به گزارش گروه
حوادث جام جم آنلاین از ایران آنلاین، همزمان با ربوده شدن این پسر جوان، خانوادهای که در همسایگی آنها زندگی میکردند نیز به پلیس مراجعه کرده و ناپدید شدن پسرشان را گزارش کردند. آنها گفتند پسرشان به طرز مرموزی ناپدید شده است. بلافاصله بررسیها را آغاز کردیم و فرضیههای متعددی در رابطه با آدمربایی مسلحانه مطرح شد. اما با گذشت دو ماه از این ماجرا، رد و سرنخ قابل توجهی به دست نیامد.
سناریوی دروغینبررسیهای پلیسی این احتمال را مطرح میکرد که خانواده پسری که مسلحانه ربوده شده، واقعیت را مخفی کرده باشند. در حالی که تحقیقات در این رابطه ادامه داشت، باخبر شدیم که پسر ربوده شده، آزاد شده است. بلافاصله به سراغ وی رفتیم اما او سناریوی پیچیدهای را درباره ربوده شدنش بیان کرد که برای پلیس قابل قبول نبود.در حالی که تحقیقات ادامه داشت، خانواده این پسر بار دیگر به اداره آگاهی آمده و مدعی شدند برای بار دوم پسرشان را شب گذشته ربودهاند. همین موضوع شک ما را بیشتر برانگیخت که ماجرای این آدمربایی ساختگی است. تحقیقات را ادامه داده و در نهایت موفق شدیم مخفیگاه پسر جوان را در تهران شناسایی کنیم. او را که در یک مغازه خیاطی کار میکرد، بازداشت کردیم.پس از دستگیری پسر جوان، همان طور که حدس زده بودیم، مشخص شد که ماجرای آدمربایی او ساختگی بوده و او با همدستی خانوادهاش چنین سناریویی را طراحی کرده بود.
قتل پسر همسایه
با افشای راز ساختگی بودن این آدمربایی مسلحانه، احتمال اینکه موضوع ناپدید شدن پسر همسایه نیز که دوستی نزدیکی با این پسر داشت با هم مرتبط باشد، تحت بررسی قرار گرفت چرا که متوجه شدیم این خانواده با حرفهایشان به گونهای خانواده پسر گمشده را دچار ترس و اضطراب کرده بودند که آنها جرأت پیگیری پرونده فرزندشان را نداشتند.
قتل در کوهستان
در نهایت پسری که به دروغ سناریوی ربوده شدنش را مطرح کرده بود، اعتراف کرد: من و پسر همسایهمان با هم به کوه رفتیم، به خاطر اختلاف مالی و خانوادگی که با او داشتم، با هم دعوایمان شد. درگیری که منجر به قتل او شد و من با کلت کمری او را به قتل رساندم و جسد را در همان کوهستان رها کردم. به خاطر اینکه بتوانم به این ماجرا سرپوش بگذارم و از آنجایی که مقتول با من دوست بود و همیشه با هم بودیم، برای اینکه در این ماجرا گیر نیفتم، چنین سناریویی را مطرح کردم. با اعتراف متهم جوان، به همراه او راهی محل جنایت شدیم. تقریباً بیش از نصف روز در هوای سرد زمستان پیادهروی کردیم. یادم میآید بهمن ماه بود و برف زیادی آمده بود و محل جنایت قلهای بود که ما بعد از پیمودن چند کوهپایه به آن رسیدیم. صبح زود حرکت کرده بودیم و ساعت ۳ بعد از ظهر ما جنازه را به طور طبیعی بدون اینکه تغییری رخ داده باشد یا فساد نعشی شده باشد، پیدا کردیم. ۷۰ روز از جنایت گذشته بود که جسد را کشف کردیم. گلوله به پیشانی مقتول که حدوداً ۲۳ سال داشت، اصابت کرده بود.
آنجا امکان ارتباط با مرکز پلیس نبود و فقط بی سیم همراهمان بود. چون در آن نقطه هم بی سیم نمیگرفت، به راه افتادیم تا به منطقهای برسیم که بیسیم ارتباط دهد تا درخواست نیروی کمکی و آمبولانس کنیم.
آن روز جسد را پایین آوردیم و بعد از کشف جسد، به اولیای دم خبر دادیم. بدین ترتیب در نهایت ما از یک سناریوی دروغین آدمربایی مسلحانه به کشف یک جنایت که در نوع خودش پیچیده بود، رسیدیم.