عصر بیست و سوم فروردین امسال یکی از ماموران انتظامی تهران با محمد وهابی، بازپرس کشیک قتل دادسرای جنایی تهران تماس گرفت و اطلاع داد، جوانی بر اثر سوختگی در بیمارستان بستری است. ماموران با حضور در آنجا و تحقیقات اولیه پیبردند راننده پرایدی او را به بیمارستان آورده و بعد از تحویل به پرسنل اورژانس فرارکرده است. همچنین بازبینی فیلم دوربینهای مداربسته بیمارستان نشان داد راننده فراری چاقو هم داشته است. با استعلام شماره پلاک خودرو، هویت مالک که مرد مصدوم بود، شناسایی شد. خانوادهاش شناسایی و در تحقیق از آنها معلوم شد او با دوستش اختلاف داشته است. مرد جوان بعد از چند روز بستری فوت شد. متهم ۳۲ ساله فراری که احتمال میرفت همان دوست مقتول باشد تحت تعقیب بود تا اینکه با گذشت نزدیک به شش ماه از قتل، دو روز پیش در خانه برادرش بازداشت شد.
متهم دیروز به شعبه دوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران منتقل شد و گفت: مقتول دوستم ومردی خلافکار بود. من هم دزد بودم و اموال سرقتی را در خانه برادرم نگهداری میکردم. او در نبودمان به آنجا رفت و اموال سرقتی را همراه اموال برادرم به سرقت برد. خواستم پرایدش را بگیرم تا اموال سرقتی را پس دهد که نداد و بعد خودسوزی کرد و فوت شد. پرونده وی در شعبه دوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران در دست بررسی است و تحقیقات درباره ادعایش ادامه دارد.
قاتل نیستم، خودکشی کرد
متهم ۳۲ ساله تا سیکل بیشتر درس نخوانده و مجرد است. از زور خماری به سختی میتوانست روی پایش بایستد و آرام و قرارنداشت. فریاد میزد دوستم خودش را سوزاند، من قاتل نیستم.
سابقه داری؟
۱۰ سال است از خانهها، اماکن و انباریها سرقت میکنم. این اواخر هم سه بار پشت سر هم به زندان افتادم.
معتادی؟
چهارسال است شیشه مصرف میکنم.
مقتول را میشناختی؟
دو ماه قبل وقتی برای مصرف مواد به خانه پاتوقمان رفته بودم با مقتول که معتاد و سارق بود، آشنا شدم. بعد با هم به خانهها، اماکن و انباریها دستبرد میزدیم. اموال دزدی را میفروختیم و هرکداممان سهم بر میداشت.
با هم اختلاف داشتید؟
این اواخر اموال سرقتی را در خانه برادرم نگه میداشتم تا مشتری پیدا کنم. یک ماه قبل در جریان سرقت انباری ساختمانی دستگیر و زندانی شدم. کلید خانه برادرم که با آنها زندگی میکردم در خودروی مقتول جا مانده بود. او در نبود خانواده برادرم به خانهشان رفت و وسایل و طلاهایی به ارزش ۱۰۰ میلیون تومان را سرقت کرد.
از شب قتل بگو.
با او تماس گرفتم و او را به بوستانی در افسریه کشاندم. ۱۰ عدد قرص خوابآور در چای او ریختم و به او دادم. فکر کردم بیهوش میشود و میتوانم دست و پایش را ببندم و به کلانتری ببرم و بگویم دزد خانه برادرم است، اما بیهوش نشد. بعد اورا سوار پرایدش کردم و به بیابانهای اطراف افسریه بردم. او را با چوبدستی زدم و گفتم پراید را میبرم تا اموال سرقتی را بیاوری. او ناگهان چهارلیتری بنزین را از خودرو برداشت و روی خود پاشید و تهدید کرد اگر خودرو را ندهم فندک میزند. بعد هم خود را به آتش کشید. روی او آب و خاک پاشیدم تا خاموش شد.
بعد چه کردی؟
او را بیمارستان رساندم که فهمیدم حالش وخیم است. از ترس فرار کردم. ۱۰ روز بعد از طریق تماس تلفنی با دوستانم فهمیدم فوت شده و این گونه زندگی پنهانیام شروع شد.
روزنامه جام جم