مرد جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، گفت: دیگر نمیتوانم در کنار همسرم زندگی کنم، چون بهتازگی متوجه شدهام، همسرم دیگر مثل سابق نیست و دنبال بهانهای میگردد تا از من جدا شود. هفت ماه است که با راضیه ازدواج کردهام. راستش از همان اول موضوعی را از راضیه پنهان کردم و با تصور اینکه او هیچوقت متوجه نخواهد شد، سعی کردم آن را از او مخفی کنم. من در دوران بچگی در بهزیستی بزرگ شدم و هیچوقت پدر و مادر نداشتم. تا اینکه بعد از چند سال خانوادهای حضانت مرا قبول کردند و در کنار آنها بزرگ شدم. این همان موضوعی بود که بعد از آشنایی و ازدواج با راضیه از او مخفی کردم و خانواده جدیدم را بهعنوان خانواده اصلیام به راضیه معرفی کردم. دوست نداشتم راضیه چیزی از گذشتهام بداند. فقط به همین خاطر، این موضوع را از او مخفی کردم، ولی تصور نمیکردم که او روزی متوجه این ماجرا شود و رفتارش با من تغییر کند. راضیه چند ماه پیش از طریق یکی از آشناهایمان متوجه شد که من در بهزیستی بزرگ شدهام و پدر و مادر واقعی ندارم. او بعد از اینکه موضوع را متوجه شد، رفتارش بهشدت تغییر کرد. نسبت به من بیتفاوت و سرد شد و دیگر مثل گذشته با من رفتار مهربانی نداشت. از کارهایش متوجه شدم که دوست ندارد با من زندگی کند و این موضوع تاثیر منفی زیادی رویش گذاشته است. خجالت میکشید حرفی بزند، ولی من متوجه شدم که تمایلی به ادامه زندگی با من ندارد و تغییر رفتارش باعث شد که با او در این مورد صحبت کنم. او هم گفت که دیگر نمیخواهد در کنار من زندگی کند. برای همین تصمیم به طلاق گرفتیم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی موضوع بچگی شوهرم نیست. مسأله این است که او بخش مهمی از زندگیاش را از من پنهان کرد. از وقتی متوجه این ماجرا شدهام دیگر نسبت به او اعتمادی ندارم و نمیتوانم با او زندگی کنم. مرتب تصور میکنم که شوهرم به من دروغ میگوید یا مسائل پنهان دیگری دارد که من هنوز از آن با خبر نیستم. شوهرم با من صداقت نداشت، البته وقتی موضوع طلاق را هم پیش کشیدم، هیچ مخالفتی نکرد. برای همین بهتر است که ما برای همیشه از هم جدا شویم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند و رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
نظر کارشناس
مهارتهای سازش را بیاموزید
سارا شقاقی، روانشناس دراینخصوص میگوید: وقتی زوجها قدم در دادگاه خانواده میگذارند و پروندههای طلاق را تشکیل میدهند، اولین دلیلش عدم سازگاری آنهاست. در واقع میتوان گفت عدم سازگاری نوعی اختلال رفتاری است که باید درمان شود. بسیاری از طلاقها ریشه دراختلالات شخصیتی دارد که میتوان با درمان آن را حل کرد. بسیاری ازآنهایی که برای طلاق توافقی مراجعه میکنند به دلیل عدم ناسازگاری میخواهند طلاق بگیرند که این نیز با درمان و مشاوره حل میشود. به نظر من زن و مردی که در زندگی مشترک با یکدیگر دچار اختلاف و عدم سازش میشوند، بهتر است آن را با مشاور در میان بگذارند و به فکر راهحل باشند تا اینکه به طلاق وجدایی فکر کنند.حالا اگر دراین میان زن و شوهر دارای فرزند باشند، فرزندان به دلیل رشد در یک خانواده تک سرپرست تا پایان عمر عوارض این طلاق را با خود به دوش میکشند. بنابراین به اعتقاد من باید مهارتهای زناشویی پیش از ازدواج و زندگی مشترک به زنان و مردان آموخته شود اما شرایط سخت اجتماعی و اقتصادی مردم باعث شده تا خانوادهها از این امر غافل شوند. بههمین دلیل جوانانی که تشکیل زندگی میدهند مهارتهای حل مشکلات را در خود ندارند و نمیتوانند از پس آن برآیند، چون معمولا در طلاقهای توافقی هردو طرف حق دارند، بنابراین همه اینها نیاز به مشاوره و آموزش مهارتسازش دارد تا قبل از اینکه یک زندگی ازهم بپاشد، زنوشوهر نسبت به حلآن اقدام کنند.