درباره‌ی تمام بازگشت‌هایی که شاهد آن هستیم

دریچه بازگشت

واژه «بازگشت» برای شما چه راست؟ شما این واژه را مثل «صداقت» سفید میبینید یا مثل «دروغ» سیاه؟ برای من این واژه و معنایش، نه آن خوب است که رنگش را تماماً سفید ببینم و نه آنقدر بد است که سیاه رنگ باشد. «بازگشتن» از آن کار‌هایی است که گاه عالیترین انتخاب ممکن است و گاه وحشتناکترین. برگشتن خاکستری است، چون صفر و صدش مشخص نیست و نمیشه مثل قرص، سر ساعت تجویزش کرد. نمیشود به هر آدم دل کند‌های برگشتن به هر آنچه رها کرده را پیشنهاد کنیم یا به زخم خوردهای، برگشتن به خود قبلیش را. البته همیشه هم حرف بر سر برگشتن ما به جایی که ترک کردهایم، نیست. گاهی پای برگشتن یک حکومت منقلب شده به جاباز میشود و گاه حرف از برگشتن یک پیکر بیجان است. گاه یک اصالت به زندگی آدمی برمیگردد و گاه یک تباهی. گاهی بازگشتند رنگ و بوی مقدس به خود میگیرد و، مثل آب متعفنی هست که به ناچار سرکشیده باشی. مرز بین حماقت و عقلانیت در بازگشتن، مثل یک مو نازک است و کار هر کسی هم نیست. تفاوتی هم ندارد، هیچ مدل بازگشتن کار راحتی نیست! در این دو صفحه از نوجوانه به بهانه بازگشت اخیر شهدای دفاع مقدس به کشورمان، از زوایای مختلف به بازگشتن نگاه کرده ایم. البته نه به سبک زخم کاری و زخمهایش، بلکه به سبک نوجوانه و کلافهایش.
کد خبر: ۱۴۶۳۵۰۱
نویسنده مریم شاه پسندی

چشم انتظار 

انتظار مثل یک زهر است که مجبور به سر کشیدنش باشی. مثل همان شربت‌های تلخ و بدمز‌های که بچگی مجبور بودیم بخوریم تا مریضی ما را از پا نیندازد. انتظار هم چیزی در همین مایه هاست. آدم بیچاره وقتی دیگر دستش به هیچ جا بند نیست، باید صبر کند و انتظار بکشد. میدانید کار کجا بیخ پیدا میکند؟ آنجایی که چشمانتظار کسی باشی، چشمت یک نگاهش به در است و یک نگاهش به ساعت. دقیقه به دقیقه میشماری تا زمان رسیدن سر برسد؛ مثل همان موقع‌ها که بابا دیر میکند و نگرانش میشویم، همان وقت‌ها که اتفاق بدی افتاده و منتظر شنیدن خبرش هستیم، مثل آن زمان‌ها که حالمان ناجور است و هرچقدر راه میرویم، نمیرسیم. اینطور وقتها، این ساعت لامذهب خیره سر هم بازیاش میگیرد و آنقدر کند قدم برمیدارد که انگار هر دقیقه‌اش، یکسال است! بـا ایــن حـسـاب، سـی و انــدی ســال انـتـظـار چـقـدر مـیشـود؟ سـالهـایـی کـه هـر دقـیـقـهاش چند سال میگذرد بــرای مـــادری کـه یـک چشمش اشــک اســت و یـک چشمش خــون، چـقـدر مــیشــود؟! بـرای پــدری کـه قـد علم کــردن پسرش را دیـد امـا عصای دسـت پـیـریاش را خــودش راهــی جبهه کــرد، چه؟ چقدر میشود؟ کاش آدم چشمانتظار از دنیا نرود. کاش وقتی پیکر شهدا برمیگردد، چشمانتظارانشان زنده باشند و ببینند. خدا کند!
 

رفت و برگشت

این روز‌ها حرف از رفتن زیاد است. شرایط اجتماعی هم آتش به خاکستر این رفتن‌ها میزند و دیگر مثل قدیمتر‌ها نیست که خبر مهاجرت کسی شگفتزدهات کند و هر ۱۰۰ سال یکبار هم ترک وطن به ذهنت نرسد، اما رفتن یا ماندن چیزی نیست که بشود تجویزش کرد، چون آدم به آدم متفاوت است. گاهی اوقات خوب است بعضی‌ها بروند، گاهی هم خوب است به پای کسی قفل و زنجیر ببندیم و التماسش کنیم تا هرطور شده نرود، گاهی هم خوب است کسی برود تا برگردد. این مورد آخر عجیب به دلم خوش میآید، مخصوصا آن‌هایی که میروند تا بهتر برگردند. به دلم خوش میآید، چون کار هر کسی نیست، چون شاید آدم بتواند خودش را به رفتن راضی کند، اما هرکسی توانایی برگشتن از راهی را که رفته، ندارد. هرکسی نمیتواند روند زندگیاش را چندباره تغییر دهد. هرکسی نمیتواند سازه‌های چیدهشده زندگیاش را بردارد و بعد از چند سال برگردد، اما به گمانم میارزد. به نفس کشیدن در خاکی که در آن قد کشیدهای، میارزد. به زندگی در کنار هموطنی که از یک رگ و ریشهای، میارزد. به خدمتی که میتوانی برای مملکت آبا و اجدادیات انجام دهی، میارزد. ما در همین خاک ریشه دادهایـم. کاش بنا را بر نرفتن بگذارید یا ا گر به هر بهان‌های سرزمین مادریتان را ترک میکنید، روزی برای ارتقای کشور و خدمت به این خاک برگردید. ایرانبانو برگشتن شما را انتظار میکشد.
 

بدون بازگشت

 وقتی داشتم به نوشتن این مطلب فکر میکردم، دائما بخشی از ترانه روزبه بمانی در سرم میچرخید، آنجایی که میگوید:» اینجور رفتن‌ها یعنی برگشتنی در کار نیست. «و اصل این مطلب دقیقا همینجاست؛ همین که گاهی طوری پل‌های پشتسر آدم خراب میشود که حتی اگر تمام توانت را وسط بگذاری و دلت برای برگشتن پر بکشد، باز هم نمیتوانی برگردی، چون چیز‌هایی را از دست داد‌های که جبرانناپذیر است. یکجور‌هایی شبیه به مرگ میماند، مثل همان لحظه های که سیاهی مرگ جلوی چشمانت را میگیرد و میدانی که دیگر همهچیز به آخر رسیده است. از دست دادن عمر و زمان، مثل همان پل‌های خراب شدهاست؛ از دست دادن آبرو و اعتبار هم همینطور است، مثل همان مثلی که قدیمی‌ها میگفتند:» آبرو مثل روغن ریخته شد‌های است که جمع شدنی نیست «جدای از همه این‌ها به گمان من، اعتماد هم از همین نوع است. وقتی کسی به ما اعتماد میکند و ما را بهعنوان نقطه امنی در نظر میگیرد، چیزی از خودش را به ما میبخشد که بهدست آوردنش راحت نیست. فرق نمیکند متعلق به چه کسی باشد، جنس اعتماد دست نیافتنی و شکستنی است. حال اگر این اعتماد شکننده را به زمین بیندازیم و بشکنیم، دیگر چیزی از اعتماد آن آدم به ما باقی نخواهد ماند، حتی ا گر خم شدیم و دانه به دانه آن شیشه‌ها را دوباره به هم بچسبانیم، باز هم یک جای کار میلنگد. چون یک رفتنی اتفاق افتاده است که دیگر برگشت ندارد و آن از «چشم افتادن» است.
 
 

بازگشت ادبی

شنیده‌اید که میگویند وقتی قافیه به تنگ بیاید، شاعر هم به جفنگ می‌آید؟ این مصداق بارز بعضی از شعر‌های سبک هندی است. سبک هندی، سبک شعری شاعران فارسیگوی قرن ۹ تا ۱۲ هجری قمری است. حال اینکه چرا به این سبک، هندی میگویند، بماند. در این دوره، رفته رفته پای شعر به کوچه بازار باز شد و دیگر شاعری منحصر به عالم و ادیب نبود، کلمات عامیانه و اصطلاحات کوچه و بازاری در شعر جا خوش کرد و آرامآرام کار به جایی رسید که نباید! البته که در این سبک، آثار و تک بیت‌های زیبا و شاهکاری خلق شده و اصولا حضور شعر در میان عوام، در جای خود اتفاق بدی نبود، اما بعد از مدتی، یعنی هرچقدر که به اواخر قرن ۱۲ نزدیک شدیم، ابتذال در شعر بیشتر شد و به اصطلاح، جفنگیات بود که به دل شعر بسته میشد. همانجا بود که بعضی شاعران قرن ۱۲ به سبک هندی پشت پا زدند و برای اینکه تحولی در زبان شعر به وجود بیاید و از طرفی، شاعری ادعای هر زن و مردی نـبـاشـد، بـه سـبـکهـای قدیمی شعر فارسی بازگشتند. با کور سوی امیدی به دنبال اصالت گمشد‌ه های گشتند که روزی شعر فارسی با خود به همراه داشت و سعی کردند همانطور که قدما شعر میگفتند، بسرایند. هرچند که به نظر بعضی از بزرگان ادبیات فارسی، این سبک به نوعی تقلید بود و ا گر یک سود داشـت، هـزار زیـان هم همراهش آورد، اما با این حال نمیتوان بر تحول مثبتی که این بازگشت در زبان شعری ما به وجود آورد، چشم بست.
 

بازگشت قلابی

نشسته بودیم که یکهو دوستی حواسمان را به خودش جلب کرد و از تغییر تصویر پروفایل صفحه شخصی ساسان حیدری گفت. خواننده‌ای که هر از چندگاهی با یک محتوای مسموم در فضای مجازی ظاهر میشود که انتقادات فراوانی هم در بین مردم داشته است. سریع صفحه را چک کردیم و تعجب پشت تعجب. چون چندتا پست هم گذاشته بود که به هیچ وجه با آنچه از او میشناسیم تناسب نداشت. هزار تا فکر توی سر من یکی شکل گرفت. اول گفتم نکند واقعا سرش به سنگ خورده یا نه، از وقتی امیر تتلو را گرفته اند، ترس برش داشته است. سراغ پیام‌هایی که پایین پست هایش گذاشته بودند، رفتم. آن‌ها هم از واقعیت ماجرا بی خبر بودند، اما برخورد‌ها خیلی جالب بود. کسانی که تا دیروز یکسره قربان صدقه اش میرفتند، حالا شده بودند دشمنان جانی اش. یکی فحش میداد که تو هم ذات خودت را نشان دادی و دیگری توهین میکرد که خاک بر سرت با این تغییر موضع! حالا اصل ماجرا چه بود و آیا به زعم نزدیکانش در شرایط نامناسب جسمی و بعد از مصرف الکل به این کار‌ها دست زده یانه؛ چندان مهم نیست. برای من مهم این بود که انگار واقعا توبه گرگ مرگ است. امثال این آدم؛ گاهی تا جایی جلو میروند که حتی اگر واقعا هم برگردند؛ کسی باورشان نمیکند و مقبول هیچ کس نیستند.
 

ماجرای مسیح

همه ما منتظر یک بازگشت بزرگیم. البته با اینکه ظهور منجی در همه ادیان پذیرفته شدهاست؛ باز هم ابعاد مختلفی برایش تعریف میکنند. ما شیعیان که میگوییم اصلا او نرفته که بخواهد برگردد. مهدی موعود همین حالا هم بین ماست و این مشکل ماست که او را تشخیص نمیدهیم. اما الان میخواهم از یک بازگشت دیگر حرف بزنم. بازگشتی لااقل در باور ما خیلی گره خورده است به زلف ظهور. صحبت از یک انسان چندهزار ساله است. مسیح وقتی به باور غلط خود مسیحیان به صلیب کشیده شد و به باور ما به آسمان رفت، تبدیل شد به یکی از مصادیق حقانیت دین اسلام. چطورش این است که وقتی مهدی موعود برگردد کنار او مسیح هم خواهد آمد و او دلیلی است محکم بر حقانیت دین اسالم به عنوان آخرین دین الهی. اگر چه در همان حال که عده کثیر جهانیان که بر دین مسیح هستند با دیدن این صحنه به اسلام روی میآورند. 
 
 

راجعون 

اصل و و اساسش را که نگاه بکنیم، همه ما یک روزی و یکجایی باید برگردیم. دست خودمان هم نیست، آمدن به این دنیا از آن رفتن‌های تاریخی بود که آدمیزاد رقم زد و برگشتنش به جایی که از آن آمدهاست، مهمترین اتفاق زندگیاش است. خداوند وعده داده که روزی همه ما» الیه راجعون میشویم و همه چیز در آنی تمام میشود. آغوش خدا، همان آغوشی که وعدهاش را دادهاست برای ما باز میشود تا به او پناه ببریم و شکایت کنیم از هر آنچه تجربه کردیم و دوام آوردیم. سرزنش هم میشویم، شاید کتک هم نوش جان بکنیم که حتما کتک خدا گل است، اما خدا کند که ببخشد. خدا کند که اوضاع آنقدر بد نباشد که حتی رو نداشته باشیم برای رفتن به آغوشش التماس کنیم. ما همه ناچار به برگشتنیم و این برگشت جزئی از زندگی ماست، مثل همان آمدنی که مجبور بودیم. شاید برای همین هم رفتن و برگشتن ما اجبار است؛ برای اینکه این آدمیزاد بد قلق، بازی در نیاورد و کلکی برای بیشتر ماندن در این دنیا یا نیامدن به این دنیا، سوار نکند و از زیر بار رسالتش شانه خالی نکند؛ همانطور که در سال‌های زندگیاش، بار‌ها شانه خالی میکند و فراموش میکند که ممکن است هر لحظه، حتی همین االن که مشغول نوشتن این صفحه است، زمان برگشتنش فرا برسد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها