آزادسازی بندر اشغال شده خرمشهر در سوم خرداد۱۳۶۱ یکی از فرازهای باشکوه تاریخ معاصر ایران است. خرمشهر در طول جنگ به نمادی از همه ایران تبدیل شد و اشغال آن بعد از مقاومتی جانانه و البته مظلومانه، زخمی بر دل همه ایرانیان زد که با رشادت و دلاوری نیروهای مسلح ایران و در عملیاتی وسیع و باشکوه، این شهر به دامان میهن برگشت و دستگاه جنگافروزی رژیم عراق ضربهای از رزمندگان ایرانی خورد که تا ابد ماندگار است. در این مطلب، قصد داریم چند کتاب خوب و خواندنی را که در طول سالهای اخیر منتشر شده و به موضوع مقاومت مردم و حماسه فتح خرمشهر پرداخته است، معرفی کنیم. با این توضیح که کتابهای دیگری هم در این موضوع نوشته شده است که هرکدام دارای ارزشهای ادبی خاص خود هستند و البته باز هم درباره خرمشهر، مقاومت مردمش، مصائبی که بر این شهر وارد شد و البته وضعیت آن بعد از پایان جنگ هم باید نوشت و هنوز هم منتظر کتابهای خوب و خوبتر درباره این شهر عزیز هستیم که هنوز هم نمادی برای همه ایران است و در قلب همه ایرانیان جای دارد.
کتابی که توفان به پا کرد
آنهایی که ادبیات دفاع مقدس، بهخصوص کتابهای تاریخ شفاهی جنگ را دنبال میکنند، میدانند هیچ کتابی در این حوزه موفقیت و محبوبیت «دا» نوشته سیدهاعظم حسینی را تکرار نکرد. کتابی که نوع روایت و هنرمندی نویسنده در ارائه مطلب، منجر شد یکبار دیگر اقبال به کتاب در میان جامعه ایرانی دیده شود. روایت نزدیک، دقیق و ریزپردازانه از شهری که ناگهان وارد یک جنگ تمامعیار و وحشیانه شده است و مردمش سعی دارند از خانه و کاشانه خود دفاع کنند اما حجم مصیبت چنان سنگین است که در برابرش بهراحتی نمیتوان مقاومت کرد. دا از زمان انتشار تاکنون، جزو آثار پرمخاطب در سالهای اخیر بوده و عدهای معتقدند دلیل این موفقیت، تبلیغات و چیزهایی مانند این است ولی واقعیت این است که برای خیلی از کتابها تبلیغات بیشتری شد اما مورد استقبال مخاطبان قرار نگرفت. دا، پر است از لحظههای انسانی عمیق و تکاندهنده که ذهن مخاطب را تا مدتها درگیر خودمیکند. دا که اثر برگزیده دومین جایزه ادبی جلال آلاحمد و سیزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاعمقدس در بخش خاطرات دیگرنوشت و جشنواره کتاب سال شهید غنیپور است، از مهمترین کتابهایی بود که در حوزه ادبیات دفاعمقدس نوشته شد و توانست میان این گونه ادبی و بسیاری از مخاطبانی که معمولا به کتابهایی از این دست اقبالی نشان نمیدادند، ارتباط برقرار کند. حتی بسیاری از سینماگران و هنرمندانی که معمولا از کتابهایی در این ژانر، تعریف نمیکنند، در برابر دوربینهای تلویزیونی از دا تمجید کردند و مخاطبان را برای خواندن آن تشویق. شاید با خود بگویید راز این جذابیت در کتاب یادشده چیست. فقط یک صحنه از کتاب را در برابر چشم خود مجسم کنید، دختر جوانی که تا دیروز کارش در دنیا فقط رفتن به سر کلاس درس و بازی با همسالان، دغدغهاش بود مجبور میشود به غسالخانه شهر برود و در شستوشوی مردگانی که بر اثر حملات دشمن جان سپردهاند و اغلب اجسادشان به وضعیتی دلخراش درآمده است؛ همکاری کند. این تغییر ناگهانی در زندگی یک فرد، با روایت خوب و جزئینگری که نویسنده توانسته است از زبان راوی بیرون بکشد، تنها یک بخش از لحظات شگفتانگیز دا است. بیدلیل نیست که از رهبر انقلاب درباره این کتاب نقل قول شده است: «این کتاب قابل طرح جهانی است.»
زنان خستگیناپذیر
تا قبل از نگارش و انتشار کتابهای خاطرات دفاعمقدس مانند کتاب «پوتینهای مریم» روایت غالب در ذهن همه ما از مقاومت مردم در خرمشهر، مقاومتی تماما مردانه بود اما بعدها با خواندن کتابهایی مانند این کتاب و نیز کتاب دا به چهره دیگری از آن روزهای خرمشهر دست یافتیم که امروز دیگر در ادبیات و نگاه رسمی هم جای خود را باز کرده است و سببساز ساخت فیلمهای ارزشمندی مانند «دسته دختران» در سینمای دفاعمقدس میشود. اگر خاطرات مریم امجدی -که نوجوانی و جوانیاش با روزهای آغازین جنگ همراه شده بوده-نگاشته نشده بود؛ نمیفهمیدیم که زنان در دفاع از خرمشهر، سلاح به دست گرفته و با ژ۳ در برابر دشمن ایستادهاند و حتی در این راه جانباز هم شدهاند. مریم امجدی، دختر نوجوان خرمشهری که با وجود سن کم، به انقلاب اسلامی با همه وجود اعتقاد داشت، در دوران تحصیل در دبیرستان به عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج مستضعفین خرمشهر درآمد و دورههای امدادگری و فنون نظامی را آموزش دید. بعد از انقلاب دوره اوج درگیریهای سیاسی میان نیروهای انقلابی و منافقین و گروههای ضد انقلاب بود و مریم هم جزو کسانی بود که در هر فرصتی به مقابله با گروهکها میپرداخت. وقتی دشمن از مرز رد شد و شهرش در آستانه اشغال به دست ارتش عراق درآمد، خط مقدم به کلاس درس او تبدیل شد و نخست در بیمارستان دکتر مصدق خرمشهر، وظیفه امدادگری را برعهده گرفت، سپس مسئول محافظت از انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر شد و در این میان گاهی نیز مجبور شد در خط مقدم جبهه با دشمن بجنگد. خانم امجد که چند سال بعد از این که فریبا طالشپور خاطراتش را گردآوری و منتشر کرد درگذشت، نمونهای از نسل آدمهای بسیارمعتقد و انقلابی دهه ۶۰ بود که با فداکردن سلامت و زندگی آسوده خانوادگی در برابر دشمن ایستادند. حالا که حرف از مقاومت زنانه در خرمشهر شد، لازم است از یک کتاب دیگر هم نام ببریم که در همین حوزه نوشته شده و کتابی خوب و خواندنی است؛ «یکشنبه آخر» خاطرات معصومه رامهرمزی که مجموعه خاطرات دختری ۱۴ ساله از آغاز جنگ تا زمان فتح خرمشهر را دربرمیگیرد توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب روایتی زنانه از سالهای دفاع مقدس است؛ روایت بخشی از خاطرات معصومه رامهرمزی، رزمنده آبادانی است که با شروع جنگ پا به جبهه میگذارد و تا پایان جنگ، عمر و بهترین لحظات زندگیاش را صرف کمک به رزمندگان میکند. معصومه رامهرمزی، خواهر شهید اسماعیل رامهرمزی سال ۶۳ با احمد نوروزی - از پاسداران سپاه خرمشهر-ازدواج کرد و تا به دنیاآمدن اولین فرزندش در سال ۶۵ به امدادگری مجروحان جنگ پرداخت. پس از آن تا پایان جنگ در خیاطخانه صلواتی هلال احمر اهواز به فعالیتهای پشتیبانی مشغول بود. او هماکنون دبیر است و با خانوادهاش در تهران زندگی میکند.
گفته آید در حدیث دیگران
از قدیم گفتهاند، خوشتر آن باشد که سر دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران. میدانید که این بیت را درباره موضوع تعریف و تمجید یک مسأله نه از زبان فرد ذینفع، بلکه از طرف افراد دیگر گفتهاند. حالا فرض کنید، دشمن شما از شیوه رزم و جنگتان تعریف کند. این نشاندهنده این است که واقعا جنگاوری شما چنان برجسته بوده است که حتی دشمن هم نمیتواند از شما و هنرتان در نبرد، تمجید و ستایش نکند. کتاب «آخرین شب در خرمشهر» از همین جنس است. کتاب را یک سرهنگ ارتش عراق به نام کامل جابر نوشته و فاتن سبزپوش آن را ترجمه کرده و انتشارات سوره مهر هم منتشرش کرده است. این افسر عراقی خاطراتش را از شب قبل از پیروزی خرمشهر یعنی چند ساعت مانده به شکست تاریخی ارتش کشورش میگوید. وقتی این کتاب را میخوانیم، میفهمیم آن شب نهتنها برای ما ایرانیان و بهخصوص رزمندگانمان، شب مهم و خاصی بوده، بلکه در طرف مقابل هم در صفوف دشمن، خبرهایی بوده و بالاخره وضعیت به سمتی رفته است که این سرهنگ ارتش عراق هم به شکستش اعتراف میکند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «نزدیک ساعت یک، تانکهای نیروهای اسلامی به سوی مناطق استقرار ما پیشروی کردند در با آتش سلاحهای مان مواجه شدند. آنها هم نیروهای محاصره شده ما را هدف آتش قرار دادند. در این محل، پناهگاه بزرگی وجود داشت که تمام افسران ردهبالا در آن جمع شده بودند و اگر یک موشک ایرانی به آن اصابت میکرد، مصیبتی بزرگ بر ما وارد میشد. نیروهای ایرانی هم از این پناهگاه آگاهی کامل داشتند و سعی میکردند به سوی این پناهگاه شلیک نکنند؛ چون از نیروی موجود در آن باخبر بودند و میخواستند این گروه را به اسارت درآورند. پس از این درگیری، ایرانیها با بلندگو از افسران خواستند خود را تسلیم کنند. سپس یکی از آنها که به زبان عربی مسلط بود به پناهگاه آمد و با افسران به گفتوگو نشست. این افسران پیشتر با لشکر ۱۱ تماس گرفته کسب تکلیف کرده بودند. به آنها دستور داده شده بود تسلیم نشوند.»
جنگ خرمشهر در یک رمان
درباره جنگ در خرمشهر و آنچه بر مردم شهر گذشت، خاطره و تاریخ شفاهی زیاد کار شده است ولی در زمینه نگارش رمان کمکار بودهایم. در دوران ابتدای جنگ چند اثر مانند «نخلهای بیسر» نوشته قاسمعلی فراست و «داستان یک شهر» از احمد محمود نوشته شد اما این کتابها، قدرت درگیرکردن مخاطب امروز را با حوادث آن دوره تاریخی ندارد. محمدرضا آریانفر، نویسنده و نمایشنامهنویس جنوبی که کارنامه قابل توجهی در زمینه ادبیات کودک و نوجوان و بزرگسال دارد، رمانی نوشته به نام «موندو» که به دلیل گرهخوردن روایت آن با زندگی مردم خرمشهر و تجربههای زیسته نویسنده، اثر قابل توجهی از کار درآمده است. این کتاب به روایت تخلیه و سقوط بخش شرقی خرمشهر می پردازد و نویسنده که خود اهل خرمشهر است و جنگ و تبعات آن را با گوشت و پوست لمس کرده، سعی کرده است با استفاده از قدرت تخیل خود، اثرش را از مرزهای خاطرهگویی صرف دور کرده و به رمان نزدیک کند. او درباره تجربیات ملموس خود از زمان جنگ، جایی گفته است: «من تا زمان سقوط خرمشهر در این شهر بودم و بعد از آن ناگزیر به انتقال به اهواز شدیم. دیگر آن شهر برای من و خیلی از مردم شهر محل زندگی نبود. نیمیاز شهر به دست عراقیها افتاده بود و نیم دیگر آن، مانند آبادان در محاصره کامل بود. حتما این تجربهها در داستانهایی که روایت میکنم تأثیر عمیقی داشته است. میشود گفت این شهر مسقطالرأس و سرزمین من محسوب میشود و با تمام فرهنگ و عاطفهام با همه مناطق جغرافیایی آن آشنا هستم. من تمام خاطرات خودم از سقوط خرمشهر را کتاب کردم و چاپ هم شد اما در انبار ماند و پوسید! هیچ انگیزهای برای توزیع درست این کتاب وجود نداشت. من ستایشگر جنگ نیستم اما مردم خودم را نمیتوانم فراموش کنم. من برای همین مردم مینویسم.» آریانفر که در نمایشنامهنویسی و شعر، نامیآشناتر است تا رماننویسی، در این کتاب از دلمشغولی همیشگی خود یعنی باورهای عامه و فرهنگ بومیدست نکشیده و سعی کرده است از این ظرفیت هم به نفع اثرش استفاده کند.
یک کار جدی درباره خرمشهر
محمدحسن شهسواری از آن نویسندههایی است که همه وقت و انرژی و زندگیاش را برای داستان گذاشته است. او هم رمان مینویسد و هم به صورت مستمر و حرفه ای درس میدهد. کار مهمیکه او این سالها مشغولش بوده ، رمانی بوده که قرار است به ۲۰ جلد برسد؛ رمانی درباره خرمشهر و به نام «ایرانشهر». او که نزدیک یک دهه است وقتش را صرف تحقیق و نوشتن این رمان طولانی و بزرگ کرده است، ابتدا فکر میکرد میتواند داستانش را در سه جلد جمع کند اما به گفته خودش وقتی وارد کار شد و شروع به نگارش کرد، دید داستانهای نگفته حماسه خرمشهر مانند اقیانوس انتها ندارد. برای همین به این فکر افتاد که بیشتر از تعهد اولیهاش به ناشر، کتاب را ادامه دهد و ناشر یعنی شهرستان ادب هم با او همکاری کرد و داستان این رمان همچنان ادامه دارد. میدانید که رمانی با این حجم چقدر داستانهای فرعی، چقدر شخصیت و زمان و مکان مختلف دارد و نوشتن آن چه کار سنگینی است. البته شهسواری خودش اهل آبادان است و منطقه و فرهنگ و هویت قهرمانان داستانش را به خوبی میشناسد و همین یکی از امتیازات ایرانشهراست. رمان ایرانشهر یکی از کارهای بزرگ، جدی و سنگین در ادبیات ما درباره خرمشهر است و اگر به دفاع مقدس و آدمها و قهرمانانش احساس دین میکنید، حیف است با شخصیتهای زنده، انسانی و دوستداشتنی این داستان همراه نباشید.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد