نگاهی به مجموعه‌شعر «به‌تصحیح خون» سروده آنا رضایی

ما سیاهی‌ لشکرِ اندوهیم

زبان شیرین شعر

کلمات ارث پدر کسی نیستند

اگر قانون را راهی باریک میان دو خط فرض کنیم که مثلاً در مسیر عبور هرروزۀ ما کشیده ‌شده باشد و لازم باشد که هربار، درست در میان آن دو خط قدم برداریم و از آن‌ خطوط بیرون نزنیم، رفتن پای ما روی خطوط یا بیرون رفتن پای‌مان از خطوط، تخطی و قانون‌شکنی خواهد بود امّا اگر چنین خطوطی وجود نداشته باشد و ما مجاز باشیم برای رسیدن از مکانی به مکانی دیگر، هرطورکه می‌خواهیم قدم برداریم و هرجاکه می‌خواهیم قدم بگذاریم، دیگر نه قانونی در کار است و نه قانون‌شکنی‌ای؛ آزادی محض است و با بی‌خیالی قدم برداشتن.
کد خبر: ۱۳۵۶۸۳۰

حالا فرض کنید هیچ قانونی در کار نیست و شما هم از اینکه بی هیچ قانون و قاعده‌ای راه بروید، حوصله‌تان سر رفته و می‌خواهید کاری کنید که پیاده‌روی هرروزه‌تان از یکنواختی دربیاید و کمی متنوع و سرگرم‌کننده بشود. چه می‌کنید؟ مثلاً هنگام قدم برداشتن روی سنگفرش پیاده‌رو خودتان تصمیم می‌گیرید یکی‌درمیان روی موزاییک‌ها قدم بگذارید یا تصمیم می‌گیرید پایتان روی خطوطِ فاصلِ موزاییک‌ها نرود یا اگر موزاییک‌ها رنگی هستند، تصمیم می‌گیرید فقط روی زرشکی‌ها قدم بگذارید و از روی طوسی‌ها بپرید. در این‌حال، اتفاقی که می‌افتد این است؛ خودتان بی‌آنکه نیروی حاکم و قدرتمندی مجبورتان کرده باشد، برای خودتان قانون گذاشته‌ایم و از رعایتِ آن قانون (برخلاف قوانینِ اجباریِ بیرونی که برحسب وظیفه یا عادت انجام می‌دهیم) لذت هم می‌برید.

امّا پس از مدتی، دیگر قدم گذاشتن روی کاشی‌های یک‌درمیان لذت‌بخش نیست، بلکه لازم است قانونِ قبلی را بشکنید، تغییری در عملکردِ سابق‌تان ایجاد کنید، در آن نوآوری کنید، و آن لذتِ خوشایندِ تجربه‌شدۀ قبل را دوباره بازآفرینی کنید. پس این‌بار پای راست را روی کاشیِ اول، پای چپ را روی کاشیِ چهارم، دوباره پای راست را روی کاشی هفتم، و دوباره پای چپ را روی کاشیِ دهم می‌گذارید. یعنی بین هر دو گام، دو کاشی فاصله می‌اندازید و با این کار، از نحوۀ قدم برداشتنی که پیش‌تر برای خودتان تعریف کرده‌ بودید، فراروی می‌کنید، و درحقیقت لذتی دوباره را می‌آفرینید.

حالا فرض کنید پس از مدت‌ها موزاییک‌بازی، دیگر از ایجاد تنوع در نحوۀ گام برداشتن روی موزاییک‌ها به وجد نمی‌آیید و لذت نمی‌برید. ازطرفی هم به این نتیجه رسیده‌اید که اولاً ایجاد تنوع در نحوۀ گام برداشتن روی موزاییک‌ها حدی دارد و نمی‌شود تا ابد (درحالی‌که تنها ابزار موجودتان، پاهای خودتان و همان موزاییک‌های فرسوده هستند)، شیوه‌های تازه‌ای خلق کنید و به‌کار ببندید، و ثانیاً به این نتیجه رسیده‌اید که نفسِ راه رفتن، از شکلِ راه رفتن اهمیت بیشتری دارد و با یکباره ندیده گرفتن آن موزاییک‌ها و شکل و شمایل و رنگ و اندازه و خطوط حدّ فاصل‌شان، می‌توانید این‌بار بر خودِ «راه رفتن» تمرکز کنید؛ بر «چگونه راه رفتن»، بر «با چه حس و لحنی راه رفتن»، بر «به‌سوی چه مقصدی راه رفتن»، بر «با چه سرعتی راه رفتن» و... و آن‌وقت است که می‌بینید دیگر هیچ محدودیتی وجود ندارد و متعاقباً به‌تعدادِ تک‌تکِ عابرانِ پیاده، شیوۀ خاصِ «راه رفتن» خلق می‌شود

آنچه خواندید، مابه‌ازای تصویری و عینیِ داستان شعر فارسی در عرصه‌های زیبایی‌شناختی گوناگون است، مثلاً از نخستین سطرهایی که شاعر تصمیم گرفت با بهره‌مندی از وزن و قافیه حرف بزند، تا سال‌های بعد که در حوزۀ وزن و قافیه (بحور عروضی و قالب‌های شعری) تنوع ایجاد کرد، تا سال‌هایی که یکباره خود را در آغوش بی‌منتهای بی‌وزنی رها کرد، و پس از آن دست به خلق محدودیت‌های دیگر و شکستنِ دوبارۀ آن‌ها زد.

اگر شاعر را موجودی مختار و انتخاب‌گر در عرصۀ زبان بدانیم، آنچه ‌خواندید، خلاصۀ داستان کسی است که در بی‌قانونی و بی‌محدودیتی در زبان، ارزشی نمی‌بیند، پس به خلق قوانین و محدودیت‌هایی می‌پردازد تا با رعایت آن‌ها، اقتدار و توانمندیِ خود را نسبت به کاربران عادی زبان نشان بدهد (چیزی که فرمالیست‌ها به آن می‌گویند هنجارشکنی).

امّا پس از مدتی، اقتدار و توانمندیِ خود را در شکستنِ همان قانون‌های خودنهاده می‌یابد و دست به قانون‌شکنی و فراروی‌هایی از همان قوانین می‌زند؛ یعنی برخی از آن قوانین را کاملاً ویران می‌کند، و برخی را با ایجاد تغییراتی در آن‌ها، از نو می‌سازد و احیا می‌کند.
البته شاعر، یک فرق بزرگ با آن عابر پیادۀ ابتدای مطلب دارد؛ و آن اینکه اگر امکانات زبانی را ابزار کار شاعر فرض کنیم، این ابزار در اختیار شاعر هستند و می‌تواند آن‌ها را آن‌طورکه می‌خواهد تغییر بدهد تا با آنچه می‌خواهد خلق کند متناسب شوند، امّا آن عابر پیاده چه اختیاری در تغییر امکانات موجود دارد؟ او تنها اختیار پاهای خودش را دارد، و اگر دست به موزاییک‌های پیاده‌رو بزند، به‌جرم تخریب اموال عمومی بازداشت هم می‌شود. پس به‌قول حسین پناهی که می‌گفت: «خوشبختانه باران ارث پدر هیچ‌کس نیست» باید بگوییم «خداراشکر که کلمات ارث پدر کسی نیستند!»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها