او گفته بود «چرا همه خانمهایی که برای تست بازیگری میآیند بینیهای خود را عمل کردهاند. همه بینیها یک مدل شده. انگار از روی هم کپی شدهاند. من برای بازیگر این نقش، خانمی میخواهم که چهره متفاوت داشته باشد، صورتی که خاص خودش است، بینیاش مال خودش است نه کپی شده از دماغ دیگران.»
حالا کمی به اطرافمان نگاه کنیم و به خودمان در آینه. چهره و نوع پوشش. وسایل خانه، چیدمانش و همه آنچیزی که سبک زندگی نام دارد. چقدر ما شبیه خودمان هستیم؟ انتخابهای خاص خودمان را داریم؟ چقدر به انتخابهای خودمان احترام میگذاریم؟ چقدر از خودمان در مواجهه با مدها و الگوهای تکراری و شبیه هم محافظت میکنیم و از جایی به بعد تصمیم میگیریم خودمان باشیم؛ نه برای راضی نگهداشتن دیگران، بلکه برای حال خوب خودمان. برای احترامگذاشتن به خودمان؟ از جایی به بعد شاید بهتر باشد سلیقه خودمان را در سبک زندگی داشته باشیم. متفاوت زندگی کنیم نه مقلدانه.
آخرین بار که کلمه « تقلید» را شنیدید کی بود؟ یکی از واژههای بسیار مهم که به نظر میرسد فراموش شده است. نسل ما که مدرسه میرفتیم و کلاس خوشنویسی داشتیم این بیت از مولوی را بارها با خط خوش مینوشتیم: « خلق را تقلیدشان بر باد داد / که دو صد لعنت بر این تقلید باد».
در کلاس انشا همیشه یک موضوع بود که باید دربارهاش مینوشتیم: « تقلید» و پرهیز از تقلید کورکورانه. بارها درباره این ضربالمثل صحبت میکردیم و مینوشتیم که «کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد».
فراموش کردهایم، مدتهای زیادی است که درباره تقلید نوشتن و گفتن را فراموش کردهایم و حالا که به خودمان آمدهایم تقلید و چشم و همچشمی همه زندگیمان را پر کرده و شدهایم همان کلاغی که نه میتواند مثل خودش راه برود و نه راه رفتن کبک کمکش میکند. شدهایم آدمهایی که به سبک زندگی و استایل خاص خودمان کمتر فکر میکنیم و مثل سریدوزیها همه مثل هم زندگی میکنیم. ظرفهایمان شبیه هم است و لباس پوشیدنمان و همه آداب زندگی. اول مطلب درباره بینی عملی خانمها گفتم، اینجا درباره مدل موی آقایان بنویسم که همه شده یک مدل.
انگار همه سرها شبیه همند. ژل زده و به یک طرف کج شده! تهران، کلانشهرها، روستاها و شهرستانها هم فرق نمیکند. انگار هرکسی یک عکس گرفته دستش رفته سلمانی و گفته همین مدلی بزن. نتیجه این رفتار، ظاهر زندگیمان شده شبیه هم و این شباهت و تقلید و چشم و همچشمی آنقدر زیاد شده که دیگر دلمان را میزند.
چشمهایمان را خسته کرده. مگر نه این است که به اندازه همه آدمهای دنیا میتوان سلیقه و تفاوت دید؟ مگر با همین تفاوتها نیست که دنیا زیباتر میشود؟
ژیلا امیرشاهی، مجری تلویزیون که سالهاست در برنامههای خانوادهمحور درباره سبک زندگی با کارشناسان مختلف همصحبت میشود، بر این باور است که وقتی آدمها دچار تقلید کورکورانه میشوند که ایدهکاملی برای زندگی خود ندارند. اگر هر فردی برای ششماه، یک سال، دوسال خود برنامه داشته باشد و بداند از کجا به کجا قرار است برسد، برنامه و سبک زندگی خاص خود را هم خواهد داشت، چون برنامه و متد دیگران به کار او نمیآید و اگر او از روش آنها استفاده کند به همانجایی میرسد که آنها رسیدهاند. اما کدام آدم با برنامه و هدفمندی است که برنامهاش با دیگران یک مدل باشد.
همه اینها بستگی به این دارد که ما چقدر خود را میشناسیم. چقدر به این فکر میکنیم که سرمان در زندگی خودمان باشد و با داشتههای خود زندگیمان را بسازیم، هم زندگی فردی و هم زندگی اجتماعی. وقتی از درون تهی هستیم، وقتی برنامه و هدف نداریم به سبک زندگی و رفتار دیگران سرک میکشیم تا ببینیم آنها چه میکنند و ما آنرا تقلید کنیم.
حالا این تقلید هرچقدر میخواهد برایمان هزینه داشته باشد. فرقی نمیکند. هزینه را میپردازیم تا مثل دیگران شویم و جایی و زمانی به خودمان میآییم که احساس میکنیم هرچقدر هم تقلید کردهایم و زندگی را بر اساس چشم و همچشمی چیدهایم اما دلمان خوش نیست.
حالمان خوب نیست.آن زمانی است که متوجه میشویم چیدمان زندگی که مدلش مال ما نیست، بدلی و کپی است و نمیتواند حالمان را خوب کند. به نظرم اگر به همین نقطه و نتیجه رسیدیم هم برگردیم و مدل زندگی خودمان را پیدا کنیم، باز جزو برندهها هستیم.
امیرشاهی بر این باور است که در زندگی برای کارهایی اول باید تقلید کرد. تقلید است که به بچه میآموزد، چطور راه برود، چطور روی پای خود بایستد. تقلید است که به ما یاد میدهد چگونه بنویسیم و با چه خطی بنویسیم اما بعد باید تلاش کنیم و بیاموزیم و آگاهانه خط خود را انتخاب کنیم و جوری بنویسیم که خاص خودمان باشد.
این مجری میگوید: وقتی وارد رادیو شدم به من گفتند اول کار یک استاد را انتخاب و از او تقلید کن؛ از لحنش، نوع بیانش و حتی زبان بدنش. من این کار را کردم اما یکجایی ترمز را کشیدم. فنون را یاد گرفته بودم و بعد از این باید خودم میبودم. باید سبک خودم را پیدا و عملی میکردم. در زندگی هم باید یک جایی ترمز تقلید را کشید و شروع کرد به چیدن راه و رسم زندگی خودت. باید آگاهانه انتخاب کرد. آگاهی خیلی مهم است. اگر فردی به اندازه کافی آگاهی داشته باشد، انتخابهای درستی هم انجام میدهد. اگر آگاه باشد مسلما تقلید نمیکند چون سبک خود را دارد، راه خود را دارد و هدف و چشماندازش برایش مهمتر از این است که تقلید و شبیه دیگران زندگی کند. شخصیسازی سبک زندگی یکی از مهارتهایی است که همه باید بیاموزیم. تقلید را از جایی باید شخصیسازی و شبیه دیگری زندگی کردن را متوقف کرد.
متفاوت زندگی کردن و داشتن سبک زندگی خاص خود بسیار هم خوب است. اما یک اگر دارد. اگر آگاهانه باشد و برای داشتن حال و حس خوب. اگر برای این باشد که ما برای دل خودمان زندگی کنیم و سرمان به زندگی و اهداف خودمان گرم باشد. اما گاهی برخی از آن طرف بام میافتند.
به بهانه متفاوت زندگی کردن، حاشیهسازی میکنند تا دیده شوند تا بیشتر به چشم بیایند که این هم یک رفتار بیمارگونه است.
متفاوت زندگی کردن به این معناست که درون من و آگاهیام نسبت به خودم، داشتههایم و آنچیزی که میخواهم به دست بیاورم آنقدر زیاد است که لازم نیست از روی ظاهر زندگی دیگری که نمیدانم باطناش چیست، راه و رسم زندگی خودم را کپی کنم و متفاوت زندگی کردنم به این معنا نیست که گرسنه جلب توجهام و به روشهای مختلف دیگران را وا میدارم مرا نگاه کنند.
روزی آنها از نگاه کردن به من خسته میشوند و من باز مجبورم برای جلب نگاه آنها گلدرشتتر رفتار کنم. خوشسلیقگی در سبک زندگی، مهارتی است که با مطالعه و آگاهی به دست میآید و اول حال خودت را خوب میکند و آنقدر عمق دارد که دیگر نیازی نداری دیگران به آن چشم بدوزند و آن را ببینند. تو را تحسین یا توبیخت کنند.
سبک زندگی خاص داشتن یعنی آرام و بیحاشیه زندگی را به جلو بردن. یعنی دل خوش و حال خوب از این که نه به زندگی دیگران چشم دوختهای و نه لازم است دیگران به زندگی تو چشم بدوزند و این یعنی فارغ و رها زندگی کردن.
طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد