نگاهی به کتاب «ابر فیاض» نوشته علی علیدوست

سند افتخاری از سید آزادگان

حال‌وهوای سید آزادگان از منظر «سید سقا»

بعید است کسی با شنیدن نام آزادگان و رسیدن به بیست و ششمین روز از مردادماه، چهره لاغر، تکیده و آفتاب‌سوخته «سید آزادگان» در ذهنش شکل نگیرد.
کد خبر: ۱۳۷۶۷۰۳
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - دبیر گروه پایداری

مردی لاغراندام که ۱۰سال در اسارت بعثی‌ها بود و وقتی به کشور بازگشت، از ۱۰سال فرصت خدمت به مردم، بیشترین استفاده را کرد و آنچنان خودش را در دل مردم ایران و تهران جا داد که همچنان هر وقت می‌خواهند نمونه موفقی از مسئولان ساده‌زیست و مردمی را نام ببرند، بی برو برگرد می‌روند سراغ نام او؛ «سید علی‌ اکبر ابوترابی»... این بار می‌خواهیم سیدعلی‌اکبر را از منظر سید فضل‌ا... ببینیم و بشناسیم.

سید فضل‌ا... محمدی، معروف به «سید سقا» در زمان مبارزات انقلابی فعال بود و بعد از آن هم بچه‌های قد و نیم‌قدش را می‌گذاشت و به جبهه‌ها می‌رفت. بعد از خاموش شدن آتش جنگ، وقتی سید علی‌اکبر ابوترابی امام جماعت مسجد امام‌حسین(علیه‌السلام) تهران شد، رفاقت این دو هم پا گرفت. سید سقا که خانه‌شان حوالی مسجد بود، شبانه‌روز حواسش را به سیدعلی‌اکبر می‌داد و از محضر مهربان و بی‌تکلفش لذت می‌برد. به بهانه سالگرد ورود اولین گروه از آزادگان سرفراز به کشورمان، چند برش از زندگی و زمانه سید آزادگان را از نگاه سید سقا برایتان انتخاب کرده‌ایم. سید سقا، که در بیشتر راهپیمایی‌ها و مراسم‌ ملی و مذهبی با کوزه و مشک، بین مردم آب تقسیم می‌کرد، سال۹۸ قبل از این که کووید ـ۱۹ معادلات اجتماعی را تغییر بدهد، به دیار باقی شتافت.

گعده شبانه با آزادگان

چند سال از جنگ گذشته بود که در مسجد امام‌حسین(علیه‌السلام) با آزاده سرفراز حجت‌الاسلام سید‌علی‌اکبر ابوترابی آشنا شدم. ایشان از اسارت برگشته‌بود و کارش تبلیغ بود. با هم سلام و علیک کردیم و من او را سر سجاده امام جماعت مسجد بردم. آن روزها آیت‌ا... حقی، امام جماعت مسجد بود. با هم سر سجاده ایشان نشستیم و سلام و علیک کردیم. چند روزی که گذشت شنیدم خادم‌های مسجد اعتراض دارند و می‌گویند آقایی آمده تا نصف شب اینجا صحبت می‌کند؛ ما زن و بچه و زندگی داریم. وقتی پیگیری کردم متوجه شدم سید‌علی‌اکبر ابوترابی از آیت‌ا... حقی اجازه گرفته که چند شب در هفته برای آزادگان صحبت کند. من چون همسایه، نمازگزار قدیمی ‌و مورد اعتماد مسجد بودم، به خادم‌ها گفتم خودم این مسأله را حل می‌کنم؛ شما سر شب وقتی نماز جماعت تمام شد، کلید مسجد را به من بدهید و بروید. آنها حرف من را قبول کردند و مشکل حل شد.ساعت ۳ نیمه شب شده‌بود. سید‌علی‌اکبر ابوترابی هم از خستگی توی چرت زدن بود. من حسابی خسته شده‌بودم؛ پیش او رفتم، کلید مسجد را به سمتش گرفتم و گفتم: من رفتم. حاج‌آقا سرش را بالا گرفت و گفت: شما نمی‌روی، شما نمی‌روی. این «شما نمی‌روی» گفتن او، به قلبم نشست. به نظرم آن شب تا حوالی اذان صبح در مسجد نشسته‌بود و به مشکلات و کارهای آزادگان رسیدگی می‌کرد.

به کسی رو نزده‌ام و امکاناتی ندارم

سید‌علی‌اکبر ابوترابی، مسئول ستاد آزادگان و نماینده مجلس شورای اسلامی ‌بود. او هر سال در تیرماه که ایام تعطیلی مجلس بود، کاروانی به راه می‌انداخت و از حرم امام خمینی(ره) پای پیاده به سمت مشهد حرکت می‌کرد. برنامه و خبر این کاروان از تلویزیون اعلام می‌شد. هر موقع می‌خواستیم به این سفر پیاده‌روی برویم، من اولین کسی بودم که وقت سحر، زنگ درِ خانه‌اش را می‌زد. بعد سراغ جانبازی به نام «حاج حسن» می‌رفتیم که خانه‌اش نزدیک مسجد محمدیه در محله لُرزاده بود. ایشان خانه به خانه می‌رفت و عده‌ای را که خودش دوست داشت، جمع می‌کرد. اول با هم به حرم امام خمینی(ره) و بهشت زهرا(س) می‌رفتیم. آنجا زیارت عاشورایی مختصر می‌خواند و همه جمعیت ۱۰۰تا ۲۰۰ نفری، وسط محوطه جمع می‌شدیم. وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم می‌گفت: ما می‌خواهیم از اینجا تا مشهد با ناله، زمزمه و دعا پیاده برویم. راه هم راهی طولانی و خیلی سخت است به کسی رو نزده‌ام و امکاناتی ندارم. هر کس می‌تواند و راحت است بیاید و هر کسی نمی‌تواند، همین جا شهدا و اهل قبور را زیارت کند و برگردد. ۱۶روز طول می‌کشید که در هوای گرم تابستان از مناطقی مثل جاده سمنان و دامغان که گرمسیر و کویری است، ناله کنان و ضجه زنان به مشهد برسیم. در آن آفتاب، بعضی اوقات پابرهنه می‌شدیم و پایمان تاول می‌زد. در طول راه خیلی از کسانی که خبر حرکت این کاروان را از تلویزیون دیده بودند و مشکلی داشتند، پیش سید‌علی‌اکبر ابوترابی می‌آمدند. ایشان توی خاک‌ها می‌نشست، مشکلات مردم را گوش می‌کرد و برای حل مشکلات‌شان، نامه می‌نوشت. وقتی به مشهد می‌رسیدیم، بعد از زیارت همه در اختیار خودشان بودند و هر کسی هر طوری می‌خواست به تهران برمی‌گشت.

بنیانگذار پیاده‌ روی اربعین

دعوت ۳ کاروان حج را رد کرد
سالی یک نوبت همراه سید‌علی‌اکبر ابوترابی، دسته‌جمعی از ستاد آزادگان در میدان فردوسی تهران، پای پیاده شهر به شهر تا سر مرز خسروی می‌رفتیم و دعای عرفه را در آنجا می‌خواندیم. ایشان بر این عقیده بود که خداوند در روز عرفه به مهمان‌های امام حسین (علیه ‌السلام) بیشتر از زوار خانه‌اش، عنایت می‌کند. نظر سید‌علی‌اکبر این بود که روز عرفه در مرز خسروی و نزدیک کربلا، خبری هست. این را می‌دانست و به آنجا می‌رفت. روزی برای خودم تعریف کرد و گفت: سید، امسال مرا از سه جا برای روحانی کاروان حج دعوت کرده بودند. دعوت هر سه جا را رها کردم، سر مرز خسروی آمده‌ام و همراه این جمعیت، دعای عرفه می‌خوانم.

بنیانگذار پیاده‌روی اربعین

به نظر من، اصل پیاده‌ روی اربعین ایرانی‌ها از آنجا شروع شد که آزاده سرافراز، سید‌علی‌اکبر ابوترابی بعد از ۱۰سال اسارت، برگشت و بنیانگذار راهیان نور و پیاده‌روی حرم تا حرم شد. ایشان با تمام وجود این شعار را می‌گفت: «حسین حسین می‌گیم می‌ریم کربلا، امام رضا! شما هم بیا کربلا، حسین حسین می‌گیم می‌ریم کربلا، امام حسن! شما هم بیا کربلا... او با اخلاص و با تمام وجود این شعارها را داد و همین طور هم شد. چند سال بعد از فوتش همه دنیا راه افتادند، حسین‌(ع) حسین(ع) گفتند و اربعین برای زیارت به کربلا رفتند.»

چرت‌های ۵دقیقه‌‌ای

روزی در ماه رمضان بعد از این‌که در ورامین همراه سید‌علی‌اکبر ابوترابی از خانه‌ای به خانه و از مسجدی به مسجد دیگر رفته بودیم، شب به خانه جانباز آزاده‌ای در منطقه پارچین رفتیم. نمی‌دانم ساعت۱۲ یا یک شب بود که گفتند در خانه‌اش زیارت عاشورا بخوانیم. موقع خواندن زیارت عاشورا، من و خیلی‌ها چرت می‌زدیم. وقتی برگشتیم و در میدان امام حسین(علیه السلام) پیاده شدیم، ساعت از ۳صبح هم گذشته بود. من به پسرم گفتم: حاج‌آقا به خانه‌اش رفت که بخوابد. آن ایام، نماز صبح مسجد امام حسین(علیه‌السلام) را هم آقای ابوترابی می‌خواند. من تا اذان صبح به سر و صورتم آب زدم که خوابم نبرد تا به ‌قول ‌معروف مچ او را بگیرم و ببینم رفت خوابید یا بیدار ماند. وقت اذان صبح دیدم حاج‌آقا در مسجد امام حسین(علیه السلام) است و نماز را به جماعت خواندیم. خیلی پشتکار داشت. خوابیدن ایشان طوری بود که پنج دقیقه شاید هم کمتر، چرتی می‌زد و همین برایش کافی بود.

خاطرات خواندنی سید سقا

سید فضل‌ا... محمدی، معروف به سید سقا گرچه بارها با مطبوعات و رسانه‌ها گفت‌وگو کرده و خاطراتش را گفته بود اما همواره دلش می‌خواست مجموعه این خاطرات در قالب کتابی منتشر شود. طی چند جلسه، خاطراتش را برای حسین شیخانی تعریف کرد اما تدوین و انتشار کتاب، آن‌قدر طول کشید که وقتی کتاب سید سقا در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران رونمایی شد، روح سید ناظر و حاضر بود. این کتاب را انتشارات «مرد نو» منتشر کرد و در رونمایی آن، مادر حاج محمود کریمی (مداح معروف) سخنانی گفت که مورد توجه حاضران و رسانه‌ها قرار گرفت.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها