او گرایش به فعالیتهای هنری را همزمان با انقلاب و با عکاسی آماتور آغاز کرد و بعد از انقلاب، از پایهگذاران واحد تجسمی حوزه هنری بود.
آغاز جنگ تحمیلی او را به سمت فعالیت حرفهای برای ساخت فیلمهای مستند از عملیات رزمندگان و حوادث ماههای آغازین دفاع مقدس با دوربین ۱۶میلیمتری سوق داد.
او در سال۱۳۶۳ نخستین فیلم بلندش را با نام «نینوا» ساخت و پس از آن وارد سینمای حرفهای شد و با ساخت فیلمهایی که جزئی از حافظه تصویری و سینمای بعد از انقلاب اسلامی است، نامش را بهعنوان یک فیلمساز صاحبسبک که تفکر و نگاه ویژه خود را به موضوعات و مفاهیم اجتماعی و سیاسی روزگار داشت، در سینمای ایران ثبت کرد.
فیلمهایی که در همه آنها ردپای نگاه و شخصیت ملاقلیپور بهعنوان یک هنرمند خودساخته و دارای خط فکر و سیر شخصیتی مشخص، روشن بود.
در سالروز تولد او با اکبر نبوی، منتقد سینما و رسول اولیازاده، هنرمند عکاس که او را از سالهای جوانی میشناسد و سابقه دوستی طولانی با او دارد، گفتوگو کردهایم که میخوانید:
اکبر نبوی، منتقد سینما، نویسنده و پژوهشگر درباره سیر اندیشه و تفکر رسول ملاقلیپور در سالهای فعالیت حرفهای فیلمسازیاش میگوید: مرحوم ملاقلیپور متناسب با شرایط اجتماعی خاصی پرورش یافت و به بلوغ رسید، مانند بسیاری از جوانان پیش از انقلاب متأثر از شرایط زیستی خودش بود. طبعا بخشی از این تأثیرات آنقدر معنیدار و عمیق نمیشد که همه آنها را برای اقدام برانگیزاند اما کسانی هم بودند که آن شرایط (ظلم و بیعدالتی، استبداد نفسگیر رژیم پهلوی و سایه سنگین ساواک و حکومت پلیسی خشن و...) آنها را وارد جهان خاصی از شناخت، معرفت و احیانا کنشهایی میکرد.
به گفته نبوی؛ در آغاز مرحوم ملاقلیپور مانند بسیاری از جوانان در عوالم معمولی خاص خودش است البته همراه با ذوق غریزی هنری که دارد اما نگاه توحیدی رسول بعد از کوران تظاهرات مردم علیه پهلوی، جهت فعالیت هنری او را روشن میکند. بهعنوان یک عکاس به شکل پیوسته و فعال در تظاهرات حضور دارد، عکاسی میکند و بنا به گفته خودش از عکسهای او در مساجد آن دوره هم نمایشگاه عکس برپا کرده بودند.
هنرمندی که به جامعه خود بیاعتنا نیست
نبوی ادامه میدهد: متناسب با شرایط پس از انقلاب او فرآیند هنریاش را از مرحله عکاسی ارتقا میدهد و وارد فیلمسازی میشود. در واقع اگر بخواهم بهطور خلاصه بگویم، چه رسول ملاقلیپور عکاس در ماهها و روزهای منتهی به پیروزی انقلاب در سال ۵۷ و چه رسول ملاقلیپوری که فیلمهای داستانی کوتاه میسازد، همچون «سقای تشنه لب» و «شاه کوچک» و چه رسولی که وارد سینمای حرفهای میشود و فیلمهای بلند سینمایی میسازد در حقیقت در مسیری قدم میگذارد که این روند به یک برآیندی میرسد؛ برآیند هنرمندی که با باورهای توحیدیاش، نسبت به بسیاری از مسائل اصلی و بنیادین جامعه خودش مطلقا بیاعتنا نیست و به آن واکنش نشان میدهد.
او با تاکید بر روحیات ملاقلیپور ادامه میدهد: واکنشها هم از جنس شخصیت فردی خودش است، شخصیت فردی کسانی مانند رسول ملاقلیپور به شدت کنشمند و ستیهنده است. اینجور افراد کنشپذیر و منفعل نیستند(اساسا هنرمند اصیل و واقعی منفعل نیست و ذات هنر کنشمندی است و با کنشپذیری فاصله دارد). در واقع، ما با رسول ملاقلیپوری روبهروییم که نسبت به شرایط زیستی جامعه خودش حساس و به لحاظ شخصیت فردی بهشدت کنشمند است و کارنامهای با این ویژگیها از خودش برجای گذاشته است.
عدالتخواهی و آرمانجویی؛ شاخصه مشترک نسل قبل از انقلاب
از اولین فیلم بلندش «نینوا» و پس از آن «بلمی به سوی ساحل» و «پرواز در شب» تا آخرین ساختهاش «میم مثل مادر» در همه آنها، دغدغههای اجتماعی، انسانی، آرمانی، توحیدی و آن روحیه کنشمند و پرخاشجویانه به شکل برجسته و عریان وجود دارد؛ بهگونهای که انگار هنرمند طاقت از کف داده و میخواهد علیه «وضع موجود» و برای رسیدن به «وضعیت مطلوب» فریاد بزند. گویی نمیتواند قالب فیلم را در یک وضعیت نرم و آرام تحمل کند، باید داد بزند و در پلان به پلان فیلمهایش این فریاد را به گوش جامعه برساند و هشدار و بیدارباش بدهد.تقریبا در همه آثار مرحوم ملاقلیپور چه آثار شاخص و برجستهاش در سینمای دفاع مقدس، مانند «سفر به چزابه»، «هیوا»، «نجاتیافتگان»، «پرواز در شب» و چه فیلمهای شاخص اجتماعیاش مانند «مجنون»، «خسوف»، «پناهنده»، «نسل سوخته»، «قارچ سمی» و حتی در «میم مثل مادر» آن هشدارها، بیدارباشها و فریادها را همراه با کنشمندی ذاتی رسول کاملا میتوان دید. در تمام آثار فوق این ویژگیها بهعنوان شاخصههای معرفتی و شخصیتی رسول ملاقلیپور بهعنوان یک هنرمند موحد که بهشدت، هم به جهانبینی توحیدی معتقد است و هم ملتزم، وجود دارد و بدون هیچ تردیدی میتوانیم این را در همه آثارش ببینیم که خودش آن را فریاد میزند و پنهانش نمیکند.
در بخش دیگری از این گفتوگو سراغ این گزاره مهم میرویم که ملاقلیپور بیشتر به عنوان یک سینماگر معترض شناخته میشود که شیوه اعتراضش نیز با همقطارانش متفاوت است؛ از این منتقد و پژوهشگر میپرسیم آیا فیلمهای مرحوم ملاقلیپور صرفاً برآیندی از درون دادخواه و معترض اوست یا حاصل تسلط شرایط اجتماعی بر فیلم است؛ و او این گونه پاسخ میدهد: نسلی که رسول ملاقلیپور متعلق به آن است به شدت آرمانخواه و عدالتجوست، حالا عدهای مبتنی بر یک جهانبینی توحیدی این عدالتخواهی و آرمانخواهی را پیجویی میکردند و برخی هم در مسیرهای دیگری آن عدالت را پی میگرفتند، اما در همه جوانان آن نسل پیش از انقلاب این دو شاخصه مشترک است؛ چه جوانهایی که بر بستر نگرههای اسلامی و شیعی، یک نهضت فرهنگی فراگیرِ اجتماعی را با هدف آگاه سازی مردم نسبت به سرنوشتشان و سرطان بدخیم حکومت پهلوی، پی میگرفتند و چه جوانهایی که احیاناً وارد فعالیتهای چریکی و مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی میشدند ولی در هرحال همه آنها آرمانخواه وعدالتجو بودند و میخواستند سرنوشت جامعه را تغییر بدهند و در واقع از ظلم و بیعدالتی پیش از انقلاب به تنگ آمده بودند. خب! رسول ملاقلیپور متعلق به چنین نسلی است و آرمانخواهی و عدالتخواهی به سرشتِ فردی این گونه آدمها تبدیل شده بود و به همین خاطر است که در همه آثار رسول این عدالتخواهی و آرمانخواهی را میتوان دید، حتی در آثار ضعیفش مانند «کمکم کن» که به زعم من ضعیفترین اثر رسول است. درباره «نینوا» این را نمیگویم چون این فیلم اولین مشق او در ساخت یک اثر داستانی بلند است اما «کمکم کن» پس از چندین فیلم شاخص و خوب ساخته شد اما بد از آب درآمد.وی در توضیح اینکه چرا پس از ساخت چندین اثر موفق فیلم، ضعیفی مانند «کمکم کن» ساخته میشود، اینطور میگوید: بازمیگردم به شرایط اجتماعی. یادم هست آن زمان که فیلم ساخته شد و به نمایش درآمد نقدی درباره آن نوشتم که تیترش این بود: «آشفته و پریشان همچون جامعه». بله! جامعه آشفته و پریشان بود، البته این نافی ضعفهای دراماتیک و تکنیکی فیلم نیست، اما این فیلم نتیجه جامعه آشفته و روحیه هنرمندی به شدت حساس است. رسول فوقالعاده آدم حساسی بود و نسبت به مسائل کوچک و به ظاهر پیش پا افتاده تا مسائل بزرگ حساسیت نشان میداد. او هیچگاه از اطراف خودش غافل نبود، بد نیست خاطرهای هم تعریف کنم؛ یک سال به اتفاق ۵۰ ، ۶۰ نفر از هنرمندان رشتههای مختلف به میزبانی شهرداری تهران و خانه سینما به مشهد سفر کردیم تا شب بیستوسوم ماه مبارک رمضان برای مراسم احیا در حرم امام رضا(ع) باشیم. آن شب افطار و شام را مهمان سفرهخانه حضرتی بودیم و زمانی که میخواستیم وارد شویم صفی طولانی از مردم را دیدیم که منتظر فیش غذا بودند. سر سفره افطار هیچ کدام از ما حواسمان نبود اما رسول حواسش به آدمهایی بود که بیرون ایستاده بودند. غذاهای اضافه سرِ سفره را جمع کرد و غذاهای دست نخورده دیگران را هم برداشت. از او پرسیدم رسول چه کار میکنی؟ گفت «اکبر، مردم بیرون ایستادهاند و منتظر تبرک غذای حضرتی هستند!» ببینید چقدر آدم باید ذهنش متوجه اطرافش باشد و غفلت نکند. این خاطره را به عنوان شاهد مثال آوردم. در «کمکم کن» هم همینطور بود. جامعه وضعی به شدت آشفته و پریشان داشت، حالا رسول به عنوان فیلمسازی دغدغهمند، کنشمند و کسی که میخواهد نسبت به این وضعیت، اعتراضی را سامان بدهد «کمکم کن» را میسازد و اتفاقا آن را پرشتاب هم میسازد. این فیلم را خیلی سریع ساخت؛ گویی زمانِ بیان مکنونات درونی رسول همین الان است و نباید آن را به تعویق بیندازد و باید همین حالا واکنش نشان بدهد زیرا جامعه در آستانه یک وضعیت جدید است که مناسبات اخلاقی و انسانی به دلیل تغییر ریلگذاری کشور در حوزه اقتصاد، فرهنگ و مناسبات انسانی، به ویژه در سالهای پس از جنگ گرفتار اختلال شده و این اختلال ممکن است در آینده صدمات سنگینتر و سهمگینتری در جامعه برجای بگذارد که البته در حال حاضر هم شاهد بخشی از آن هستیم.
فیلمی اعتراضی برآمده از سالهای اصلاحات
نبوی ادامه میدهد: جامعه ایرانی در طول ماههای منتهی به پیروزی انقلاب، یک سال و اندی پس از انقلاب و در مدت زمان هشت سال دفاع مقدس، جامعهای است که در آن یک سری ویژگیهای اخلاقی و انسانی برجسته همچون ایثار و ازخودگذشتگی حضور حیاتبخش و برانگیزانندهای دارد، دگرخواهی بر فضای اجتماعی و فرهنگی جامعه غلبه دارد و مانند خورشیدی پرفروغ میدرخشد. اما آهسته آهسته با سیاستهای اقتصادی دولت مرحوم آقای هاشمی این دگرخواهی کمرنگ و نقطه مقابلش یعنی خودخواهی برجسته و پررنگ شد و به نقطهای رسید که امروز همه نگران این وضعیت هستیم، ضمن اینکه مشکلات اقتصادی و معیشتی همچنان سرجای خودش هست.
در حالی که شاید همه این مشکلات اقتصادی به شکل سنگینتری در طول سالهای دفاعمقدس هم وجود داشت اما نوع مواجهه توده مردم با آن وضعیت خیلی انسانیتر، شریفتر، توحیدیتر و متعالیتر بود. در این شرایطی که جامعه دچار یک نوع بحران هویت شده «کمکم کن» بازتاب آن دلمشغولیها و نگرانیهای هنرمندی مثل رسول ملاقلیپور است و باز هم تاکید میکنم اینها هیچ کدام به معنای نفی ضعف درام و تکنیک در این اثر نیست.
در واکنش به گفتههای نبوی به این نکته اشاره میکنیم که با اینحال «کمکم کن» در سالهای آغازین دوران اصلاحات ساخته شده، دورهای که مقدمهای بر گشایش در امورات فرهنگی هم بوده است. نبوی در واکنش به اینکه تاثیرات سیاسی حاکم بر اتمسفر فرهنگی چطور در این فیلم خودش را نشان داده است، تصریح میکند: بیگمان تاثیرگذار بود. یک واقعیت روشن و آشکار وجود دارد و آن هم این است که فضای سال ۷۷ با دوران ریاست جمهوری مرحوم هاشمی خیلی متفاوت است. حتماً فضای جامعه به لحاظ سیاسی بازتر شد. در دوران آقای هاشمی این فضای باز سیاسی وجود نداشت. تحمل نقد و اعتراض منتقدان از سوی دولتمردان بالا نبود، حتی خود مرحوم هاشمی آستانه تحملش در پذیرش نقد بسیار پایین بود اما در زمان آقای خاتمی فضا تغییر کرد. این مسأله هم میتواند کمککننده باشد که رسول چنین فیلمی بسازد اما اگر فضای جامعه اینطور باز و گشوده هم نبود همچنان رسول فریاد خودش را میزد. مگر در «مجنون» این فریاد را نزد؟ مجنون یک فیلم اجتماعی فوقالعاده قبراق و سرحال است. مگر در «خسوف» دنبال آرمانخواهی نبود؟ اما در «کمکم کن» به لحاظ عنصر درام ضعیفتر و البته یک کمی هم شخصیتر شد. چون در سال ۷۵ مصائبی بر شخص ملاقلیپور وارد شد و نامرادی و نارفیقیهایی از کسانی دید که توقع نداشت و بهشدت زخم برداشت و آزرده شد و حتی شمه و رشحهای از شرایط فردی خودش را در دکتر دامپزشک کمکم کن هم جاری کرده است.
در ادامه، تحلیل و نظر این منتقد را درباره چرخشی که فیلمسازانی همچون ملاقلیپور، درویش و حاتمیکیا به سمت سینمای اجتماعی و براساس شرایط زمانه داشتند جویا میشویم که اوج این چرخش در آثار ملاقلیپور «میم مثل مادر» بود اما سرنوشت بهشکلی دیگر رقم خورد و این مسیر تازه را نیمهتمام متوقف کرد. نبوی در اینباره میگوید: البته میم مثل مادر ملودرامی است که رنگ و طعم حماسه هم در آن دیده میشود، یعنی کاری که سپیده میکند یک کار حماسی است. با اینکه ژانر غالب فیلم ملودرام است اما حماسه مبارزه و کوشش این زن خیلی برجسته است. زیرا قرار نیست حماسه خودش را فقط در میدان جنگ نشان دهد بلکه هرجا که مقاومتی برای حفظ کرامت انسانی شکل بگیرد و به سرانجام برسد در واقع حماسه رخ داده است.
اگر رسول بود، فریاد زخمیاش بلندتر بود
از او میپرسیم در طول سالهای پس از درگذشت مرحوم ملاقلیپور دنیا دستخوش تغییرات بسیاری شد. فکر میکنید اگر او امروز حضور داشت مواجههاش با مسائل پیرامون چگونه بود؟ وی در واکنش به این پرسش کمی مکث میکند و میگوید: با روحیه فوقالعاده حساسی که از او سراغ دارم باید بگویم خیلی اذیت میشد.
رسول راحت و ساده از کنار مسائل عبور نمیکرد، یک غیرتمندی خاصی در او وجود داشت و این شرایط او را خیلی اذیت میکرد. شاید فریاد زخمیاش بلندتر بود و بیگمان اگر تقدیرش بر این بود که عمر طولانیتری میداشت و میماند ما شاهد چند فیلم اجتماعی و دفاع مقدسی درخشان از او میبودیم، ولی دریغ و درد که عمرش به دنیا نبود و در اسفند ۸۵ رفت به آنجایی که خوانده بودندش.اکبر نبوی که با مرحوم ملاقلیپور دوستی دیرینهای داشت در پایان صحبتهای خود میگوید: ۱۷ شهریور سالروز تولد رسول است و من میدانم که روحش شاهد است و میشنود، میخواند و همه اینها را میبیند. میخواهم به او بگویم رسول جان! جایت خیلی خالی است و تولدت هم مبارک.
یک بچه هیاتی هنرمند
رسول اولیازاده، عکاس پیشکسوت و رئیس سابق خانه عکاسان ایران از قدیمالایام با زندهیاد رسول ملاقلیپور رفاقتی داشته و آنطور که خودش میگوید هم محلهای بودند. او با یادآوری خاطراتی مربوط به ۵۰ سال پیش میگوید که قدیمترها من و آقای ملاقلیپور در محله پل امامزاده معصوم در خیابان قزوین زندگی میکردیم. او را دورادور میشناختم اما شاید باب دوستی ما از یک نقاشی باز شد؛ یک مغازه خرازی در محله ما بود که یک نقاشی قاب شده در ویترینش گذاشته بودند و توجه مرا به خودش جلب کرده بود. این نقاشی چهره یکی از شخصیتهای هنری قبل از انقلاب بود که با مداد کنته طراحی شده بود و توی ویترین مغازه به عنوان یک اثر هنری و تزئینی جا خوش کرده بود. از صاحب مغازه پرسیدم که این را چه کسی کشیده؟
گفت کار رسول است و الان هم رفته سربازی. تا آن زمان نمیدانستم او طراحی و نقاشی هم میکند. اواخر سال ۵۵ بود و صبر کردم از سربازی برگشت و رابطهمان نزدیکتر شد. یک هیأتی هم در محله داشتیم که شبهای جمعه دور هم جمع میشدیم و رسول هم یکی از آن بچههایی بود که آنجا میآمد. همان زمان متوجه شدم همکاریهایی هم در زمینه تئاتر با مرحوم سلحشور دارد.
اولیا زاده درباره گرایش ملاقلیپور به هنر عکاسی میگوید: یک دوست مشترکی در همان محله داشتیم که دوربین عکاسی داشت و رسول دوربین او را همراه یک لنز تله قرض میگرفت. خب آن سالها تظاهرات بود و او از این وقایع عکاسی میکرد، من هم به همین بهانه به او بیشتر نزدیک شدم و رفاقت ما ادامه پیدا کرد. بحبوحه سال ۵۸ بود و پیروزی انقلاب تا اینکه یک روز رسول را دیدم و از او پرسیدم کجا مشغولی؟ گفت حوزه هنری. البته حوزه هنری آن زمان در موقعیت فعلیاش در خیابان سمیه نبود.
سالهای ۵۹- ۵۸ ساختمانی دو طبقه در خیابان فلسطین نبش کوچه شانزدهم بود که در طبقه اول بچههای طراحی و نقاشی مستقر بودند و طبقه دوم هم سالنی داشت که یک بخشی از آن دست مرحوم حبیبا... صادقی، چلیپا و خسروجردی بود. در زیرزمین ساختمان هم یک لابراتوار عکاسی تجهیز شدهبود که ظهور و چاپ عکس رنگی و سیاه و سفید انجام میشد. آنجا بود که رابطه من و رسول خیلی عمیقتر شد. در آن ساختمان مرحوم سلحشور، مخملباف و هنرمندان دیگر هم بودند و ما نیز به عکاسی و چاپ عکس مشغول بودیم. یادم هست در حوزه دو تا دوربین سوپر هشت داشتیم که یکی از آنها سوپر هشت ۱۰۱۴ کانن بود که آن سالها مدرنترین و مجهزترین دوربین کانن بود و رسول گاهی اوقات با آن دوربین فیلم میگرفت.
ماجرای عکاسی از امام(ره)
یک روز تصمیم گرفتیم برای عکاسی از امام(ره) به قم برویم. آن زمان امام(ره) روزهای جمعه در دو نوبت صبح و عصر روی پشتبام میایستادند و مردم هم برای دیدار ایشان میآمدند و امام(ره) نیز به ابراز احساسات آنها پاسخ میدادند.
شاید بتوان گفت ملاقلیپور اولین قدم جدی در دنیای فیلم را آن روز برداشت. به اتفاق همدیگر به قم رفتیم و از محافظان اجازه گرفتیم تا در خانه روبهرو مستقر شویم. این خانه درست مقابل همان ساختمانی بود که امام(ره) در پشتبامش ایستادهبود و چهار پنج متر با آن فاصله داشت. پشتبام این خانه نردههای فلزی بود و ما لبه دیوار آن ایستادیم؛ من شروع به عکاسی کردم و رسول هم با همان دوربین سوپرهشت فیلم میگرفت. مدتی بعد ناگهان دیدم رسول و محافظی که با ما آمدهبود، با عصبانت و تندی به من میگویند بیا پایین! من مشغول عکاسی بودم و خیلی حواسم به دور و اطراف نبود. رسول از لنز دوربین امام(ره) را میدید و اینطور فکر کرد که ایشان با عصبانیت به من نگاه میکند، آن آقای محافظ هم فکر کرد که امام(ره) از عکاسی من عصبانی شده اما من در لنز قوی و دقیق دوربین خودم عطوفت و مهربانی را در چهره امام(ره) میدیدم نه عصبانیت. به هرحال این سوءتفاهمی بود که برای رسول و محافظ پیش آمدهبود و کار ما را نیمهتمام گذاشت و نتوانستم بیشتر از یکی دو حلقه ۳۶ تایی عکس بگیرم. پایین که آمدیم علت را جویا شدم و رسول با همان حالت پرشورش به تندی گفت مگر ندیدی امام با چه عصبانیتی تو را نگاه میکرد؟ و در جواب به او گفتم من در لنز چهره امام را میدیدم و ایشان اصلا عصبانی نبود بلکه نگران این بود که ما از آن بالا نیفتیم! به هرجهت آن روز عکاسی کردیم و به تهران بازگشتیم. من نگاتیوها را ظاهر کردم و رسول هم فیلمها را به صداوسیما سپرد تا ظاهر شود. یادم میآید در همان ایام در کلاسهای فیلمسازی و فیلم کوتاه شرکت میکرد و بعد از آن هم دیگر کمتر دیدم که رسول دوربین عکاسی دستش بگیرد.
رفتم پیش خدا و برگشتم!
اولیازاده در ادامه میگوید: یک برنامهای هم پیش آمد و رسول به جبهه رفت؛ به دلایلی نتوانستم در آن سفر همراش بروم و دوست دیگری با او رفت. آن زمان آبادان در حصر و روزهای منتهی به سقوط خرمشهر بود. او به بخشهایی از خرمشهر رفت و یکی دو حلقه فیلم سوپر هشت و چند حلقه عکس رنگی گرفت. وقتی به تهران برگشت با حالت عجیبی به من که اتفاقا اسممان هم یکی بود گفت «رسول! رفتم پیش خدا و برگشتم!» یعنی آنقدر آن لحظات و صحنهها خطرناک بودند که بیرون آمدن از آن بیشتر یک معجزه بودهاست. با هم به سازمان صداوسیما رفتیم تا فیلم را ظاهر کنند. این نخستین باری بود که من و رسول با هم به ساختمان ۱۳ طبقه صداوسیما میرفتیم که زیرزمینش هم لابراتوار ظهور فیلم بود. برای اینکه ژستی هم گرفتهباشیم و کسی از ما سؤال نکند آنجا چه کار داریم، با صدای بلند و به طوری که توجهها را به خود جلب کند با هم درباره مسائل هنری و فیلم صحبت میکردیم و نگهبان هم از ما سوالی نپرسید و فکر کرد از کارمندان سازمان هستیم. هرچه گشتیم اما نتوانستیم لابراتوار را پیدا کنیم و به ناچار سراغ نگهبان رفتیم و از او نشانی را گرفتیم. او هم گفت شما به قدری با تسلط درباره فیلم حرف میزدید که گمان کردم از کارمندان ما هستید. در نهایت نشانی لابراتوار را به ما داد. فیلم را ظاهر کردیم و رسول به کمک دو نفر از دوستانی که در واحد جنگ صداوسیما بودند، آن را تدوین کرد و روی آنتن تلویزیون رفت. البته این فیلم بیشتر جنبه اطلاعرسانی از آخرین مقاومتهای خرمشهر بود و در واقع خط بطلانی بر این ادعای کذب بود که بعثیها شهر را تصرف کردند. این مستند اسمی هم نداشت و به عنوان یک فیلم خبری صرفا مقاومت رزمندگان را به تصویر میکشید.
به گفته این هنرمند عکاس، ملاقلیپور یکبار هم در عملیات طریقالقدس حضور داشت و بنا به پیشنهاد یکی از بچههای واحد تدارکات تیپ امامحسین(ع) از یک هفته قبل از عملیات به جبهه رفت و از آزادسازی شهر بستان فیلم گرفت و مجروح شد و حتی تا نزدیکی جانبازی و شهادت پیش رفت اما توانست آن فیلم را بسازد، البته در ذهنم نیست سرنوشت آن فیلم چه شد. بعد از آن هم به عملیاتهایی مانند فتحالمبین، بیتالمقدس و ... میرفت و پس از آزادسازی بستان استارت فیلم کوتاه «سقای تشنه لب» را زد و آن را ساخت که از تلویزیون پخش شد و از آن به بعد کمکم وارد عرصه فیلمسازی شد.
جاذبهای درونی که همه را سمت او میکشید
اولیازاده درباره روحیات مرحوم ملاقلی پور اینطور میگوید: ظاهر قضیه این بود که رسول روحیه پرخاشگری داشت. در حالی که بینهایت لطیف و دوستداشتنی بود و کسی که با او رفاقت میکرد جذب خلقیات درونیاش میشد. نمونهاش زندهیاد بابک برزویه بود که زمان فیلمبرداری «سفر به چزابه» به یک چیزایی درون رسول پی برده و روحیات عرفانی از او دیده بود که حاضر بود در همه پروژهها با او مشارکت داشته باشد و بحث مالی را هم مطرح نکند و همه اینها فقط بهخاطر جاذبه ملاقلیپور بود اما رسول زیر بار حرف زور نمیرفت و مسامحهگر نبود. اینطور نبود که بخواهد خرابکاری عدهای را مالهکشی کند. در اینگونه مسائل اصلا کوتاه نمیآمد و روحیه ستیزهگری و عصبانیتش را به نهایت بروز میداد. اگر میدید حقی از کسی ضایع میشود یا جریان انحرافی پیش میآید اصلا کوتاه نمیآمد و با همان روحیه حرف خودش را میزد و به کرسی مینشاند اما همانطور که گفتم بهرغم این خلقیات درونی، بسیار آدم لطیف و عاشقی بود. رسول در مجموع دو فیلم اجتماعی داشت و یادم میآید زمانی که آنها را میساخت با تعجب میگفت «خدایا چقدر این نوع فیلم ساختن راحت است! وقتی ما میخواهیم یک سکانس جنگی بگیریم یک صبح تا شب وقتمان را میگیرد اما این نوع فیلمسازی چقدر آسان است و آن را ظرف یکی دوماه تمام میکنیم.» به نظرم این عشقش بود که او را پای فیلمهای دفاعمقدس میکشاند و راجع به جنگ و دفاعمقدس فیلم میساخت. حتی یک شخصیتی به نام حمید داشت که در همه فیلمهایش یک ردپایی از او بود. حمید در واقع یکی از دوستان مشترک ما بود که در جنگ شهید شد و ملاقلی پور در فیلمهایش به او ادای دین میکرد.
هنرمند باید فرزند زمانه خویش باشد
اکبر نبوی: اگر هنرمند، هنرمند است و تکنیسین نیست و عملیات مهندسی انجام نمیدهد، به اقتضای ذات هنرمندانهاش باید فرزند زمانه خویش باشد و وضعیت زمانهاش و نیازهای آن را درک کند و با بیان هنری آن را بازتاب بدهد. کاری که در قرون گذشته حافظ، سعدی، ابنیمین و... کردهاند. هنرمند این روزگار هم حتما واکنش نشان میدهد و باید زمانهاش را بفهمد. هنرمندانی مانند ملاقلی پور، حاتمیکیا، درویش و تا حدی در میان فیلمسازان اجتماعی همچون رسول صدرعاملی، رضا میرکریمی و تا یک مقطعی رخشان بنیاعتماد، اینها فرزند زمانه خودشان هستند و واکنش و اعتراضشان را نسبت به آن وضعیت نشان میدهند و البته در بطن آثار این دوستانی که نام بردم یک نوع پیشنهاد هم وجود دارد و اینطور نیست که فقط فریاد بزنند.
به گفته این منتقد؛ البته که کار هنر خیلی پیشنهاددهندگی نیست اما هنرمند مصلح در تار و پود و ذات اثرش پیشنهاد هم میدهد، چون نیتش اصلاحگرایانه است و هدفش تخریب نیست. شاید به گونهای مبالغهآمیز معضلات را برجسته کند اما قصد و غرضش اصلاحگری است. طبیعتا رسول هم همین کار را میکند. مگر در «نسل سوخته»، «قارچ سمی»، حتی در «سفر به چزابه» که یکی از آثار درخشان سینمای دفاعمقدس و ملاقلیپور است این کار را نکرده؟ ملاقلیپور در سفر به چزابه دست بیننده را میگیرد و از سال ۱۳۷۴ میبرد به ۱۰سال قبل یعنی ۱۳۶۴ در دشت چزابه و البته با این همراه کردن قصد و منظوری دارد. میخواهد به ما یادآوری کند کجا بودیم و به کجا میرویم. اینگونه انسانی بودیم و میزیستیم. مانند همان کاری که در «نجات یافتگان» میکند، یک فیلم ظاهرا دفاع مقدسی که بهشدت حرفهای اجتماعی دارد و اگر بگویم حرفهای اجتماعی نجات یافتگان به همان پررنگی است که در فیلم نسل سوخته است مبالغه نکردهام. خب اینها واکنشهای هنرمند به شرایط جامعه خودش است و هشدار هم میدهد و در دل آن راهی برای اصلاح پیشنهاد میکند.
اولین فیلم ملاقلیپور چگونه کلید خورد؟
رسول اولیا زاده: تقریبا میتوانم بگویم در آن ایام رسول در اغلب دورههای فیلمسازی شرکت میکرد، یک روز در حیاط حوزه در خیابان سمیه دیدمش و به من گفت: میخواهم فیلم بسازم و یکی از هنرپیشههایم هم باید تو باشی. خندیدم و گفتم حالا یک چای بخور، آنقدر عجله نکن. گفت نه به خدا میخواهم فیلم بسازم. از او پرسیدم جریان چیست؟ گفت میخواهم یک فیلم داستانی ۱۶ بسازم. پس از این ماجرا رسول از هرجایی که کار اداری داشت، استعفا کرد و خانهنشین شد. او یک روح گریزپا داشت که نمیتوانست در قاعده و چارچوب کارمندی بگنجد و اصلا نمیشد رسول را یکجا محصور و مهار کرد، زیرا نمیتوانست دوام بیاورد. در همان دوران خانهنشینی به من گفت دوربین عکاسیام را فروختم تا زندگیام را بچرخانم و یک فیلمنامه هم نوشتم؛ ظاهرا با کمیته انقلاب اسلامی مذاکره کرده و قرار بود آنها تهیه کننده و اسپانسر فیلمی شوند که نامش «نینوا» بود. نینوا را ساخت و بعد «بلمی به سوی ساحل» را با حوزه هنری شروع کرد و پس از آن هم افتاد روی غلتک فیلمسازی. هیچ وقت ارتباط من و رسول قطع نشد حتی تا لحظات پیش از فوتش. گاهی به حوزه هنری میآمد یا جایی همدیگر را میدیدیم. حتی زمانی که فیلم نینوا را ساخت به من گفت رسول میخواهم تو را فیلمبردار سینما کنم. بعد میخندید و میگفت «عینکت را بگیری دستت و دستور بدهی بچه! این نور رو بردار بذار آنجا و ...» اما خب آن زمان من در دانشگاه درس میخواندم و اگر مشغله تحصیل و کارم کمتر بود شاید به این پیشنهاد رسول جواب مثبت میدادم و میرفتم در عالم سینما.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد