتوانست به ما کمک کند، ولی در این میان یک مشکل وجود داشت و آن فاصله زیاد مرغداری با محل آتش سوزی بود.
در بازبینی فیلم گرفته شده توسط دوربین مداربسته مشاهده کردیم دو نفر از یک ماشین پیاده میشوند، جسد را از صندوق عقب بیرون میآورند و سپس آن را به آتش میکشند، اما چون فاصله خیلی دور بوده و در شب فیلمبرداری شده بود، ما دو سایه بیشتر نداشتیم حتی مدل ماشین را هم نمیشد از روی فیلم حدس زد و ما در این شاخه از تحقیقاتمان به بنبست برخوردیم.
تنها سرنخ
در ادامه تحقیقات فتانه به ما گفت: «عباس به خاطر معلولیتی که داشت به سختی میتوانست راه برود و میترسیدم نکند حادثهای برایش رخ دهد، برای همین یک تلفن همراه برایش خریدم، اما مدتی بعد آن را گم کرد، هر چه از او پرسیدم تلفن را چه کار کردی گفت یادم نمی آید. من هم چند روز بعد سیمکارت را سوزاندم تا کسی از آن استفاده نکند.»
اما در همان بررسی های اولیه مشخص شد فتانه دروغ میگوید و سیمکارتی که مدعی بود گم شده دست مرد جوانی به نام شهرام است. از طرفی تحقیقات ما نشان میداد فتانه با شهرام رفتو آمد دارد. بلافاصله دستور بازداشت مرد جوان را صادر کردم و شهرام در آژانس مسافربری که کار میکرد دستگیر شد.
اعتراف به جنایت
هرچند شهرام در تحقیقات اولیه منکر جنایت بود، اما درنهایت به قتل اعتراف کرد و گفت: باور کنید تقصیر فتانه است، من نمیخواستم او را به قتل برسانم. فتانه مسافر آژانس بود و از این طریق با هم آشنا شدیم. او از معلولیت شوهرش و خرجی ندادنهایش گلایه داشت. ارتباط من و فتانه همچنان ادامه داشت تا این که از من خواست شوهرش را از سر راه برداریم. میگفت عباس او را طلاق نمیدهد و زندگیاش را نابود کرده است. صحبتهای فتانه مرا مجاب کرد مرد جوان را به قتل برسانم. طبق قرار قبلی که با فتانه گذاشته بودم نیمه شب وارد خانهشان شدم. فتانه از قبل در را باز گذاشته بود و من بدون هیچ مشکلی وارد خانه شدم. عباس در اتاق پذیرایی خوابیده بود، با میلهای که از قبل با خودم آورده بودم چند ضربه محکم به سرش زدم و بعد او را داخل ملحفهای پیچاندم و به همراه فتانه او را داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و به طرف خارج از شهر به راه افتادیم.»
قاتل ادامه داد: «در نزدیکی نیشابور ماشین را در کنار جاده نگه داشتم و با کمک فتانه جسد را از داخل صندوق عقب بیرون آوردیم. جسد را آتش زدیم و از آنجا رفتیم. برای این که کسی به نبود عباس شک نکند، فتانه به کلانتری رفت و ناپدید شدن همسرش را گزارش کرد. این طور طبیعیتر بود، کسی به فتانه که ناپدید شدن همسرش را گزارش کرده بود شک نمیکرد. ما خیلی با دقت این جنایت را انجام دادیم و اصلا فکرش را هم نمیکردیم به این زودی دستگیر شویم.»
با اعتراف شهرام، فتانه هم به قتل اعتراف کرد، اما یک چیز در این میان با مدارکی که در تحقیقات به دست آورده بودیم همخوانی نداشت و آن هم نحوه قتل بود. هر دو متهم ادعا میکردند عباس با میله آهنی از پا درآمده است. اما اگر قتل به خاطر ضربات میله آهنی بود خون باید پخش میشد، ولی اثری از خون و رد خون در محل نبود.
به این ترتیب تحقیقات مجدد از دو عامل جنایت آغاز شد و شهرام که میدید دیگر راهی برای کتمان ندارد گفت: «اول عباس را خفه کردم و برای این که مطمئن شوم او مرده است با میله آهنی چند ضربه زدم و باقی آن را هم که برایتان تعریف کردم.»
به دنبال اعتراف دو متهم و بازسازی صحنه قتل، کیفرخواست فتانه به اتهام معاونت در قتل و شهرام برای مشارکت در قتل عمدی عباس صادر شد.
ضمیمه تپش جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد