۱۸سالقبل افسر قتل یکی از شهرهای کوچک بودم. معمولا چشمدرچشم شدن، مسائل اخلاقی و اختلاف بر سر زمین کشاورزی دلیل قتلها بود و همین موضوع باعث میشد خیلی زود قتل کشف شود.تابستان آن سال دمای شهر با دیگ آبجوش برابری میکرد. دوست داشتم چله تابستان تمام شود تا شاید بتوان بهتر نفس کشید. اوایل مرداد و پس از یک روز گرم به خانه رسیدم و با همسرم شام خوردم. زیر باد خنک کولر مشغول تماشای فیلم بودم و ازخنکی هوا لذت میبردم.عقربه ساعت ۱۱ شب را نشان میداد که تلفن ویژه قتل زنگ خورد. رئیس اداره پشتخط بود که تعجب کردم، از یک قتل هولناک خبر داد و گفت خودش هم به صحنه جنایت میآید. آدرس را داد و تلفن را قطع کرد. محل جنایت دوکیلومتری خانه خودم بود به همسرم گفتم میروم و زود برمیگردم. در راه فکر میکردم که چه شده که خود رئیس اداره هم آن وقت شب به صحنه میآید. غرق این افکار بودم که رسیدم، دیدم در تاریکی شب حدود ۲۰۰ نفر در محل قتل جمع شده بودند. با فریادزدن من پلیس هستم به سختی از لابهلای جمعیت خودم را به صحنه جنایت رساندم و محل قتل یک خیابان با عرض شش متر و جسد کنار یک خودرو پرشیا بود که آثار گلوله روی بدنه دیده میشد. جناب سرهنگ آمد و پس از احوالپرسی گفت مراقبباش؛ چراکه ممکن است همینجا نزاع دستهجمعی رخ دهد. مقتول مردی ۳۵ ساله بود که خودرو پژو پارسش را به گلوله بسته بودند. روی جسد را با پارچه اورژانس پوشانده بودند. وقتی پارچه را کنار زدم با جسد مردی روبهرو شدم که حداقل جای هفت گلوله روی بدنش مشخص بود. تا خودرو را بررسی کنم ماموران کمکی رسیدند و محل جنایت را خلوت کردند. پزشکقانونی جسد را معاینه و اعلام کرد جای ۹ گلوله روی بدن مشخص و احتمالا گلولههای اصابتکرده به سر و قلب باعث مرگ مرد جوان شده است. با بررسی اولیه صحنه، بازپرس جنایی دستور انتقال جسد را صادر کرد. با انتقال جسد از صحنه، زنی شیونکنان نام میلاد را فریاد میزد. از افسر کلانتری در مورد او پرسیدم که گفت خواهر مقتول است. سراغش رفتم، در شوک بود و فقط فریاد میزد. از او خواستم توضیح دهد چه اتفاقی افتاده است. او بعد از دقایقی شروع به حرف زدن کرد و گفت: «قرار بود برادرم به دنبالم بیاید و به سفر برویم. تماس گرفت که نزدیک است برای همین چمدانها را پشت در آوردم که یکدفعه صدای تیراندازی شنیدم. سراسیمه به خیابان دویدم و دیدم میلاد غرق در خون است و سرکوچه رضا، دوستش سوار یک موتور شد و فرار کرد. بالای سر برادرم رفتم که گفت رضا و پسران هاشم به او تیراندازی کردهاند و بعد جان سپرد.» با تحقیق اولیه متوجه شدم جنایت احتمالا تسویهحساب یا انتقامگیری بوده است. بررسی صحنه جنایت که تمام شد یادم افتاد به همسرم گفتم زود میآیم.به ساعت نگاه کردم، ۴ صبح بود. به خانه رفتم و دیدم همسرم همچنان بیدار است. موضوع را به او گفتم و خوابیدم. صبح ساعت ۸ به اداره رفتم و رئیس احضارم کرد و گفت هرچه سریعتر پرونده را حل کنید. ممکن است اگر قاتلان دستگیر نشوند بازهم قتل رخ دهد. سریع تحقیقات را برای یافتن رضا و پسران هاشم آغاز کردم اما اثری از آنها در شهر نبود. از دوستان مقتول تحقیق کردم که گفتند سر یک قتل که چند سال قبل رخ داده اختلاف داشتند و موضوع به ازدواج بین خانواده مقتول و یکی از پسران هاشم برمیگردد. بالاخره بعد از یکهفته رضا را در اطراف تهران شناسایی و دستگیر کردیم. دو روز بعد هم پسران هاشم را در یک روستا در ۳۰۰ کیلومتری شهر شناسایی و شبانه هر سه نفر را دستگیر کردیم. اول از رضا تحقیقات را شروع کردم که منکر جنایت شد و گفت: میلاد دوست من بود چرا باید او را میکشتم. من با او اختلافی نداشتم و خواهرش دروغ میگوید. من آنجا نبودم. اتهام قتل را قبول ندارم. چرا من باید دوست خودم را اینگونه وحشیانه به رگبار ببندم. تحقیقات از پسران هاشم را شروع کردم. پسر بزرگ او که مردی ۴۰ ساله بود اتهام قتل را رد کرد و گفت قبول دارم ما اختلاف داشتیم. زمان حادثه من به خاطر شرکت دریک نزاع مسلحانه در زندان بهسر میبردم که با گرفتن مرخصی بیرون آمده بودم. من هیچ اختلافی با مقتول نداشتم حتی در رابطه با قتل برادرم نیز شکایتی از او طرح نکردم. خواهر مقتول مدتی نامزد برادرم بود که نامزدی آنها بههم خورد به همین دلیل آنها با ما اختلاف داشتند، بعد هم برادرم کشته شد. ما مرتکب قتل نشدیم. از او پرسیدم چرا فرار کردید که گفت: من «گاوپیشونی سفید» هستم و به خاطر قتل برادرم میدانستم انگ قاتل به ما میزنند. برای همین به روستا رفتیم که کسی نتواند قتل را گردن ما بیندازد. ما با مقتول کاری نداشتیم. از برادر دیگر بازجویی را شروع کردم که او هم منکر قتل شد. پسر ۳۰ ساله در بازجویی ادعا کرد: من و مقتول بچهمحل بودیم. دو ماه قبل از کشتن برادرم هنگامی که برای تفریح به باغی رفته بودم از سوی افراد ناشناس به رگبار بسته شدیم. به برادرم ۱۲گلوله اصابت کردوجان سپرد. ما از اداره آگاهی درخواست کردیم یکی از شاهدان ماجرا را احضار کند که شاهد قبل از احضارشدن بهدلیل اینکه سیانور در مشروب الکلی او ریخته بودند، کشته شد. همان شب یکی از بستگان ما به طور مرموزی ناپدید شد. تاکنون از سرنوشت او خبری نیست اما خودرو سوخته او در شهریار کشف شد. ما همچنان پیگیر ماجرای قتل برادرم هستیم اما تاکنون به نتیجه نرسیده است. من و برادرانم هیچ اختلافی با مقتول نداشتهایم که بخواهیم او را به قتل برسانیم. برادر سوم هم همین ادعاها را مطرح کرد و منکر قتل شد. پرونده پیچیده شده بود و هر چهار متهم منکر قتل بودند و هرچه بازجویی میکردیم، همان حرفها را تکرار میکردند.سهنفر دیگر را هم دستگیر کردیم. آنها هم از دوستان مقتول بودند و منکر قتل شدند. روزها میگذشت و کلاف قتل میلاد سردرگمتر میشد. با بازپرس جنایی صحبت کردم که گفت متهمان تا تکمیل تحقیقات در بازداشت باشند. بعد از دو ماه بازجویی سرانجام رضا لب به اعتراف گشود ومدعی شد پسران هاشم و من قاتل هستیم. رضا ادعا کرد، برادران هاشم سر ازدواج ناموفق برادرشان با خواهر میلادومرگ او، میلاد را مقصر میدانستند و برای همین درخواست کردند در قتل او کمکشان کنم. من هم از میلاد در رفاقت دل پری داشتم به همین خاطر قبول کردم همکاری کنم. آن شب کمین کردیم و وقتی وارد کوچه شد او را به رگبار بستیم و فرار کردیم. دیگر طاقت بازداشت ندارم و میخواهم تکلیفم مشخص شود. بالاخره معمای جنایت رگباری حل شد.موضوع را با بازپرس مطرح کردم وگفتم فقط یک متهم اعتراف کرده و پسران هاشم اعتراف نمیکنند. گفت پرونده را تکمیل و برایم ارسال کن.با اعترافات دوست مقتول پرونده را تکمیل و برای بازپرس فرستادم. بررسیهای آن زمان نشان میداد میلاد در قتل برادر متهمان هیچ نقشی نداشته اما تصور اشتباه برادران مقتول باعث ارتکاب این جنایت شد.