مجتبی سلطانی سیاستپژوه و پژوهشگر تاریخ معاصر در گفتگو با جام جم آنلاین با اشاره به اینکه حامیان خارجی و داخلی رژیم شاهنشاهی در اواخر سلطنت محمدرضاشاه به این نتیجه رسیدند که پادشاه مستبد و بیگانهگرا دیگر هیچ پایگاهی در بین مردم ندارد و ادامه حکومت پهلوی یک پروژه خاتمه یافته است تصریح کرد: با توجه به اسناد تاریخی و سایر اطلاعات و خاطرات مستندی که وجود دارد و همچنین آنچه که در طول چند دهه پیش و پس از انقلاب منتشر شده به روشنی آشکار است که محمدرضا شاه پهلوی آخرین پادشاه تاریخ ایران مدتها قبل از پیروزی انقلاب به علت اوج گیری انقلاب و فوران پایانناپذیر خشم مردم علیه خودش و نظام سلطنتی، پرونده سلطنت را خاتمه یافته میدید؛ و به همین دلیل چشم اندازی برای بازگشت خود و بقای رژیم سلطنتی، نه در ذهنیت فردی و نه در دیدگاه مشاوران و مسئولان آمریکایی و غربی که در آن ماههای آخر برای ارزیابی وضعیت و سنجش سرنوشت رژیم پهلوی تعیین کننده بودند، مشاهده نمیکردند. هیچ روزنه امیدی از بقای شاه و یا بازگشت او به قدرت وجود نداشت، اما در چارچوب برخی معادلات و محاسبات تصور میکردند که اگر بتوانند بر بعضی از بحرانها فائق بیایند و آن طور که مطلوبشان است سناریوهای خاصی را پیش ببرند شاید بتوان به تداوم گونه جدیدی از سلطنت دلخوش کرد یا اینکه نهایتا به تغییر رژیم مدیریتشده و مطلوب غرب تن در دهند. به همین دلیل در آن زمان میشود این واقعیت را یک امر بدیهی دانست که همگان نسبت به لزوم فرار و اخراج شاه از کشور به اجماع رسیده بودند و حتی شخص شاه هم ناگزیر به این نتیجه رسیده بود.
وی ادامه داد: به همین دلیل در بعضی از خاطرات و روایتها هست که در ماههای آخر به سفرای آمریکا و انگلیس ابراز عجله میکرد که هر چه زودتر از ایران خارج شود. ضمناً یک ترس ذاتی و جبن شخصیتی در درون او همانند پدرش وجود داشت به این علت که حکومت خود را مرهون و معلول حمایت بیگانه میدانستند، همواره نسبت به مواجهه با خشم و اعتراضات مردم، احساس وحشت و هراس داشتند. به همین دلیل وغلبه ناتوانی جسمی و روحی و فکری، محمدرضاشاه میخواست هر چه سریعتر ایران را ترک کند، همانگونه که همگان هم به لزوم رفتن او در آن مقطع اذعان و اجماع داشتند. البته تا پیش از آن، بسیاری از مشاوران و آمران غربی و الیت حاکم، ابتدا در پی آن بودند که به یک شکلی صحنه را به شکل مطلوب خویش، تغییر بدهند، اما استقامت مردم و تداوم تظاهراتها و بی ثمر ماندن سرکوب خشن و خونین اجتماعات مردمی، باعث شده بود که در زمستان ۵۷ همگان به این نتیجه رسیده بودند که حداقل برای عبور از مرحله بحرانی و ایجاد فرصت تاخیر و تغییر در فرایند اضمحلال رژیم، شخص شاه را به عنوان نقطه اصلی نفرت و نفی مردم، از صحنه خارج کنند تا برای تدبیر و بازسازی مطلوب آرایش سیاسی، مجالی پیدا کنند.
این پژوهشگر سیاسی و تاریخ معاصر با اشاره به اینکه از نظر برخی وابستگان رژیم سلطنتی و حتی بعضی فعالان سیاسی اپوزیسیون آن روزگار، سقوط شاه امری محال و ناممکن تلقی میشد، گفت: برخی از نیروهای فعال سیاسی مبارز که گرایش لیبرالی و غربگرا داشتند معتقد بودند اساسا امکان پذیر نیست که شخص شاه و یا خاندان سلطنتی پهلوی و یا نظام سلطنتی از ایران زدوده شود. این را یک امر غیرعملی و محال تلقی میکردند. بنا بر دلایل تاریخی و سیاسی و معادلات حاکم بینالمللی که قائل بودند. اما در دیدگاه حضرت امام و بسیاری از رهبران انقلابی همراه ایشان و بخش عمدهای از مردم، کار شاه تمام شده بود و دیگر فرصت و امکان اعتماد مجدد به وی وجود نداشت. ضمن اینکه شخص شاه به دلیل بیماری لاعلاجی که داشت، و البته آن زمان این بیماری امر پنهانی بود و مردم از آن اطلاعی نداشتند و حتی از بین مقامات خارجی هم افراد محدود و خاصی از آن اطلاع داشتند، شخصاً توان و امیدی به بازگشت خود به قدرت نداشت، و این آمادگی را داشت که اگر شرایط مناسب باشد از طریق جانشینش حداقل به نظام سلطنتی تداوم بدهد؛ و به همین دلیل، به رغم مطالبات انقلابی مردم، شورای سلطنت تشکیل شد. بنا بر این بود که در صورت آرام شدن مردم و متوقف شدن انقلاب، این مسیر را تقویت کنند و پیش ببرند. اما آن چیزی که اتفاق افتاد، انفجار شادی و استقبال مردم از فرار شاه، به گونهای بود که اندک امیدی که برخی در این زمینه داشتند را زایل کرد.
سلطانی با بیان اینکه خروج شاه از ایران، یک رفتن اختیاری نبود بلکه اراده ملت آن را تحمیل کرد اظهار داشت: در واقع اخراج شاه از سوی ملت بود، و وی برای رهایی از محاکمه احتمالی و مواجه شدن با خشم مردم بنا را بر فرار گذاشت. در آن شرایط، بازه زمانی ۵۶ تا ۵۷، اگر هم کسی تصور میکرد که درصد اندکی محبوبیت یا اعتبار و سرمایه اجتماعی برای شخص شاه یا حکومت شاه وجود دارد، عملاً و کاملاً از بین رفته بود. منتهی نکته این است که باید توجه کرد واقعه مزبور، حاصل یک فرایند طولانی بود و امری دفعی و ناگهانی نبود.
وی واقعیت از بین رفتن مشروعیت و جایگاه و اعتبار اجتماعی رژیم سلطنتی و شخص شاه را ناشی از یک پروسه طولانی دانست و تاکید کرد: شهریور سال ۱۳۲۰ یک جوان ۲۲ سالهای که در سوییس تحصیل کرده بود و فاقد دانش و تجربه حکومتی بود، و مردم از او شناختی نداشتند و در پر قو بزرگ شده بود، به یکباره در شرایط اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی، به عنوان پادشاه معرفی شد. در حالی که مجلسی که او در آن سوگند خورد در دوره استبداد رضا شاه پهلوی با یک انتخابات فرمایشی و دروغین شکل گرفته بود و اساساً نزد مردم و اغلب رجال سیاسی فاقد مشروعیت بود. ضمناً پادشاهی محمدرضا با وساطت و تلاش محمدعلی فروغی انگلوفیل و پیگیریهای خاص او به عنوان استاد اعظم لژ فراماسونری صورت گرفت. کسی که در به سلطنت رساندن و تاجگذاری پدرش رضا پهلوی و همچنین سلطنت پسرش، نقش مشابه و منحصربفرد داشت. فروغی در آخرین روزهای سلطنت رضا پهلوی به درخواست او به عنوان نخست وزیر وارد عرصه شد. او در هماهنگی با انگلیس و شوروی، و آمریکا که آن زمان به عنوان قدرت اصلی جنگ جهانی دوم مطرح بود، اما هنوز نیروهای نظامی خود را به ایران نیاورده بود، پادشاهی محمدرضای جوان را امکانپذیر ساخت. به شاه جوان کاملا تفهیم کردند که از ابتدا موجودیت و انتصاب وی به سلطنت، متکی به حمایت قدرتهای بیگانه بویژه انگلیس است. آن جوان ۲۲ ساله فاقد دانش و تجربه سیاسی، و بیبهره از شخصیت شکل گرفته مبتنی بر علایق میهنی، روی کار آمد. فقدان علایق ملی و میهنی ریشه در آن داشت که قبل از تحصیل در سوییس، او از کودکی یک پرستار فرانسوی داشت، و به همراه خواهرانش در یک مدرسه بهاییان تحصیل کرده بود. رضاشاه هم یک آجودان بهایی برایش منصوب کرده بود. بهاییت، یک تشکیلات صهیونیستی و فاسد و ایران ستیز بود و هست. وقتی هم که محمدرضای نوجوان به سوییس رفت ارنست پرون جاسوس منحرف و فاسدالاخلاق انگلیسی به عنوان دوست صمیمی و همراه جداییناپذیر وی در کنارش گمارده شد و تا مرگش درسال ۱۳۴۰، مربی و مشاور پنهان و همراه خاص و نزدیکترین فرد به محمدرضاشاه بود. چنان سابقه تربیتی و چنین یار غاری از نوجوانی، مانع بروز و ظهور کمترین علایق ملی و میهنی در شخصیت حقیقی و باطنی دومین شاه پهلوی بود.
وی با اشاره به ضعف شخصیتی شاه و پدرش خاطرنشان کرد: درشهریور ۱۳۲۰ وقتی رضا شاه با وحشت و سرعت بعد از اینکه توافق انگلیسیها را برای حکومت پسرش گرفت فرار کرد و با کشتی انگلیسی از ایران خارج شد، در آن شرایط به رغم اینکه نیروهای روس و انگلیس کشور را اشغال کرده بودند، مردم به قدری از رفتن رضا شاه خوشحال بودند که تلخی اشغال را تحت الشعاع قرار داد. در واقع رهایی از فشار ۲۰ ساله اختناق خشن و دیکتاتوری عریان رضا خانی به قدری برای مردم شادی آور بود که اشغال ایران، ابتدائاً در افکار عمومی در مرحله دوم قرار گرفت. در چنین فضایی، طبیعی است که مردم به فرزند و جانشین آن فرد هم علاقه و علقهای خاص نداشتند. یعنی اگر قرار بود در شرایط عادی و معمولی این کار انجام شود و مجلس منتخب مردم باشد و امکان انتخاب و رای دادن آزادانه مردم میبود، آن جانشینی صورت نمیگرفت. اما اشغالگران با استفاده از سلطهای که داشتند و قدرتی که در ایران از گذشته در ساختار حکومت پهلوی ریشه داشتند، به صورت آشکار برای انتخاب و تحمیل سلطنت شاه جدید مداخله کردند. چنین شاهی از ابتدا فاقد کمترین سرمایه و اعتبار اجتماعی بود.
سلطانی در پاسخ به این شبهه که عدهای فرایند انقلاب اسلامی ۵۷ را حاصل صنعتی شدن و توسعه و رشد سریع طبقه متوسط میدانند که از ظرفیت کافی در قبال پیآمدهای رشد و توسعه حاصل از افزایش درآمد نفت برخوردار نبود، و مدعی شدهاند که بنابراین، اعتراضات انقلابی عمدتاً در پایتخت رخ داد، گفت: این تحلیل هم حاوی توهین به شعور ملت ایران است و هم برخلاف واقعیات و اسناد و آمارهای موجود. لازم است توجه داشت که اوجگیری انقلاب اسلامی از ۲۶ دی ۵۷، محصول مبارزهای طولانی بود که نزدیکترین پیشینهاش از سال ۱۳۴۱ شروع شد؛ و از حیثت تجربیات تاریخی، سابقه آن به قبل از مشروطیت بر میگردد. از زمانی که علیه امتیازات بیگانگان مانند امتیاز رویتر، مبارزات شروع شد، و بویژه مقابله با امتیاز تنباکو از سوی کمپانی انگلیسی رژی، و متعاقب آن جریان مشروطیت اتفاق افتاد. در واقع حداقل تا سال ۵۶، انقلاب اسلامی ملت ایران حاصل ۸۰ سال تمنای آزادی و آرزوی استقلال و حسرت شریعت و عطش عدالت، بود. چنان خودآگاهی تاریخی و تجارب تلخ ۲۰۰سال پیوند استبداد و استعمار در ایران، و مبارزات محلی و ملی ناتمام و ناکام، باعث شد که مردم تصمیم نهایی خود را در خیزش انقلابی مستمر دو سال ۵۶ و ۵۷ بگیرند. حتی به اذعان پژوهشگران غربی، در انقلاب اسلامی ایران، از دورترین روستاها و شهرهای کوچک تا پایتخت و سایر شهرهای سراسر کشور، اکثریت قریب به اتفاق مردم، حضور گسترده و فراگیر داشتند؛ و در نوع خود، از حیث کمیت و وسعت و گستره و تنوع و شمول همه اقشار مردم در انقلاب، پدیدهای منحصربفرد و بیسابقه بود.
این پژوهشگر سیاسی و تاریخ انقلاب در پایان با اشاره به اینکه ملت در سایه آگاهی عمومی و اراده ملی و انتخاب رهبری امام خمینی توانست نظام شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله را سرنگون کند، خاطرنشان کرد: مشخص است که اراده ملت زمانی که تحت رهبری شجاعانه و قاطعانه یک حکیم مومن و وارسته، تعالی و تجلی پیدا کرد باعث تغییر بسیاری از معادلات متعارف شد. به همین دلیل امام در پیام بعد از فرار شاه تصریح کرد که ملت ایران با غلبه بر مشکلات و استقامت به مرحله اول پیروزی دست پیدا کرد. این اراده و خواسته و عزم ملت ایران بود که در چند دهه پر فراز و نشیب، شکل گرفت و این انرژی در طول سالها بویژه در دو سال پایانی انقلاب، متمرکز شد و توانست همه محاسبات معمول را تغییر دهد. این نکته را نیز باید توجه داشت که انقلاب یک امر انتزاعی نیست. گاهی میگویند: انقلاب چه کاری کرده است؟ انقلاب که یک موجودیت عینی جداگانه در بیرون ندارد. انقلاب، تجلی خواست و اراده مردم است، و مردم بودند که انقلاب کردند و آن را آفریدند و آن را حفظ کردهاند و پیش بردهاند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد